اشعار ولادت حضرت ام البنین سازگار
یک نت ـ مدح ولادت حضرت ام البنین سازگار
ای همسـر سـردار جهـان، مـادر عباس وی دامـن تــو مهــد ادبپـــرور عباسدر بیـت علـی آمـده! هـمسنگـر عباس خوانده است تو را مادر خود خواهر عباس
امالشهـدا، فــاطمۀ دوم حیـدر هم فاطمۀ دوم و هم زینب دیگر
تــو چشمـۀ فیض از نفـس پنـج امامی تـو فـاطمۀ بیـت شــه عــرشمقـامیتـو همسـر تنهــا وصــــی خیـرالانامی تــو مــــادر والاگهــر خــون و قیامی
جوشـد ادب و فضـل ز آیـات کلامت پیوسته ز هفتاد و دو تن باد سلامت
شک نیست به این رتبه که حیدر به تو نازد زینب کـه بـود عصمـت داور به تو نازدتــا روز جــزا آل پیمبـــر بــه تـــو نـازد عبـاس تـو در عـرصۀ محشر به تو نازد
کی مثل تو ای خاک رهت هم سر و هم جان یــک روزه دهـد چــار پســر در ره جـانان؟
ای سـوخته در شعلـۀ مصباح هدایت ای مـادر جود و کرم و فضل و عنایتخشنــود ز رفتـار تــو زهـرای ولایت جان همه خوبان جهـان باد فـدایت!
با آن همه قدر و شرف و جاه و عزیزی کـردی بـه بنـیفاطمـه اظهـار کنیزی
عون تو شده در صف عاشور فدایی عثمان تو بگرفت ز خون رنگ خداییتا دادن جان، جعفـر تـو بود ولایی عبــاس تــو از روز ازل کـربوبـلایی
چون حرمت زهرا به تو شد واجب عینی گشتنـد عـزیـزان تـو هــرچار، حسینی
تـو امبنینـی نــه! تـو امالشهـدایـی پیوسته به ثارالله و از خویش جداییدلبـــاختـۀ جلـوۀ مصبـاح هــدایی بیش از پسران گریه کنِ خون خدایی
ای بوسۀ خورشید به خاک کف پایت حق است کند فاطمه پیوسته دعایت
دادی بـه ره شمـس ولا چـار قمـر را دور پسـر فاطمـه گردانـده پسـر رادر ماتمشان ریخته بس اشک بصر را آتش زده از گـریه دل اهـل نظـر را
از بس که در امواج بلا یار حسینی با داغ پسرهـات عــزادار حسینی یک روزه به دل داغ روی داغ تو دیدی چون فاطمه یافاطمه از غصه خمیدیبر گـرد همـان چـار مزاری که کشیدی از داغ حسینبـنعلی جامـه دریـدی
بـا آن کـه دلت خــون ز غـم چار جوان بود چشمت به حسینبنعلی اشکفشان بود
بـا داغ چهـار اختـر تــابنده جبینت گفتـی که نخـــوانند دگــر امبنینتآتش نـزند کس به دل زار و حزینت ای لشکـر ماتم به یسـار و به یمینت
خون خوردی و نالیدی و از پای فتادی تـا جـان بـه سـر گریۀ پیوسته نهادی
روزی که تورفتی و جهان غرق عزا بود تابوت تو بر دوش عزیزان خدا بودبا داغ تـو خـون بر جگر اهل ولا بود عباس تو ای مادر عباس!کجا بود؟
ای کاش که چون عون، کنارت پسری بود از جعفـر و عثمــان عـزیـزت خبـری بود
ای قبلۀ دل تـربت بیشمـع و چراغت ای داغ پس از داغ دوباره روی داغتای چارگل خفته به خون، حاصل باغت باشـد کـه بیایم به مدینه به سـراغت
با آن کـه شـدم زائر بیصبر و قرارت نگذاشت عدو گل بفشانم به مزارت
یـا فـاطمه خـون دلم از دیـده روان است قبـر تو عیان است عیان است عیان استچشـم همه بـر تـربت پـاکت نگران است آن فاطمه قبرش ز چه از خلق نهان است؟
از اشک، مگـر خاک بقیـع تو بشویم آن تربت پنهان شده را بلکـه بجویم
هرچند که خون جگرت بود روانه دیگـر بدنت دفن نگـردید شبانهبر بازوی و پهلوت ندیدنـد نشانه ای کوه غم چار جوانت روی شانه بر «میثم» دلسوخته کن اشک، عنایت تـا خون دل خویش کنـد وقـف عزایت
مدح ولادت حضرت ام البنین سازگار
عشق و ایثار و ادب ریزد برون از آستینمنورِ ماه آل هاشم، جلـوه کـرده از جبینم
آفتــاب خانـــۀ مـــولا امیـرالمؤمنینمبعـدِ زهـرا، بـا ولـیاللهِ اعظم همنشینم عاشق زینب، کنیـزِ سبطِ خیرالمرسلینمکیستم من؟- همسرِ شیرخدا، امالبنینم
آسمـان دامنم دارد سـه مـاه و یـک ستـارهکــردهام بـا یـاد زهــرا بـر رخ زینب، نظاره
پیکـر هـر چـار شـد در یـاری دین، پارهپارهخاصه عباسم که بر تن بود زخمش بیشماره راستی گشتنـد قـربـان امـام راستینـم کیستم من؟- همسرِ شیـرخدا، امالبنینم
یوسف زهرا که جان صـد چو من بادا فدایشکاش خونم بــود جـاری در زمیــنِ کربلایش
چـار «ثـارالله» پـروردم بـــه دامـن از برایشصد پسر گر داشتم، تقدیم میکـردم به پایش دوست دارم داغشان راهمچو عباسم ببینمکیستم مــن؟- همسـرِ شیرخدا، امالبنینم
من کنیـز زینب و کلثــوم و زهـرای بتولممـن مریـد و عاشــق ذریــۀ پـاکِ رسولم
فخرم این باشدکه کرده حضرت زهرا قبولمداده در این آستان، لطف خدا، اذنِ دخولم چار دسته گل عطا شـد از امامِ راستینمکیستم من؟- همسرِ شیرخدا، امالبنینم
در حیـات خویشتن بـر چار «ثـارالله» ماممدر ممات خود- چه زین بهتر- کنار چار امامم
دختِ زهرا،مادرم خوانده،زهی قدر و مقاممدر کنــار شیـر حق، «امالبنین» گردید نامم میدرخشد اختـر اقبال و عزت، از جبینمکیستم من؟- همسرِ شیـرخدا، امالبنینم
سـوختم از داغ عبـاسـم چـو شمـعِ انجمنهاپــارۀ آتش شــده در سینــۀ تنگـم، سخنها
کاش واجب بود چون مردان،جهاد از بهرِ زنهاتـا چـو عباسـم فــدایی میشـدم تنهـای تنها تا نباشم زنده و در سوگ مولایـم نشینمکیستم من؟- همسـرِ شیرخدا، امالبنینم
گر چه در دل مانده داغ چـار نجلِ باوفایمتا صف محشـر، عـزادار شـه کرب و بلایم
بعد زهرا، بر حسین بن علی صاحبعزایمهمچو نی، نـالان به یادِ آن شهید نینوایم در فراق او نـفس گردیـده آهِ آتشینــمکیستم من؟- همسرِ شیرخدا، امالبنینم
کاش صدها بار میشد زنده عباسم، دوبـارهپیکرش میگشت در راه حسینم، پاره پـاره
بر تنِ صد چاک او هر لحظه میکردم نظارهذکــر لالایـی مـن ایـن بـود دور گاهــواره: «ای فداییِ حسینِ فاطمه، ای نازنینم!»کیستم من؟- همسرِ شیرخدا، امالبنینم
چنـد میگـویید بـا من: دست عبـاست جـدا شدزیـن چـه بهتـر کـو بـه پای یـوسف زهرا فـدا شد
فخـرم این بـاشد کـه او قـربـانیِ خـون خـدا شدوقف «مصباحالهدی» گردید و «مصباحالهدی» شد
گـریه «میثم» نثار چار نجـلِ بیقرینـمکیستم من؟- همسرِ شیرخدا، امالبنینم
مدح ولادت حضرت ام البنین سازگار
ســلام مــا بـه تـو ای هــاجر چهار ذبیح درود مـا بـه تـو ای مـریم چهـار مسیحسپهــر نــورفــروز ســه اختـر و یـک ماه عجب نه خـوانم اگــر مـادرت به ثارالله
ســـلام بـر تو و ابنــاء و شــوهرت مادر! بــه عطـر دامــن عبـاسپـرورت مادر!ادب بــه قـــامت زهـــراییات قیـام کند وفـــا بـه غیـرت عبـاس تـو سـلام کند
ســلام زینــب کبـــرا و حضـــرت سجّاد بــه خون پـاک بنین تـو پاک مـادر باداگــر چــه بــا همــه گفتی کنیز زهـرایی بـه چشـــم آل محمّـد عـزیـز زهـرایی
تـو بعـد فاطمـه در بیـت وحی فـاطمهای تــو آسمــان ادب را همیشـه قـائمهایبـه نفس پـاک محمّد تـو همدمی مـادر! مسیـح عشق و ادب را تـو مریمی مادر!
بهـشت شیفتــــۀ چـــار لالــۀ یــاست کلیـد بـابحــوائج بــه دست عبّـاستمــزار تــــوست کنــار مــزار چـار امـام که چارماهِ تمامت به خون نشست تمام
ســر ارادت ایـن هفت اب بـه خـاکت باد چهـــار ام بــه فــدای بنین پاکـت بادمگـر بـه گـوش پیام خدا ز غیـب شنفـت که مادر اسم تو را از نخست فاطمه گفت
هــزار قافلـــه دل پـایبسـت فــرزنـدت نشـــان بوسـۀ مـولا بـه دست فرزندتتــو جـان پـاکی و عبّـاس، پـارۀ تــن تو ستــاره ریختــه زهــرا به مـاه دامن تو
حسین را کـه بسـی داشت در کنـار شهید به جز تو نیست کسی مـادر چهـار شهیدبه چار ماه خـود اشـکی نریختی ز دو عین گریستی به حسین و گریستی به حسین
اگـــر تـــو نـــام نبـردی ز شاخـۀ یاست گـــریست دیــدۀ زهــرا بـرای عبّـاستالا تمـــام وجــودت پــر از نـوای حسین بــه گـــریه نـایبۀ الزینبی بـرای حسین
روایــتِ عطـــشِ کـــربلاست در اشکت ســلامِ گــریهکنـان حسین، بــر اشکتســرود زخــم گلـــوی حسیـن، ورد لبت خلــوص زینـب و عبّــاس در نماز شبت
شبی کـه چشـم حسین اوفتـاد بر پسرت فشــاند نـور ز خورشیدِ چهـره بـر قمرتنگـــاه نـــافـذش اظهــار کــرد بیپرده کــه بهــر شیـــرخـدا شیـرِ شیـر آورده
هــر آنکـه روی ورا دیــد، این ندا سر داد دوبـاره حضــرت زهـرا حسین دیگـر زادتــو مــادر شهـدا، همـسر عـلـی هستی هـزار حیف، غـریبانـه چشم خـود بستی
خـزان رسیــد چــو بــر بـرگ لالۀ یاست نبود،جعفر و عثمـان و عـون و عبـاست؟سپهـر و مهـر و مـه و کوکبت کجا بودند؟ علی، حسین، حسن، زینبت کجـا بودند؟
هماره ریخت بـه رخ از دو دیده، یـاقوتت اگـر بــه دوش غریبانـــه رفـت تابوتتدگـــر بــه پیکــرت آثــار تـازیــانه نبود دگــر مـــراسم تشییـع تــو شبانه نبود
تــو داغــدار شهیــد کـنـــار علقـمـهای همیشـه فاطمه بودی همیشـه فاطمهای
نگه بـه خــاطـر ذریـۀ بتولم کن مرا که «میثم» آلودهام، قبولم کن
مدح ولادت حضرت ام البنین سازگار
ای فلک یـک مه و سپهر سه اختر شیرخدا را خجسته همدم و همسرفــــاطمــه دوم بهشـــت ولایـــــت یـــار علــــی، نــایـب بتــــول مطهــر
یــوسف زهــرا توجهش بـه تـو بانو زینــب کبـــری تـــو را صـدا زده مـادرامبنیـن، مــــــــام شیــــر خــداوند امّ ادب، آفـتـــــاب خـــــانــه حیــــدر
خـــوانده کنیز عــزیز فاطمه خود را ای بـه ادب از همـه زنـان جهان سربرده به میراث از تو عشق و ادب را کــرده نثــــار قــــدوم یـــوسف زهـرا
چـــار گـــل ســرخ و چــار لالۀ پـرپر ای پســـر تــــو حسیـــن دوم زهــراای بـــه بنیـنت ســـلام آل پیمبـــر از همگــان بــرتـرند خیـــل شهیـدان
رتبـۀ عبــاس تـوست زان همه برتر نیست عجـب گـر کـه با زیارت زهـراگـــــردد اجــــر زیـــــارت تـــو بـرابـر رویــت مــــانـنـد آفتــــاب درخشــان
بختـت بـــالاتـر از سپهــــر مـــــدوّر غبطـه بــه عبـاس تـو بـرند شهیدانبا همه قدر و جلال در صف محشـر زائــر بــــاب البقیــع تــوست دل مــا
ای نفــس جـان بـه تـربت تو معطر روی ارادت نـهـــــادهایم بـر آن خـاکحــاجت دائـم گــــرفتهایـم از آن در روز وفــات تـــو گشـت شهــر مدینه
محفل اندوه و اشک و ناله سراسر کــاش کــه بودند چـار دستـه گل توتاکه زنند از غمت به سینه و بر سر حیف تـو عبـاس داشستی و نـه عثمان
آه نــه عـــون تـو با تو بود نه جعفـر آب شــدی در فـــراق یــوسف زهـراگــر چــه تــو را بــود داغهای مکـرر دوست نه تنها گریست بـر تو کـه میزد
بـــــر دل دشمـن شـــرار آه تــو آذر در کف عباس توست حـاجـت کونینگرچه جدا گشت و دیده شد هدف تیر نیــزه بـه سینـه، عمـود آهـن بر سر
بــر تـــو و عبـاس تـو سلام همـاره ای پـــدر و مـــادرم فـدای تـــو مــادر
گــر بگـذارند دشمنان تو «میثم» گیرد چون جان خود مزار تو در بر
مدح ولادت حضرت ام البنین سازگار
ای بــه بنیــن تـو درود همــه فـاطمه یا فاطمـه یا فـاطمـهبـاغ گــل یــاس سـلام علیـک مــادر عبــاس سـلام عـلیک
ای همه از خود سفرت تا حسین اذن دخـول حـرمت یاحسینسـایــهنشیـن حــرم آفـتــاب غـرق شـده در کـــرم آفتـاب
فـاطمـه دوم حیــدر شــــدی مادر یک ماه و سه اختر شدیطـوبی، طوبی لـک زیـن احترام دختـر زهـرا بـه تو گوید سلام
قدر تو گوی شـرف از نـاس بـرد ارث ادب را ز تــو عباس بــردجز تو که بـر شیـرخدا شیـر زاد؟ جـز تو که بر شیر علی شیر داد
جز تو که در کرب و بلای حسین چـار پسـر کرده فـدای حسینچـار پسر دادی و زیـن افتخــار شــد حـرم چـار امامت مــزار
پــاسخ آن وفــا و احساس تـو فاطمــه شـد مـادر عبـاس توچـار پسـر داشتی ای جـان پاک رفت غریبانه تنـت زیـر خــاک
لیـک جــوانــان عـرب ره سپـر در پی تابوت تو همچـون پسربـــر لبشــان نـالـه یـا فـاطمه اشـک فشـاندند بـرایت همـه
دیــده اوتــاد بـرایت گـریست سیـدسجّـاد بــرایت گـریستنیست عجب اینکه به ترفیع تو فـاطمه آیـد پـی تشییــع تـو
بـه غیـرت و وفـا و احساس تو به خـون پیشـانـی عبـاس تـوناله جانسوز تو در گوش ماست چوبۀ تابوت تو بر دوش ماست
بـاز هــم آی مـاه شهادت فروز مـراسـم دفــن تو مـیبود روزبـر در بیـــت تـو شـرارت نشد بـر گـل روی تـو جسـارت نشد
ضـربه به بـازوت نزد هیچکـس لگـد به پهلـوت نـزد هیچکسکـاش شـود جـاری اشـک همه از حــرمـت تــا حــرم فاطمه
«میثــم» آلــوده دل ســوختـه چشم بـه سوی حـرمت دوختهذکر دل اوست بـه هر صبح شام تا کـه دهـد بر تـو مکـرر سلام
بــاغ گــل یــاس سلام علیک مــادر عبـــاس ســـلام علیک
مدح ولادت حضرت ام البنین سازگار
سـلام مـا بـه تـو ای هـاجر چهـار ذبیح درود مـا بــه تـو ای مریم چهار مسیحسپهــر نـورفـــروز سـه اختـر و یک ماه عجـب نـه خـوانم اگـر مادرت به ثارالله
سـلام بـر تـو و ابنــاء و شــوهرت مادر بـه عطــر دامـن عبـاس پــرورت مادرادب بــه قــامت زهـرایی ات قیـام کند وفــا بـــه غیــرت عبـاس تو سلام کند
ســلام زینــب کبــرا و حضــرت سجّاد بــه خـون پــاک بنین تو پاک مادر باداگـر چـه بـا همـه گفتـی کنیـز زهـرایی بــه چشــم آل محمّـد عــزیز زهـرایی
تـو بعد فاطمه در بیـت وحی فاطمه ای تـو آسمــان ادب را همیشـه قـائمه ایبه نفـس پـاک محمّد تو همدمـی مادر مسیح عشـق و ادب را تـو مـریمی مادر
بهشت شیفتــه چــــار لالــه یــاست کلیــد بــاب حوائج بـه دست عبّـاستمــزار تـــوست کنـــار مـزار چار امـام که چار ماهِ تمامت به خون نشست تمام
ســر ارادت این هفت اب به خـاکت باد چهـــــار ام بـــه فــدای بنیـن پاکـتباد مگر به گوش پیام خدا ز غیب شنفت که مادر اسم تو را از نخست فاطمه گفت
هــزار قافلـه دل پـای بسـت فــرزندت نشـان بـوسه مـولا بـه دست فــرزندتتــو جـان پـاکـی و عبّـاس، پاره تن تو ستـاره ریختـه زهـرا به مـاه دامـن تــو
حسین را کـه بسی داشت در کنار شهید به جز تو نیست کسی مـادر چهـار شهیدبه چار ماه خود اشکی نریختی ز دو عین گریستی به حسین و گریستی به حسین
اگـر تـــو نــام نبـردی ز شاخـه یاست گــریست دیــدۀ زهـرا بـرای عبّــاستالا تمـام وجــودت پـر از نـوای حسین به گریـه نــایبه الــزینبی بــرای حسین
روایــتِ عطــشِ کــربلاست در اشکت سلامِ گــریـه کنـان حسین، بـر اشـکتسـرود زخــم گلــوی حسیـن، ورد لبت خلــوص زینـب و عبّـاس در نمـاز شبت
شبی کـه چشم حسین اوفتاد بر پسرت فشـاند نـور ز خورشیدِ چهـره بـر قمـرتنگـاه نـافــذش اظهـــار کـرد بی پرده کـه بـهــر شیـــرخــدا شیرِ شیـر آورده
هـر آنکـه روی ورا دید، این ندا سـر داد دوبــاره حضـرت زهـرا حسین دیگـر زادتـو مـادر شهـدا، همـسـر علـی هستی هـزار حـیف، غـریبانه چشم خـود بستی
خـزان رسیـد چــو بــر برگ لاله یاست نبود، جعفـر و عثمـان و عـون و عبّاستسپهر و مهر و مه و کوکبت کجـا بودند؟ علی، حسین، حسن، زینبت کجـا بودند؟
هماره ریخـت به رخ از دو دیده، یاقوتت اگـر بـه دوش غـــریبانـه رفـت تابوتتدگـر بـه پیکـــرت آثــار تـــازیانه نبود دگـر مـراسـم تشییـع تـو شبـانـه نبـود
تـــو داغــــدار شهیـد کنـار علقمـه ای همیشه فاطمه بـودی همیشه فاطمه ای
نگــه بــه خــاطر ذریّه بتولم کن مرا که «میثم» آلوده ام، قبولم کن
مدح ولادت حضرت ام البنین سازگار
ای فلـک یـک مـه و سپهـر سـه اختـر شیـرخـدا را خجسته همدم و همسرفــاطـمـــۀ دوم بـهشـــت ولایـــت یــار علـی، نــایب بتـــول مطهـــر
یـوسـف زهــرا تــوجّهش بـه تو بـانو زینـب کبـری تو را صــدا زده مــادرام ّبنین، مــــام شیـــــر خــداونــد امّ ادب، آفتـــــاب خـــانـه حیــدر
خـوانـده کنیـز عـزیـز فـاطمه خـود را ای بــه ادب از همـه زنـان جهان سربــرده بــه میراث از تو عشق و ادب را حضــرت عبـاس در حضــور بـــرادر
کــرده نثـــار قـدوم یـــوسف زهــرا چــار گـل سـرخ و چـار لالــۀ پـرپـرای پســـر تــو حسیــن دوم زهـــرا ای بــه بنینــت ســلام آل پیمبـــر
از همگـــان بـرتـرند خیـل شهیــدان رتبـۀ عبـاس تـوست زان همـه بـرترنیـست عجـب گـر که با زیـارت زهـرا گـــردد اجــر زیـــارت تـــو بـرابـر
رویـت مـــانند آفـتـــاب درخشــان بختـت بـــالاتــر از سپــهــر مـدوّرغبطـه بـه عباس تـو بـرنـد شهیـدان با همه قـدر و جـلال در صـف محشر
زائـــر بـاب البقیــع تــوست دل مـا ای نفـس جـان به تــربت تـو معطرروی ارادت نـهـاده ایــم بـر آن خـاک حــاجت دائـم گـرفتـه ایـم از آن در
روز وفـــات تـو گشــت شهـر مـدینه محفـل انـدوه و اشک و نـاله سراسرکــاش کـه بـودند چـار دستـه گل تو تا کـه زنند از غمت بـه سینه و بر سر
حیـف نه عبـاس داشتـی و نه عثمـان آه نـه عـون تـو بـا تـو بود نه جعفـرآب شـدی در فــراق یــوسـف زهــرا گـرچه تـو را بــود داغ هــای مکـرر
دوست نه تنها گریست بر تو که می زد بــر دل دشمـن شـــرار آه تـــو آذردر کف عبـاسِ تـوست حـاجت کونین گـرچـه جـدا شد ورا دو دست ز پیکر
دست جدا گشت و دیده شد هدف تیر نیـزه بـه سینـه، عمـود آهـن بـر سربــر تــو و عبــاس تـو ســلام همـاره ای پـدر و مــادرم فــدای تـو مــادر
گـر بگـذارند دشمنـان تـو "میثم" گیرد چون جان خود مزار تو در بر
افزودن دیدگاه جدید