اشعار ولادت حضرت ام البنین
یک نت ـ اشعار ولادت حضرت ام البنین
بابک امامی
شرح فضائل تو نگنجد بهصدکتابتوصیفماهیتتوشدسورهیحجاب
میگویماینسخنبهغزلیاکه مثنویتو جلوهگاه فخری به آل بنی کلاب
یاامالقمر
در سیطرهی تو قضا و قدرریزد ز شبنم وضویت گهر
نامتبهرویلببودچونشکریاامالبنین(س).یافاطمه(س)مدد
بهدستهمسر تو بود چرخ روزگارنطق و کلامناسختوهمچو ذوالفقار
آنپرچمیکهدستعلمدارکربلاستوصلهبهوصلهاش ز شما دارد اعتبار
یاامالادب
ساقی و ساغر حرم را سببام الاسد بود برایت لقب
مهرومحبتتچوشهد و رطبیاامالبنین(س).یافاطمه(س)مدد
صدهاملکبرایتوبگرفتهاند رکابپیداشده تلالو تو پشت آن نقاب
تاکه زدی تو نعرهی هلمنمبارزیبردهعدو گمانکه
اشعار ولادت حضرت ام البنین
امیر عباسی
سلام ما به تو الا تجلّیِ وفاگل بهارِ گلشنِ محبت و ولا
ای مادر سقای دشت عشق و عاشقییا حضرت ام البنین جانم تو را فدا
ام البنین مددی...
آن سائلم که آمدم به درب خانه اتعنایتی به من نما به حقّ زینبین
دعا نما شوم شهید راه اهل بیتبه حقّ اشک جاری ات به غربت حسین
ام البنین مددی...
به جز شرف به جز ادب به جز وفا و عشقدادی به عبّاست تو درسِ یاریِ ولی
باید با پیروی زِ ماهِ سرخ علقمهما هم شویم سرباز و اهلِ لشگر علی
ام البنین مددی...
عباس تو با جان و آبرو به راهِ دینشده فدای عشق آن شهید سر جدا
به اقتدای بر حسین،عزیز فاطمههمیشه بوده نیّتش تقرّب خدا
ام البنین مددی...
اشعار ولادت حضرت ام البنین
قاسم صرافان
ببین باید چه دریایی از ایمان و یقین باشی،که همراه امیری، چون امیرالمؤمنین باشی
ببین باید چقدر احساس باشد در دل شیرت،که در بین زنان، تنها تو عباسآفرین باشی
شجاعت را، شرافت را، بلاغت را، ولایت راخدا، یکجا به تو بخشید، تا اُمّ البنین باشی
همه عالم، پسر دارند، تو قرص قمر داریمگر بینور میشد، مادر زیباترین باشی؟
مگر بینور میشد، در دل خورشید بنشینی؟تمام عمر با عباس و زینب همنشین باشی
گرفتی دستِ ماهی را که از ما دست میگیردرسیدی، باغبانِ غیرتٌ للعالمین باشی
رسیدند و فقط پرسیدی از زینب: حسینم کو؟تویی اُمّ الادب؛ آری! تو باید اینچنین باشی
پسرهای تو را کشتند، اما اِرباً اِرباً، نه!نبودی شاهد تکرار اکبر، بر زمین باشی
هوای پر کشیدن سوی حق داری و حق داریپس از کرببلا سخت است که اُمّ البنین باشی
اشعار ولادت حضرت ام البنین
امیر عباسی
تو حامی قرآن یاور دین هستیجلوه ای از کوثر امّ بنین هستی
عطرِ گل یاسی تو روحِ احساسیعاشق ثارُالله مادر عبّاسی
امّ البنین مددی...
بانوی بیت نور به ناله و آواگفته ای عبّاسم فدای ثارُالله
دهد همان که،هست هر دلی پابَستَشبه روز عاشورا چشم و سر و دستش
امّ البنین مددی...
عبّاس من باید یار حسین باشدبه آل پیغمبر نور دوعین باشد
اگر نگردد او شهید عاشورامن میشوم تا حشر شرمنده از زهرایا زهرا یا زهرا...
اشعار ولادت حضرت ام البنین رضا خورشیدیفرد
میان بارش بارانی از ستاره رسیداگرچه مثنوی... اما چهارپاره رسید
چهار پارۀ تن، نه چهار پارۀ دلچهار ماه شب بیکسی ولی کامل
چهار ابر به باران رسیده در ساحلچهار رود به پایان رسیده، دریادل
چهار فصل طلایی ولی میان خزانچهار بغض غمانگیز و مادری نگران
چهار مرتبه وقتی به غم دچار شویبرای دشمن خود نیز گریهدار شوی
مدینه، حسرت دیرینۀ دو چشم ترشچهار قبر غریب است باز در نظرش
چقدر خاطره ماندهست در مفاتیحشو دانه دانۀ اشکی که بوده تسبیحش
نشسته بود شب جمعهای کنار بقیعکمیل زمزمه میکرد در جوار بقیع
غروب، لحظۀ تنهاییاش دوباره رسیدغروبها دل او خونتر است از خورشید
به غصههای جگرسوز میزند پهلودوباره شعله کشیده است آب وقت وضو
شروع میکند او لیلة المصائب راهمین که دست به پهلو نماز مغرب را…
چهار رکعت دلواپسی پس از مغربچهار نافله در بیکسی پس از مغرب
در آسمان نگاهش که بیستاره شدهچهار آینه مانده، هزار پاره شده
شکست آینههایش میان گرد و غبارشلمچه، ترکش و خمپاره، کربلای چهار
از آن زمان که پسرهای او شهید شدندیکی یکی همه موهای او سفید شدند
و همسری که به دل غصهای گذاشت، وَ رفتنماز صبح سر از سجده برنداشت، وَ رفت
اگرچه بین غم و غصههای خود تنهاستولی چهارم هر ماه روضهاش برپاست
طراوتی که نرفتهست سالها از دستبهشت خانۀ او سفرۀ اباالفضل است
صدای گریه بلند است بین مرثیههاچه دلنواز شده یا حسین مرثیهها
نشسته گوشۀ ایوان کنار گلدانهابرای بدرقه با اشک خود به مهمانها -
- در التماس دعایش چه حرفها گفته استبه لطف آن کمر خسته کفشها جفت است...
یکی یکیهمه رفتند وباز هم تنهاست...
اشعار ولادت حضرت ام البنین
محمد حسین رحیمیان
السلام ای مادر ایثار یا ام البنیندلخوشی حیدر کرار یا ام البنین
وقت توصیف تو ای بانو زبان ها لال شدمدح تو بالاتر از گفتار یا ام البنین
جز تو در عالم کدامین زن برای زینب استبعد زهرا بهترین غمخوار یا ام البنین
تو همانی که به عشق قبله عالم حسینتربیت کردی سپهسالار یا ام البنین
خوش به حال هر که چون تو غیر گریه بر حسینتا دم آخر ندارد کار یا ام البنین
مادر یل ها سرت را تا ابد بالا بگیردست از شرمندگی بردار یا ام البنین
جان عباست بیا بس کن ، برایت خوب نیستگریه با این چشم های تار یا ام البنین
بیشتر از هر چه غم در سینه ات داری تو راپیری زینب دهد آزار یا ام البنین
خوب شد ماندی ، ندیدی که حسین افتاده بودبین مقتل تشنه و بی یار ، یا ام البنین
خوب شد ماندی ندیدی زینب افتاد از نفساز حرم تا قتلگه صد بار ، یا ام البنین
خوب شد ماندی ندیدی خیمه ها می سوخت درآتش بین در و دیوار یا ام البنین
خوب شد ماندی ندیدی کاروان را بی حسیندر میان کوچه و بازار یا ام البنین
خوب شد ماندی ندیدی بر فراز نیزه ایخورده از پهلو سر ِ سردار یا ام البنین
خوب شد ماندی ندیدی خنده مستانه براهل بیت احمد مختار یا ام البنین
اشعار ولادت حضرت ام البنین
محمدجواد پرچمی
گداى خوشه چینم تا قیامت خرمن او راکه حسرت می کشد فردوس عطر گلشن او را
چنان مشکل گشا ، باب الحوائج ، کاشف الکرب استگرفتند اولیا الله عالم دامن او را
ندیدم سربلندو سرفرازى را مگر اینکهبدیدم محضر ام البنین خم گردن او را
معین گشته مزد فاطمیه دست این بانوستکه معنا کرده سفره دار زهرا بودن او را
امیرالمومنین همسر ، ابوفاضل پسر ، به بهبنازم این مقام و جاه و شأن احسن او را
عباى مرتضى را وصله که میزد همه دیدندکه نخ میکرد جبرائیل بعضا سوزن او را
زیارت میکنم جاى رباب و نجمه و زینبمزار اطهر او را ، معلا مدفن او را
اگر دیروز جارو کرد زیر پاى زینب راکنون جارو کشند اینسان ملائک مسکن او را
چنان جانسوز مرثیه میان کوچه سرمیدادکه میدیدند مردم گریه هاى دشمن او را
به او گفتند عباست صدا میزد حسینم کو؟نشانش داد زینب پاره ى پیراهن او را
اگرچیزی جز این میماند از عباس ، میدادندفقط دادند دستش تکه تکه جوشن او را
عمود آهنین ، تیر سه شعبه ، نه نه اینها نهفقط شرم از رباب انداخت بین خون تن او را**رباب از در که می آمد دل ام البنین میریختغم لالایی اش میبرد بالا شیون او را
اشعار ولادت حضرت ام البنین
محمد سهرابی
صحبت اگر به ساحت ام البنین کشدبر شعر پرده غیرت روح الامین کشد
ذیل مقام توست بلندای آسمانحاشا که دامن تو به روی زمین کشد
خاموش نیست شب چو ببیند ز شمع سوزمروان به بانگ شیون تو آفرین کشد !
تدبیر جنگ نیز بود در ستارگانطفل تو اسب فاجعه را زیر زین کشد
آهو ز احترام به صحرا نمی رودگر چادر تو پای به اقصای چین کشد
ما را ز چشم های اباالفضل کن نگاه !خاشاک منت از نظر ذره بین کشد
بر عزّتت بس است علی خواستگار توستشاهی که آستین ز زمان و زمین کشد
از آستین تو اسد الله گرفته استحاشا که شمر گوشه ی آن آستین کشد
معنی خموش باش ! که آگاه نیستیز آن معجری که دست سنان لعین کشد
آن زن که ریخته ست به معنی کلام ناباز شک بعید نیست که بار یقین کشد
اشعار ولادت حضرت ام البنین
حیدر توکلی
منم سنگ صبور لانه ي عشقمنم آن خانه دار خانه ي عشق
منم در بزم مظلومانه ي عشقسرود نغز جاويدانه ي عشق
اگر چه زن ولي مرد آفرينمكنيز فاطمه ام البنينم
*****پس از عصيانگري هاي مدينهكه تنها ماند مولاي مدينه
پس از پرواز زهراي مدينهكه شد آتش سراپاي مدينه
مرا هفت آسمان قدرم قضا دادفلك دستم به دست مرتضي داد
*****از آنروزيكه رفتم محضر اوخرامان تا رسيدم بر در او
كه گيرم جاي ياس پرپر اوبه استقبالم آمد دختر او
مرا مادر خطابم كرد زينبمرا از شرم آبم كرد زينب
*****از آنروزيكه آن درگاه ديدمچهار اختر بدون ماه ديديم
علي را سر دورن چاه ديدمهزاران صحنه ي جانكاه ديدم
به گرد شمعشان پروانه گشتمنه بانو بل كنيز خانه گشتم
*****زمان بگذشت تا نخلم ثمر دادمرا هم چرخ گردون بال و پر داد
خدا پاداش كارم يك پسر دادپسر نه در كفم قرص قمر داد
سراپا موجي از احساس گشتمكه من هم صاحب عباس گشتم
*****چه عباسي كه هستم هست او بودچه عباسي كه دل پابست او بود
برايم قبله چشم مست او بودگره بگشاي كارم دست او بود
ز طفلي گشت ماه عالمينمغلام حلقه در گوش حسينم
*****از آنروزيكه مظلومانه رفتندكبوترهاي من از لانه رفتند
همه گلهايم از گلخانه رفتندبه كف جان و پي جانانه رفتند
چنين گفتم به گوش نور عينممبادا باز گردي بي حسينم
*****همه رفتند و من جا مانده بودمغريب و زار و تنها مانده بودم
ميان موج غمها مانده بودمبه ره محو تماشا مانده بودم
كه شايد كاروان ياس آيدحسين و از پي اش عباس آيد
*****ولي افسوس ديدم كاروان راكه مي آورد با خود خستگان را
سيه پوش مصيبت كودكان رازنان خسته حال و نيمه جان را
عيان شد هستيم از دست رفتهز دستم هر چه بود و هست رفته
اشعار ولادت حضرت ام البنین
یا ام البنین
من که از نسل دلیر عربم
امّ العبّاسم و امّ الادبم
مادر چهار یل رعنایم
من کنیز حرم زهرایم
آسمان خاک نشین حرمم
عرش در تحت لوای کرمم
معرفت مسئله آموز من است
عاشقی سائل هر روز من است
دل من محو تولّای ولی ست
سِمتم خادمی بیت علی ست
من سفارش شده ی زهرایم
آبرو یافته از مولایم
وه از آن روز که قابل گشتم
با در بیت مقابل گشتم
آمد آن لحظه چه خوش اقبالم
دختر شاه به استقبالم
قبله ی نور به کاشانه ی من
حرم الله کجا خانه ی من
دست بانوی حرم بوسیدم
خاک پایش به بصر مالیدم
گفتم این بیت حریم لاهوت
من کنیزم به دیار ملکوت
آمدم خادم این در باشم
خادم دختر حیدر باشم
لیک آن روز ز غم رنجیدم
وای دل، صحنه ی سختی دیدم
هر دو ریحانه حق تب دارند
بین خانه حسنین بیمارند
گفت زینب به دو چشمانی تر
نذر روزه بنما ای مادر
عرق از صورتشان تا شد جمع
سوختم در غمشان همچون شمع
آن قدر خرج ولایت گشتم
مورد لطف و عنایت گشتم
تا خدا مزد ولایم را داد
که به من گل پسری زیبا داد
صاحب جنة الاحساس شدم
مادر حضرت عباس شدم
در وفا یار بلا فصل شدم
مادر فضل و اباالفضل شدم
شوری افتاد ز عشقش به دلم
دید از فاطمه بودن خجلم
حق نمود این شرفم نقش جبین
حضرت فاطمه شد ام بنین
گفتم عباس گل ریحانی
به امیرت تو بلا گردانی
نه برادر و نه من مادرشان
من کنیز و تو غلام درشان
روزی آید که به همراه حسین
از مدینه بروی نور دو عین
چون حسینم تو خدایی گردی
عاقبت کرب و بلایی گردی
یک وصیت کنم این لحظه تو را
جان تو جان عزیز زهرا
رفتی و همره تو شادی رفت
از مدینه دگر آزادی رفت
وای زان روز که غم ها برگشت
کاروان گل زهرا برگشت
جان هر دل شده بر لب آمد
بی حسین حضرت زینب آمد
گفت با من همه اسرار مگو
ماجراهای تو و بغض گلو
گفت لب تشنه سوی آب شدی
از خجالت به خدا آب شدی
گفت با قدّ کمان جان دادی
من شنیدم نگران جان دادی
تا که مشک و علمت را دیدم
دست پاک تو ز دور بوسیدم
باورم نیست سر زین و سجود
فرق عباس من و ضرب عمد
یاد تو روضه به پا می سازم
تا ابد بر پسرم می نازم
نزد زهرا تو وجیه اللّهی
فانی حضرت ثار اللّهی
اشعار ولادت حضرت ام البنین
حسین قربانچه
مولا که خواست آیه ی عظمی بیاورد
باید دوباره فاطمه ای را بیاورد
هیهات فاطمه بشود هیچکس ولی
یک زن نظر نموده ی زهرا بیاورد
تاکه اگرکه مادر دریاست فاطمه
دریا برای مادر دریا بیاورد
بود احتیاج شیر زنی ,چون برای شیر_
یک ماده شیر شیر به دنیا بیاورد
بانو خودش که خواست نوشتم در این غزل
باید کنیز زینب کبری بیاورد
او آمده به خانه ی زهرا که بر حسن
یک نوکری چنین و چنانها بیاورد
با صد هزار امید آمد که بر حسین
یاور برای روز مبادا بیاورد
او آمده به خانه ی مولا بدون شک
تاکه کفیل زینب حورا بیاورد
زینب محال هست به والله بر زبانسقا که هست مهلا" مهلا بیاورد *****
دیگر مرا خطاب به ام البنین نکن
بعد از حسین مادر سقا نمی شوم
مثل رباب کنج بقیع خیمه می زنم
سایه نشین گنبد خضرا نمی شوم
من با فرات قهرم و شاکی ز علقمه
دیگر انیس ساحل دریا نمی شوم
باور نمی کنم که حسینم شهید شدبعد از حسین ساکن دنیا نمی شوم *****
خوشا به حال دلم حاصلم ابالفضل است
خوشا به حالم ابوفاضلم ابالفضل است
شَرَر نخورده پرم، مثل سرورم زهرا
نخورده ضربه سرم مثـل سرورم زهرا
نگشته خم کمرم مثل سرورم زهرا
شنیده ام پسرم مثل سرورم زهرا
به روی بازوی خود جای ضربه ها دارد
پس استخوان شکسته سر و صدا دارد
شنیدم از تن عباس من سوا شد دستعمود روی سرش خورد، تا جدا شد دست ***** صحبت اگر به ساحت ام البنین کشد
بر شعر، پرده ی غیرت، روح الامین کشد
ذیل مقام توست بلندای آسمان
حاشا که دامن تو به روی زمین کشد
خاموش نیست شب چو ببیند ز شمع سوز
مروان به بانگ شیون تو آفرین کشد !
تدبیر جنگ نیز بود در ستارگان
طفل تو اسب فاجعه را زیر زین کشد
آهو ز احترام به صحرا نمی رود
گر چادر تو پای به اقصای چین کشد
ما را ز چشم های اباالفضل کن نگاه !
خاشاک منت از نظر ذره بین کشد
بر عزّتت بس است علی خواستگار توست
شاهی که آستین ز زمان و زمین کشد
از آستین تو اسد الله گرفته است
حاشا که شمر گوشه ی آن آستین کشد
معنی خموش باش ! که آگاه نیستی
ز آن معجری که دست سنان لعین کشد
آن زن که ریخته ست به معنی کلام ناباز شک بعید نیست که بار یقین کشد *****
قدم اگر خمید ، فدای سر حسین
جانم به لب رسید ، فدای سر حسین
ام البنین سابق این شهر عاقبت
شد مادر شهید ، فدای سر حسین
یک چند وقتی است در این شهر هیچ کس
لبخند من ندید ، فدای سر حسین
هر جمله بشیر مرا پیر کرده است
مویم شده سفید ، فدای سر حسین
گلچین چهار تا گل گلخانه مرا
چه وحشیانه چید ، فدای سر حسین
هر شب به یاد عمر کم ناز دانه ها
اشکم به رخ چکید ، فدای سر حسین
هر شب به یاد تشنگی کودک رباب
خواب از سرم پرید ، فدای سر حسین
عباس پاسبان حرم شد به جای من
دستش اگر برید ، فدای سر حسین
گویند جاشد در مزاری حقیرآن قامت رشید،فدای سرحسین ***** این صدای ناز عباسِ من است
نغمههای راز عباسِ من است
شرحه بر بیت خموشم میرسد
باز تكبیرش به گوشم میرسد
آمده آهِ ابالفضلم به گوش
مشك دارد گه به دندان گه به دوش
ناله با این گریههایم میكند
آمده مادر صدایم میكند!
من دعا بی قدر و بی حد گویمت
ای ابالفضلم خوش آمد گویمت
آمدی مادر فدای موی تو
پس چرا خاكی شده گیسوی تو؟
گو مگر روی زمین افتادهای؟
گو مگر از صدر زین افتادهای؟
كار مادر اشك مجنونی شده
چشم عباسم چرا خونی شده؟
چنگ خود كی پای زلفانت زده؟
تیر كین كی بر دو چشمانت زده؟
با دو دستت دست مادر را بگیر
تا كشم از چشم شهلای تو تیر
وای عباسم دو دستانت كجاست؟
بازوان همچو مردانت كجاست؟
مادرت شد سرفراز جنگ تو
علقمه شد عرصهی آهنگ تو
من شنیدم از وفا و غیرتت
دور تو گردم فدای هیبتت
من شنیدم طعنه بر رشكت زدند
مادرم تا تیر بر مشكت زدند
من شنیدم بی دو دست از روی زین
ای گلم با صورت افتادی زمین
دامن زهرا سرت بگرفته است
آه! زهرا در برت بگرفته است
بانویم از غم رهایت كرده است
فاطمه مادر صدایت كرده است
حاجی من حج تو باشد قبول
اجر تو با دست زهرای بتول
آمدی این دل حزین با خود ببرمادرت ام البنین با خود ببر ***** به نام آب مطهّر شدم ،خدا را شکر
به بوی عشق معطّر شدم ، خدا را شکر
سِمت گرفتم و مادر شدم ، خدا را شکر
کنیز خانه ی حیدر شدم، خدا را شکر
بنای خلقت من خدمتم در این خانه اســت
دلیل عصمت من خدمتم در این خانه است
به باغ عاطفه ها یاسمن طراویدم
پسر برای شَه مؤتمن طراویدم
غلام، بهر حسین و حسن طراویدم
برای غیرت و مردی، ثمن طراویدم
خوشا به حال دلم حاصلم ابالفضل است
خوشا به حالم ابوفاضلم ابالفضل است
شَرَر نخورده پرم، مثل سرورم زهرا
نخورده ضربه سرم مثـل سرورم زهرا
نگشته خم کمرم مثل سرورم زهرا
شنیده ام پسرم مثل سرورم زهرا
به روی بازوی خود جای ضربه ها دارد
پس استخوان شکسته سر و صدا دارد
شنیدم از تن عباس من سوا شد دست
عمود روی سرش خورد، تا جدا شد دست
همین که آخر کارش از او فـدا شد دست
به روی دخترکان بی هوا رها شد دست
شنیده ام به دو چشم پر اشک خندیدند
به اشک چشم حسین و به مـشک خندیدند
نبودم و سر عباس را به نِی کردند
عذاب دائم خود را عوض به رِی کردند
سر مطهّر شاهی به تشت مِی کردند
زدند بر اُسرا سنگ و راه طی کردند
و من شنیدم و نالیدم و نهادم سوخت
که کاش فاطمه ، جوشن برایشان میدوخت
عزیز ، زینبم ، آخر سرت به یغما رفت ؟
شنیده ام که زِر و زیورت به یغما رفت
میان معرکه ها، معجرت به یغما رفت
لباس بافته ی مادرت به یغما رفت
به دشت ماریه ، ای کاش جـایتان بودم
بگو که مادر خوبی برایتان بـودم؟
اشعار ولادت حضرت ام البنین
سیدمصطفی مهدجو
بانو، بنی کلاب نه که خیل بنی بشر
بینا شده ز وسعت بینایی تواند
علم و ادب ، وقار و حیا، عزت و شرف
یک گوشه از تملک دارایی تواند
مردان مرد عرصه ایمان و اعتقاد
ریزه خوران سفره آقایی تواند
اولاد بوتراب که عشق مصورند
یکجمله بیقرار ز شیدایی تواند
ایوب های دهر همه صف کشیده اند
در حسرت نمی ز شکیبایی تواند
این چهار دسته گل که به دامن گرفته ای
پرورده رشادت زهرایی تواند
یک ماه و سه ستاره که خود فیض اکملند
محظوظ سفره های پذیرایی تواند
ام البنین ، بنین تو با آن همه مقام
مرهون التفات مسیحایی تواند
ای مادر چهار شهید بزرگوار
ایثار و عشق دو هدف غایی تواند
کرببلا نبوده ای اما خدا گواه
ابناء تو نشانه والایی تواند
اشعار ولادت حضرت ام البنین
غلامرضا سازگار
ای همسر سردار جهان، مادر عباس
وی دامـن تـو مهـد ادب پـرور عباس
در بیت علـی آمده! هـمسنگر عباس
خوانده است تو را مادر خود خواهر عباس
امالشهـدا، فاطمه ی دوم حیدر
هم فاطمه ی دوم و هم زینب دیگر
تو چشمه ی فیض از نفس پنج امامی
تو فاطمه ی بیت شـه عـرش مقـامی
تو همسر تنهـا وصـی خیرالانامی
تو مـادر والا گهـر خـون و قیامی
جوشـد ادب و فضـل ز آیات کلامت
پیوسته ز هفتاد و دو تن باد سلامت
شک نیست به این رتبه که حیدر به تو نازد
زینب کـه بـود عصمـت داور به تو نازد
تـا روز جــزا آل پیمبــر بــه تـو نازد
عبـاس تـو در عـرصه ی محشر به تو نازد
کی مثل تو ای خاک رهت هم سر و هم جان
یک روزه دهد چـار پسر در ره جانان؟
ای سوخته در شعلـه ی مصباح هدایت
ای مادر جود و کرم و فضل و عنایت
خشنـود ز رفتـار تـو زهـرای ولایت
جان همه خوبان جهـان باد فـدایت!
با آن همه قدر و شرف و جاه و عزیزی
کـردی بـه بنـیفاطمـه اظهـار کنیزی
عون تـو شـده در صف عـاشور فدایی
عثمان تو بگرفت ز خون رنگ خدایی
تا دادن جـان، جعفر تو بود ولایی
عباس تو از روز ازل کـربوبـلایی
چون حرمت زهرا به تو شد واجب عینی
گشتنـد عزیـزان تـو هرچار، حسینی
تـو ام بنینـی نــه! تـو امالشهـدایی
پیوسته به ثاراللَه و از خویش جدایی
دلباختـه ی جلـوه ی مصبــاح هــدایی
بیش از پسران گریه کنِ خون خدایی
ای بوسه ی خورشید به خاک کف پایت
حق است کند فاطمه پیوسته دعایت
دادی بـه ره شمـس ولا چـار قمـر را
دور پسـر فاطمــه گـردانـده پسـر را
در ماتمشان ریخته بس اشک بصر را
آتـش زده از گریه دل اهـل نظـر را
از بس که در امواج بلا یار حسینی
بـا داغ پسرهـات عــزادار حسینی
یک روزه به دل داغ روی داغ تو دیدی
چون فاطمه یـا فاطمه از غصه خمیدی
بر گرد همـان چـار مزاری که کشیدی
از داغ حسینبـنعلـی جامـه دریـدی
با آن کـه دلت خون ز غم چار جوان بود
چشمت به حسینبنعلی اشکفشان بود
بـا داغ چهـار اختــر تابنده جبینت
گفتـی کــه نخـوانند دگر امبنینت
آتش نزند کس به دل زار و حزینت
ای لشکر ماتم به یسـار و به یمینت
خون خوردی و نالیدی و از پای فتادی
تـا جـان بـه سـر گریه ی پیوسته نهادی
روزی که تو رفتی و جهان غرق عزا بود
تابـوت تـو بـر دوش عزیـزان خدا بود
با داغ تو خـون بـر جگر اهـل ولا بود
عباس تو ای مـادر عبـاس! کجا بود؟
ای کاش که چون عون، کنارت پسری بود
از جعفر و عثمـان عزیـزت خبری بود
ای قبله ی دل تـربت بیشمـع و چـراغت
ای داغ پس از داغ دوبـاره روی داغـت
ای چارگل خفته به خون، حاصل باغت
باشـد کـه بیایـم بـه مدینه به سراغت
با آن که شدم زائر بیصبر و قرارت
نگذاشت عدو گل بفشانم به مزارت
یا فاطمه خون دلـم از دیـده روان است
قبر تو عیان است عیان است عیان است
چشم همـه بـر تربت پاکت نگران است
آن فاطمه قبرش ز چه از خلق نهان است؟
از اشک، مگـر خاک بقیع تو بشویم
آن تربت پنهان شده را بلکه بجویم
هرچند که خون جگرت بود روانه
دیگـر بدنت دفـن نگـردید شبانه
بر بازوی و پهلـوت ندیدنـد نشانه
ای کوه غم چار جوانت روی شانه
بر «میثم» دل سوخته کن اشک، عنایت
تا خـون دل خـویش کنـد وقف عزایت
اشعار ولادت حضرت ام البنین
ایوب پرندآور
بی گمان امّ البنین با عشق نسبت داشته
چون که در نزد علی بسیار حرمت داشته
التفاتی کرده مولامان و با این التفات
بر سر آن مهربان بسیار منّت داشته
بی جهت ننشسته مهرش بر دل و جان علی
فاطمه با فاطمه، قطعاً شباهت داشته
نام این بانو کنار نام زهرا می برند
بس که این بانو به آن بانو ارادت داشته
صاحب این روح زهرایی شدن آسان نبود
سال ها روی لبش کوثر تلاوت داشته
مهربانی بین که او با بچه های فاطمه
بیشتر از بچه های خود محبّت داشته
تا که بغض بچه ها با نام مادر نشکند
از همین هم نام بردن هم خجالت داشته
رنگ نخلستان گرفته چشم های عاشقش
بس که با غم های مولایش رفاقت داشته
مادر عبّاس شد تا علقمه باور کند
خون او در اصل عاشورا شراکت داشته
از مزار خاکی اش هم می توان فهمید که
هر کسی شد فاطمه سهمی ز غربت داشته
یا اباالفضلی بگو کز خانه ی امّ البنین
دست خالی بر نگشته هر که حاجت داشته
اشعار ولادت حضرت ام البنین
رضا فراهانی
در عشق اهل بیت كه فانی ترین شدی
خود قبله ی قبیله ی اهل یقین شدی
ای معنی نجابت و ای مظهر حیا
بانوی خانه ی شه خانه نشین شدی
با نیّت كنیزی اطفال فاطمه
اُمّ الوفا، عروس ابوالمؤمنین شدی
از عطر مهربانی و عشق و صفای تو
بیت "علی" شبیه بهشت برین شدی
آورده ای پسر كه شود یاور حسین
تنها تویی، تویی، تو كه اُمّ البنین شدی
حور و ملك به منصب تو رشك می برند
در بین مادر شهدا بهترین شدی
راهی ست از مزار تو تا منتهای عرش
با تو بقیع فخر تمام زمین شدی
افزودن دیدگاه جدید