رفتن به محتوای اصلی

متن شعر شهادت امام صادق

تاریخ انتشار:
شهادت امام صادق,شعر شهادت امام صادق سازگار,اشعار شهادت امام صادق لطیفیان,مرثیه امام صادق,دوبیتی شهادت امام صادق,متن نوحه زمینه شهادت امام صادق,شعر شهادت امام صادق,شعر شهادت امام صادق برقعی,شعر صلوات بر امام صادق
متن شعر شهادت امام صادق

یک نت ـ اشعار شهادت امام صادق(علیه السلام)

حتی قلم ز شرح چنین غصه قاصر است

قبر امام تولیتش دست کافر است

حین قدم زدن به امامت سلام کن

کمتر بایست! زائر این خاک عابر است

ما شیعه ی حلاوت یک قال صادقیم

نَقل حدیث اوست که نُقل منابر است

شیخ الائمه، عالم آل محمد اوست

یعنی یمی که یک نم از آن، علم جابر است

فرموده حضرتش که "نوحوا علی الحسین"

بانی گریه اوست اگر روضه دایر است

در شیوه ی جسارت ابن ربیع ها

نسل علی و فاطمه بودن مؤثر است

آتش، طناب، کوچه و مأمور بد دهن

دشمن چه در شکنجه ی معصوم ماهر است

بانوی پا به ماه ندارد به خانه اش

حداقل از این جهت آسوده خاطر است

هرجا دری یا جگری سوخت شک نکن

آتش بیار شهر مدینه مقصّر است...

شاعر:مرضیه نعیم امینی

اشعار شهادت امام صادق(علیه السلام)

از غربتم کسی به خدا با خبر نشد

کس با خبر ز سوز دلم جز جگر نشد

آتش گرفت خانه ام امّا نه همچو دل

خانه در آن زمان؛چو دلم پر شرر نشد

وقتیکه سوخت در، زنِ آبستنی نبود

اینجا زنی ز ضرب لگد بی پسر نشد

شد ظلم هرچه بر من و برخانواده ام

امّا زظلم کرب وبلا بیشتر نشد

هر سو دوید دختر من بین شعله ها

امّا کسی به جانب او حمله ور نشد

پای پیاده در پی مرکب دویده ام

با اینهمه بریده زتن دست و سر نشد

شاعر:محمود اسدی

اشعار شهادت امام صادق(علیه الاسلام)

بر دور کمر شال بهم ریخته دارد

اندام کهنسال بهم ریخته دارد

آتش نکشانید بر این خانه که این مرد

از فاطمیه حال بهم ریخته دارد

مانند علی رد طناب است به دستش

در بند، پر و بال بهم ریخته دارد

آرام برو... پشت سرت از نفس افتاد

آقا قد چون دالِ بهم ریخته دارد

حالا سر پیری به روی خاک نشسته

پیراهن پامال بهم ریخته دارد

افتاده زمین پشت فرس، یاد رقیه

چشم تر و احوال بهم ریخته دارد

خون از کف پایش به زمین ریخت و فریاد

از آن همه خلخال بهم ریخته دارد

مثل همه ی عمر فقط گریه و زاری

بر روضه ی گودال بهم ریخته دارد

شاعر:محمد جواد شیرازی

اشعار شهادت امام صادق(علیه الاسلام)

دارم هوای تربت شیخ الائمه

چشمم به دست رحمت شیخ الائمه

منت خدایی را که ما را خلق کرده

از خاک پای حضرت شیخ الائمه

اسلام ناب جعفری سرمایه ی ماست

جانم فدای نهضت شیخ الائمه

شاگردهای مکتبش روزی گرفتند

از بحث و علم و حکمت شیخ الائمه

هرکس نمازش را سبک دارد بداند

بی بهره است از رحمت شیخ الائمه

"کونوا لنا زینا..." ولی ای وای بر من

یک عمر گشتم زحمت شیخ الائمه

با اینکه سربارش شدم دیدم کریم است

آقا شدم با عزت شیخ الائمه

می چسبد آخر یک جهادی در مدینه

خادم شدن با دعوت شیخ الائمه

یک روز "دسته" می برم در کوچه هایش

تحت لوای "هیئت شیخ الائمه"

وقتش رسیده باز هم روضه بخوانم

از دردها و غربت شیخ الائمه

دیروز حیدر دست بسته... بی عمامه...‌

امروز آمد نوبت شیخ الائمه

پای برهنه پشت مرکب ها دویدن...‌

...برده توان و طاقت شیخ الائمه

بر مو سفیدان ناسزا گفتن روا نیست

کردند هتک حرمت شیخ الائمه

صاحب عزای روضه های کربلا بود

در روضه خم شد قامت شیخ الائمه

شکر خدا که دخترش اینجا ندیده

در بین مقتل غارت شیخ الائمه

شکر خدا که اهل بیتش را نبردند

بازی نشد با غیرت شیخ الائمه...‌

شاعر:محمد جواد شیرازی

اشعار شهادت امام صادق(علیه الاسلام)

شبی که دشمن بی شرم با من روبرو می شد

دلم با یاد غم هایی به اشک و آه خو می شد

دو دستم تا که شد بسته به دل یاد از علی کردم

خدایا بین کوچه چه جفاها  که بر او می شد

میان راه ملعونی اهانت کرد بر زهرا

دو چشمم پر ز اشک از کینه و ظلم عدو می شد

دویدم پشت مرکب یادم از ده نعل اسب آمد

شنیدم جسم جدم زیر مرکب زیر و رو می شد

اگر چه از نفس افتادم اما نیزه داری نیست

ولی بر گردن جدم نوک نیزه فرو می شد

چه شد در گودی گودال با آن پیکر بی سر

همین اندازه می گویم که پاشیده گلو می شد

شاعر:محمود اسدی

اشعار شهادت امام صادق(علیه الاسلام)

آقاى بى كسى كه غم ارثیه داشته

اُنسى به داغِ مادرِ اِنسیه داشته

كنج اتاقِ خویش حسینیه داشته

با اهل خانه مجلسِ مرثیه داشته

حالا گرفته روضه غریبانه بازهم

نشناختند خشكِ مقدس مئآب ها

خورشیدِ علم را پَسِ ابر حجاب ها

مُشتى، رُفوزه در پىِ درس و كتاب ها

شاگردهایشان همه در رختخواب ها

آتش زدند بر در یك خانه بازهم

حق میدهیم مرد اگر گریه میكند

تنها میانِ چند نفر گریه میكند

با ترسِ دختران چقدر گریه میكند

افتاده یادِ مادر و در گریه میكند

تكرار شد مصیبت پروانه بازهم

آتش به بیتِ اطهرش افتادُ گفت آه

یادِ صداى مادرش افتادُ گفت آه

عمامه اش كه از سرش افتادُ گفت آه

وقتِ فرار، دخترش افتادُ گفت آه

ترسیده است دخترِ دردانه بازهم

یك نانجیب خنجرِ آماده مى كشید

یك بى حیا عمامه و سجاده مى كشید

بندِ طناب را كه زنازاده مى كشید

شیخ الائمه را وسط جاده مى كشید

آسیب دید غیرت مردانه بازهم

دستِ عیالِ او به طنابى نرفت نه!

دست كسى به سوى حجابى نرفت نه

از صورتى عفیفه نقابى نرفت نه

ناموسِ او به بزم شرابى نرفت نه

رفتیم سمت مجلس بیگانه بازهم

 بی احترام رفت ولى عمّه زینبش

بینِ عوام رفت ولى عمّه زینبش

در ازدحام رفت ولى عمّه زینبش

بزم حرام رفت ولى عمّه زینبش

وقت گریز شد دل دیوانه بازهم

بالاى تخت قائله اى بود، واى من

پیش رباب حرمله اى بود، واى من

زینب میان سلسله اى بود، واى من

چوبِ بدونِ حوصله اى بود، واى من

خون شد روان از آن لب جانانه بازهم

شاعر:محمد جواد پرچمی

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
بازگشت بالا