متن اشعار وفات حضرت زینب
یک نت ـ اشعار وفات حضرت زینب(سلام الله علیها)
دلشوره داشتی و برادر نداشتیبعد از حسین(ع) سایۂ بر سر نداشتی
داغت عظیم بود و دل کوه را شکستصبرت جمیل بود و برابر نداشتی
در کربلا، بلا به سرت آمد آنچنانجز تیر و نیزه خاطره دیگر نداشتی
گفتی میانِ گریه که ای شمرِ(لع) بی حیادر قتلگاه...کاش که خنجر نداشتی
می سوختی از اینکه؛ از آن دستِ بی عقیقوقتِ وداع؛ بوسه چرا برنداشتی
میسوخت خیمه ها و به کوریِ چشم بدجلباب بود! اگر چه که معجر نداشتی
دور و برَت نگاهِ علی اکبری نبودعباس ِ غیرتی و دلاور نداشتی
مرهم نداشت داغِ دلت! بغض کردی و...غم داشتی؛ نوازش ِ مادر نداشتی
جانت به لب رسید! که دنیایِ بیوفاماندن نداشت! چونکه برادر نداشتی!
شاعر:مرضیه عاطفی
اشعار وفات حضرت زینب(سلام الله علیها)
آه ای صبور قافله ی غم سفر بخیرراوی روضه های محرم سفر بخیر
خلوت نشین نیمه شب ندبه های اشکدلگیر بغض های دمادم سفر بخیر
یکسال و نیم غربت و دلتنگی و فراقیکسال و نیم گریه ی نم نم سفر بخیر
ای شاهد مراثی گودال قتلگاهای وارث مصیبت اعظم سفر بخیر
بغض غریب خاطره های کبودِ شامامن یجیب کوچه ی ماتم سفر بخیر
روی کبود و نیلی و آشفته ی فراقموی سپید و خاکی و درهم سفر بخیر
زلفی بخون نشسته سرِنیزه ها رهاستبانو به زیر سایه ی پرچم سفر بخیر
شاعر:یوسف رحیمی
اشعار وفات حضرت زینب(سلام الله علیها)
ای درد و بلای تو بجانمجان میدهم و تو را بخوانم
باز آی حسین من کجاییپایان بدهی بر این جدایی
یادم نرود چه ها کشیدیدر بارشِ نیزه ها چه دیدی
تا حرمت تو شکست دشمنبر سینۀ تو نشست دشمن
آندم که مرا صدا زدی تودیدم که چه دست و پا زدی تو
وقتی که سرت برید قاتلفریاد سرم کشید قاتل
طفلان تو در نظاره بودنداعضای تو پاره پاره بودند
دیدم که به پیکرت چه ها رفتدیدم که سرت به نیزه ها رفت
هم نعشِ تو، غرق نور دیدمهم زیر سُمِ ستور دیدم
سرها که به نیزه رفت بالاپس شعله ز خیمه رفت بالا
در شعله امام خود که دیدممن مرگ به جان خود خریدم
تا حرفِ فرار را شنیدندیک یک همه کودکان دویدند
هر که بسویی ز بیم میرفتمعجر ز سر یتیم میرفت
دشمن که دریده بود و خندانغارت به حرم نمود آسان
دیدی چه گذشت بر حریمتکردیم ز مقتلت عزیمت
یک باغِ بخون نشسته دیدیمبس نیزۀ سر شکسته دیدیم
دیدیم تو را که سر نداریافتادی و بال و پر نداری دختر چو نمود با پدر رازشد حملۀ تازیانه آغاز
در هجمۀ بی هوای عدوانبودم سپر بلای طفلان
پیشِ همه حرمتم شکستنددستان مرا طناب بستند
بردند مرا به سربزیریهمراه حرامیان اسیری
ما را به سرود و ساز بردندبر ناقۀ بی جهاز بردند
از کرب و بلا غم و بلا بودتا کوفه و شام، ابتلا بود
در کوفه شدیم ما به زنداندر شام شدیم کنج ویران
داغ تو ز عمر، سیرمان کردغمهای رقیه پیرمان کرد
حالا منم و قد خمیدهمرگِ منِ دل غمین رسیده
باز آی که تشنۀ وصالمرحمی، مددی أخا به حالم
بازآ که دهَم به بی قراریپیراهن کهنه یادگاری
شاعر:محمود ژولیده
اشعار وفات حضرت زینب(سلام الله علیها)
با زبانی پُر گلایه مقتلم تحریر شدآیه های غربت من یک به یک تفسیر شد
تو غریب کربلا و من غریب شهر شامماجرای غربتم مثل تو عالم گیر شد
من نگفتم بی تو میمیرم بیا حالا ببینتازه خواب کودکی هایم دگر تعبیر شد
پینه هایِ لایِ انگشتانِ من را دیده ای ؟ای دل آرامم کجایی خواهر تو پیر شد
در میان این لباس کهنه روی سینه امماجرای رفتن تو مثل یک تصویر شد
من خودم دیدم که زیر دست و پا افتاده ایمثل آیینه تنت پاشیده و تکثیر شد
بین گودال آمدم هرچه صدا کردم حسیندشمن کف زد صدای ناله بی تاثیر شد
پیکر تو زیر نعل تازه وا میشد زهمپیکر من زخمی از جای غل و زنجیر شد
آنکه بُرد عمامه تو معجر از رویم کشیدهر دو گیسوها اسیرِ پنجه ی تقدیر شد
تا نیفتی از سرِ نیزه به زیر دست وپاخواستم دامن بگیرم زیرِ نیزه دیر شد
گوبه سردارِ سپاهت رفتی وبارفتنتخواهر گیسو سپیدت هرکجا تحقیر شد
شاعر:قاسم نعمتی
اشعار وفات حضرت زینب(سلام الله علیها)
هر که گردد ذاکر مولا به زینب میرسدهر که گوید ذکر یا زهرا به زینب میرسد
از حرم تا قتلگه تا شام کاری ساده نیسترتبه پیغمبر طاها به زینب میرسد
بعد مولا میرسد نوبت به یک پاره جگرضربه این ماتم عظما به زینب میرسد
داستان کربلا دریایی از داغ و بلاستشعلۀ این داغها تنها به زینب میرسد
شاخه های پنج تن یک یک به طوفان میخورندموج طوفان بلا یکجا به زینب میرسد
کربلا میماند و بار پیام قتلگاهاین رسالتها ولایتها به زینب میرسد
نعره تکبیر از رگهای بی سر شد بلندیا اُخَیَّی نیز از آنجا به زینب میرسد
دست زیر یک یکِ اعضای قطعه قطعه بردناله زهرا دگر اینجا به زینب میرسد
نیزه ها را از تن بی سر که بیرون میکشدتازیانه کعب نی حالا به زینب میرسد
مانع سیلی زدن بر جمع طفلان میشودترکش این ضربه ها اما به زینب میرسد
گوشواره ،دستبند ،خلخال ،معجر ، روسریمیبرند و دست غارت تا به زینب میرسد
می دهد از زیر دست و پا یتیمان را نجاتگاهی اما ضربه های پا به زینب میرسد
از سر نیزه چه میبیند عموی با وفاکه صدای گریۀ سقا به زینب میرسد
حرمله میخواست خوش رقصی کند با خنده گفت:ناسزاها تا هنوز از ما به زینب میرسد
وای از دروازه ای که بی حیاها آمدندمن نمیگویم چه تهمت ها به زینب میرسد
ازدحام آنقدر آنها را اذیت کرده بودگاه از یک یاحسین یک یا به زینب میرسد
بود زندان و خرابه بهتر از بزمِ یزیدضربه های خیزران گویا به زینب میرسد
سلسله بر گردن سجاد جا وا کرده بودریسمانِ دست این آقا به زینب میرسد
زیر معجر های پاره ، چهره های سوختهگاه از یک آستین یک ، تا به زینب میرسد
تهمت سخت کنیزی را چه آسان زد حریفنالۀ الغوث یا عما به زینب میرسد
از ته مجلس یتیمی بوسه بر بابا دهدگریۀ دردانۀ بابا به زینب میرسد
شاعر:محمود ژولیده
افزودن دیدگاه جدید