دوست دارم با ديگران بهراحتی حرف بزنم ولي بیشازحد خجالتي بودنم اين اجازه را به من نمیدهد
یک نت -من هميشه احساس میکنم کسي من را دوست ندارد و احساس میکنم نسبت به من بیتوجه هستند. دوست دارم با ديگران بهراحتی گرم بگيرم و حرف بزنم ولي بیشازحد خجالتي بودنم اين اجازه را به من نمیدهد.
همه ما نياز داريم به داشتن روابط عاطفي با ديگران؛ يعني رابطهای که ما آنها را دوست داشته باشيم آنها هم ما را. ما به آنها توجه کنيم و آنها هم به ما. اینیک نياز طبيعي است و براي رشد ما در زندگي لازم است. تو هم در اين دوره از سن، کاملاً اين را احساس میکنی؛ اما رسيدن به روابط عاطفي مطلوب، دو پیششرط دارد؛ يکي دانستن آگاهیها و اصلاح باورها. دوم، به دست آوردن مهارتهای ارتباطي. من در ادامه به بعضي از اين موارد اشاره میکنم:الف: آگاهیها1-يکي از باورهايي که در اين رابطه لازم است در خود ايجاد کنيم، درباره حدومرز رابطه عاطفي و محبوبيت است.درست است که توقع دوست داشته شدن، طبيعي است و محبوب بودن خوب است؛ اما بايد بدانيم که محبوب بودن، تحت هر شرايطي و به هر قيمتي خوب نيست. اينکه هرکسی ما را دوست داشته باشد، مطلوب نيست. اصلاً امکان اين وجود ندارد که همه ما را دوست داشته باشند.بنابراين، بايد افراد دوروبر خود را طبقهبندی کنيم:-افراد خانواده-اعضاء فاميل-دوستان صميمي-دوستان معمولي-افراد ناآشنا-مردها و پسرها-بچههاهمینها را میتوان در دودسته قرار داد:افرادي که ما هم از آنها خوشمان میآید؛ و افرادي که ما از آنها خوشمان نمیآید.يا کساني که در خط ما و مثل ما هستند؛ و کساني که نيستند.يا کساني که به حمايت آنها نياز داريم؛ و کساني که به حمايتشان نياز نداريم.قطعاً رابطه با بعضي از اینها، رابطه عاطفي است و با بعضي ديگر معمولي. يعني تلاش براي داشتن رابطه عاطفي با ديگران، در مورد همه صدق نمیکند. بلکه نياز نيست که همه اعضاء خانواده يا فاميل دوستت داشته باشند. نياز نيست دوستان معمولي يا دوستاني که همفکر و هم مرام تو نيستند نيز دوستت داشته باشند. نياز نيست افراد غريبه بخصوص پسرها و مردها نيز دوستت داشته باشند. حداقل يک رابطه عاطفي اين است که دوستان صميمي و افرادي که به حمايت آنها نياز داري مثل پدر و مادر، تو را دوست داشته باشند. همين.پس نتيجه اينکه، ارتباطات تو بايد طبقهبندی شود؛ با بعضیها صميمي و عاطفي باشي و با بعضیها معمولي.و بپذير که دوستان صميمي زيادي نداشته باشي.2-احساس ديگران نسبت به خود را چطور میتوانیم بفهميم؟ چطور میمونیم بفهميم واقعاً ما رو دوست دارند يا ندارند؟پاسخ به اين سؤال خيلي مهم است. براي اينکه احساس ديگران را اشتباهاً ارزيابي و قضاوت نکنيم.در بين طبقات مختلفي که گفتم آدمهايي که اطراف ما هستند، احساسي که به ما دارند يکي از اینهاست:-کساني که عاشق ما هستند.-کساني که خيلي ما را دوست دارند.-کساني که کم ما را دوست دارند.-کساني که احساس خاصي به ما ندارند.-کساني که ما را دوست ندارند.-کساني که از ما متنفرند.ما از حس خودمان به ديگران. از ديدن رفتارشان و مقايسه کردن آنها باهم و از حرفهایشان قضاوت میکنیم که کدامیک از اين احساسها را نسبت به ما دارند.اما بايد توجه داشته باشي که خيلي از اين قضاوتها اشتباه است. صرفاً حدس است. اطمينان و حقيقت نيست.مثلاً اینطور نيست که اگر کسي با تو حرف نزند يا دوست نشود يا خبرت را نگيرد، تو را دوست ندارد. اینطور نيست که اگر کسي کادوي خوبي نداد يا چيزي که میخواستی را برايت نخريد، تو را دوست ندارد. اینطور نيست که اگر کسي با تو برخورد کرد يا تنبيه کرد، از تو بدش میآید. اینطور نيست که هرکسی که تو را دوست دارد بايد سنگ تمام بگذارد و به خاطر تو هر کاري کند و برايت زياد وقت بگذارد. رفتار آدمها هزار جور احتمال و معنا و انگيزه دارد. ممکن است همه اینها افرادي باشند که جزء گروه سوم يا چهارماند. ممکن است اینها هم مثل صدها آدم ديگري باشند که در جامعه ما فردگرا شدهاند. يعني حواسشان به خودشان است. با کسي مشکلي ندارند از کسي هم بدشان نمیآید؛ اما حوصله وقت گذاشتن و توجه کردن به کسي را ندارند. نبايد هميشه خود را مقصر دانست که لابد من مشکلي دارم که مثلاً کسي با من دوست نمیشود. ممکن است اینها هم مثل هزاران آدم ديگري باشند که ابراز محبت بلد نيستند. قواعد يک رابطه عاطفي را نمیدانند؛ و الا ما را دوست دارند.ب: مهارتها1-«فعال» بودن در رابطه:در يک رابطه عاطفي، یکطرف ما هستيم که به ديگران توجه و محبت میکنیم. یکطرف هم آنها. معمولاً يکي از ما، گيرنده محبت و توجه هستيم و ديگري، فرستنده. به شخص فرستنده میتوان گفت فعال؛ و به شخص گيرنده میتوان گفت منفعل. حال، در رابطه استاندارد هر دو طرف بايد هم فعال باشند هم منفعل. بهعبارتدیگر هم گيرنده محبت و توجه باشند. هم فرستنده آنها. هرچند معمولاً کم پيش میآید که رابطهای کاملاً استاندارد باشد.اولين کاري که بايد در يک رابطه عاطفي بهخوبی انجام دهيم، فرستنده بودن و فعال بودن است. يعني تو به ديگران محبت کني. آنها را دوست داشته باشي. به آنها خوبي کني. برايشان هديه بخري. احساسات مثبت به آنها بدهيممکن است طرف مقابلت متقابلاً نسبت به تو اینطور نباشد. يعني فقط گيرنده باشد. اشکالي ندارد؛ چيزي که مهم است اين است که تو با فرستادن توجه و محبت، صد درصد خود را در قلب او جا کردهای؛ اما ممکن است آن را ابراز نکند. رفتاري انجام ندهد که شما نيز پيام محبت دريافت کني؛ و اين چيز عجيبي نيست؛ خيلي از آدمها اینطورند. احساسي که در دل دارند را ابراز نمیکنند. نشان نمیدهند. لذا هیچکسی نيست که هیچکسی او را دوست نداشته باشد. خودت نيز ميداني که بعضیها دوستت دارند؛ اما افراد زيادي هستند که هیچکس به آنها ابراز محبت نمیکند. (فرق دارد محبت با ابراز محبت)پس اولين کار اين است که ما فرستنده محبت باشيم قبل از اينکه انتظار داشته باشيم ديگران بفرستند. ما خبر آنها را بگيريم و به آنها اهميت بدهيم. قبل از اينکه منتظر باشيم آنها خبر ما را بگيرند و براي ما کاري کنند.البته نکتهای که بايد در نظر داشت اين است که پيام محبت، بايد بهخوبی ارسال شود. درست مثل پيامکي که میزنیم و وقتي کامل ارسال شود تيک میخورد. بر اين اساس، نوع و ميزان محبتي که به ديگران داده میشود بايد متناسب باشخصیت و علاقه او باشد. مثلاً اگر کاري که به نظر خودت مهم است اما براي دوستت مهم نيست انجام دهي، در نظر او نخواهد آمد. اينجا درواقع، پيام محبت بهخوبی فرستاده نشده است. پس بايد از علاقه آدمهاي دوروبر خودت باخبر بشوي.2-محبوبيت چيزي نيست که خودبهخود به دست آيد؛ بلکه میوهای است که در درخت «شخصيت» و «رفتار» و «هنر» شما سبز میشود. بنابراين،اول: ازنظر شخصيتي، خودت باش. يعني فلش ذهنت به سمت خودت باشد نه ديگران. اگر در درون خودت، انتظار و وابستگي داشته باشي، در تو دافعه ايجاد میشود؛ اما اگر خود را بینیاز نشان بدهي و خودت باشي مستقل، در تو جاذبه ايجاد میشود. بايد مستقل باشي. بايد از تنهاییهای خودت استفاده خوب کني. بايد تا میتواني خودت را به حد استقلال برساني. به اين میگویند «غني نفس»دوم: مهارتها و هنرهايي که علاقه داري را بهطور حرفهای دنبال کن. آدمهاي معمولي در دنيا زيادند. به همين خاطر آدمهاي معمولي، ديده نمیشوند. نبود آنها در هيچ جمعي احساس نمیشود. فقط آدمهايي ديده میشوند که خاصتر باشند؛ مثلاً هنر خاصي، مهارت جالبي، يا اطلاعات زيادتري داشته باشند. بخصوص در زمینههایی که ديگران بهنوعی به آن نياز پيدا کنند. به اینها میگویند «مزاياي اجتماعي». حتي آدمهاي خجالتي و درونگرا نيز میتوانند موفق باشند و مزاياي اجتماعي به دست آورند.سوم: در زبان بدن خود جاذبه ايجاد کن. زبان بدن، يعني پیامهایی که از اعضاء بدن و حرکات و حالات ما ناخواسته به ديگران منتقل میشود. مثلاً وقتي کسي نگاهت میکند به او لبخند بزن. چشم در چشم او را نگاه کن و نگاهت را ندزد. وقتي کنار کسي نشستهای، خيلي از او فاصله نگير. حالت غم و گرفتگیهای خودت را زياد نشان نده. وقتي با تو حرف میزنند، شنونده خوبي باش ششدانگ...چهارم: بسياري از کارهاي محبت آفرين هستند که نيازي به اکتيو بودن و برونگرا بودن و روابط عمومي زياد داشتن نيست. مثلاً دانستن تاريخ تولد دوستان و خريدن کادوي رمانتيک، يا فرستادن يک متن يا عکس آماده جالب، محصور نشدن طولانیمدت در اتاق شخصي و نشستن در جمع خانواده، همراهي با ديگران در انجام کارهاي دستهجمعی مثل تفريح يا تماشاي فيلم، خوشاخلاق بودن، آراسته بودن...پنجم: همچنين برخي از حرفها نيز هستند که محبت آفرینند و همه افراد حتي درونگراها میتوانند تمرين کنند. مثلاً سلام و احوالپرسي و تشکرها را هميشه کامل انجام بده. با افراد نزديک مثل خانواده، از کارهايت تعريف کن. از آنها درباره کارهايشان سؤال کن. در جمعهای کوچک، اظهارنظرهای کوتاه کن.3-در پايان، يک راز کليدي را بشنو؛ که:«خودت را دوست داشته باش. تا افراد بيشتري تو را دوست داشته باشند.»«خودت را باور کن. تا افراد بيشتري تو را باور کنند.»مثل يک آدم عاشق، براي خودت وقت بگذار. به خودت فکر کن. حال خودت را بپرس. خودت را ببوس. براي خودت نامه عاشقانه بنويس. جلوي آيينه به خودت لبخند بزن ...اگر مايلي که اطلاعات بيشتري به دست آوري، کتابهای زيادي درباره مهارتهای ارتباط با ديگران نوشتهشده. يکي از نمونههای خوب آن، کتاب «سبکها و مهارتهای ارتباطي» نوشته دکتر نيما قرباني است؛ که میتوانی آن را از انتشارات بينش نو تهيه و مطالعه کني. برايت آرزوي خوشبختي و موفقيت دارم.
افزودن دیدگاه جدید