کراماتی خواندنی از آیت الله بهجت!
یک نت ـ حضرت آیت الله بهجت از آن دسته اولیای الهی بود که بر خلاف غالب مردم که از عالم غیب اطلاعی ندارند، به قدرت خداوند متعال به مقاماتی رسیده بود که میتوانست عوالمی از غیب را مشاهده کند. و شاید کثرت تکرار ذکر«یا ستار» توسط ایشان در خلوت و جلوت، و در حال نشستن و برخاستن از این حقیقت حکایت داشته باشد.
آیت الله مصباح یزدی در این باره میفرماید: «به نظر میرسد ایشان از نظر مراتب عرفانی و کمالات معنوی در مقامی هستند که غالباً عوالمی از غیب را شاهدند. و چه بسا در آن، حقایقی از جمله حقیقت بعضی افراد را آشکارا (با دیده دل) میبینند، اما چون خود نمیخواهند افراد را این چنین ببینند، غالباً ذکر «یا ستار» را تکرار میکند و از خداوند میخواهند آنچه را که میبینند بر ایشان پنهان سازد». آیت الله بهجت شخصیتی است که در طول عمر با قصد خالص و توجه تامّ به حضرت حقّ سبحانه به خودسازی و تهذیب پرداخته بود، لذا ظهور کرامات و امور خارق العاده از ایشان امری دور از ذهن نیست؛ بلکه افرادی که با ایشان مصاحبت دارند نمونه های آن را بالعیان از ایشان مشاهده کرده بودند.
آیت الله مصباح با ذکر چند شاهد مثال در این باره میگوید: «کسانی که سالیان متمادی با آیت الله بهجت معاشرت داشتند، گاهی چیزهایی از ایشان میدیدند که به اصطلاح «کرامت» و امر خارقالعاده بود، هر چند طوری برخورد میکردند که معلوم نشود امری که از ایشان ظهور کرده یک امر خارق العاده است. که چند نمونه را بیان میکنم: زمانی که حضرت امام(رحمهاللهعلیه) در تبعید به سر میبرند(گویا در ترکیه بودند) بسیاری از فضلا و بزرگان علاقهمند به ایشان، مورد آزار و اذیت دستگاه قرار گرفتند. از جمله یادم میآید زمانی آقای جنتی تحت تعقیب قرار گرفتند و ایشان را گرفتند همه ما نگران بودیم ایشان را خیلی اذیت کنند. من آمدم خدمت آقای بهجت و جریان را توضیح دادم، ایشان تأملی کردند و فرمودند: ان شاء الله خبر آزادی ایشان را برای من بیاورید. این فرمایش اشارهای بود به اینکه آقای جنتی به زودی آزاد میشوند و مشکلی نخواهد بود، البته این سخن را ممکن است هر کسی بگوید، اما فرمایش آقای بهجت در آن موقعیت، مژدهای برای ما بود و ما مطمئن بودیم که آقا میدانند که این جریان ادامه پیدا نمیکند و مشکلی برای آقای جنتی پیش نمیآید،؛ ولی مواردی هم بود که مثلاً ما به ایشان عرض میکردیم برای شخصی دعا بفرمایید، ولی آقا چنین چیزی نمیگفتند و شخص مورد نظر نیز به زودی آزاد نمیشد.
نمونه دیگر: برای خانوادهای حادثه ناگواری پیش آمده بود، به این صورت که در شب عروسی دشمنان عروس آمده بودند و عروس را از خانهاش دزدیده بودند، و کسی اطلاع نداشت که عروس را کجا بردهاند، شب عروسی بود خانواده عروس و داماد جمع شده بودند مراسم عروسی را برگزار کنند و نزدیک غروب دیده بودند عروس نیست خیلی نگران شده بودند و جاهایی را که احتمال میدادند جستجو کرده بودند، به هر حال پدر و مادر عروس خیلی دستپاچه میشوند، یکی از دوستان ما که همسایه آنان بود میگوید: من هیچ چارهای ندیدم، گفتم: میروم خدمت آقای بهجت عرض میکنم ببینم ایشان چه میگویند. با شتاب فراوان و ناراحتی آمدم خدمت ایشان و داستان را گفتم. آقا تأملی کردند و به طور خیلی عادی فرمودند: «بروید حرم، شاید آمده باشد حرم». ایشان بر میگردد و مطمئن میشود که باید همین کار را انجام بدهد، به خانواده عروس اطلاع میدهد و آنها میآیند بالا سر حضرت معصومه(سلاماللهعلیها) عروس را پیدا میکنند. حالا جریان چه بوده دقیقاً یادم نیست، ولی هیچ احتمال نمیدادند که بتوانند او را در چنین موقعیتی پیدا کنند».
نمونه دیگر: یکی از دوستان میگفت: خانم من باردار بود و نزدیک ماه رمضان میخواستم به مسافرت بروم. برای خداحافظی و التماس دعا رفتم خدمت آقای بهجت. ایشان منرا دعا کردند و فرمودند: «در این ماه خدا پسری به شما عطا خواهد کرد، اسمش را محمد حسن بگذارید». در حالی که آقا علی الظاهر اصلا اطلاعی نداشتند که خانم من باردار است، و طبعاً راهی برای تشخیص اینکه پسر است یا دختر و در چه تاریخی متولد میشود نبود. اتفاقاً در شب نیمه رمضان بچه ما متولد شد و اسمش را «محمد حسن» گذاشتیم.
آقای مسعودی نیز در این باره میگوید: «هر کس به خدمت ایشان برسد، اگر توجه داشته باشد میبیند که ایشان درباره جهت خاصی که در او (مخاطب) وجود دارد صحبت میکند. ما وقتی با آقای مصباح درس ایشان میرفتیم، غالباً پیش از شروع درس درباره امور سیاسی یا اقتصادی یا امور معیشتی خودمان بحث میکردیم، زیرا آن زمان وضع معیشتی طلاب (ازجمله ما) خوب نبود، وقتی آقا میآمدند بدون هیچ مقدمه درست در همین رابطه بحث میکرد، و ما یقین میکردیم که آقا متوجه هست که ما چه بحث میکردیم. مثلاً وقتی ما میگفتیم: چه کار کنیم؟ وضع زندگیمان بد است، قرض داریم، نان شب نداریم. بلافاصله ایشان قبل از درس میفرمود: بله، طلاب زمان ما هم وضعشان اینطور بود. نداشتند، گرسنگی می کشیدند، ولی صبر میکردند. و حکایتی از زندگی علمای گذشته را در این رابطه نقل می کردند. به یاد دارم روزی با آقای مصباح گفتگو میکردیم که ما چیزی نداریم و نمیشود همیشه با نان خالی زندگی کرد. ایشان آن روز بلافاصله فرمودند: یک روز صبح بچه شیخ مرتضی انصاری(رحمهاللهعلیه) نزد او آمد و گفت: آقا ما هیچ خورشتی نداریم، فقط نان خالی داریم. شیخ فرمود: نان تازه است، معلوم میشود که ایشان تازگی نان را خورشت میدانسته. با بیان این مطلب ما یک مقدار آرام میشدیم که ما حداقل همراه نان، پنیر هم داریم.
آیت الله شیخ جواد کربلایی نیز میگوید: مرحوم آقای حاج عباس قوچانی که از شاگردان مرحوم آیت الله آقای حاج میرزا علی قاضی بودند در یک جلسه خصوصی بعد از تعریف و تمجید بسیار از آیت الله بهجت، به بنده فرمودند: من در سفر خود به ایران برای تشرف به زیارت امام رضا(علیهالسلام) خدمت آقای بهجت رسیدم و در جلسه خصوصی بعد از اصرار زیاد از ایشان خواستم که درباره حالات شخصی و الطاف حق تعالی نسبت به خودشان و برخی از مکاشفاتشان سخن بگویند. ایشان حدود بیست امر مهم الهی و لطف خاص الهی را که حق تعالی به ایشان عطا فرموده بود را برای بنده نقل کردند واز من پیمان گرفتند که به کسی نگویم، ولی بنده یک مورد را به برخی از رفقا گفتم. من(کربلایی) از آقای قوچانی با اصرار خواستم آن یکی را به بنده نیز بفرمایند. گفت: ایشان فرمودند: « بنده اگر بخواهم پشت سر خودم را ببینم، میبینم». یکی از نزدیکان آقا میگوید: «یک بار به فومن رفته بودم، یک روز مانده به برگشتن، خدمت آقای اریب، از علمای فومن رفتم، ایشان چند سکه داد و گفت: یکی از اینها را به آیت الله بهجت بده. وقتی برگشتم آن را خدمت آقا دادم. دوباره که میخواستم به فومن بروم آیت الله بهجت، 1000 تومان به من داد و فرمود: این را با یک واسطه به آقای اریب بدهید. آن مقدار پول را بردم به یک بازاری دادم و گفتم: این را به آقای اریب بده و نگو چه کسی داده، من در مغازه او نشستم او رفت و برگشت و دیدم خیلی تعجب کرده است. گفتم: چه شد؟ گفت: وقتی این پول را به آقای اریب دادم، گفت: قسمتی از خانه ما خراب شده بود و تعمیر کار آمده و گفته بود که 1000 تومان میگیرم درست میکنم. من که پولی نداشتم، به تعمیر کار گفتم: فعلاً صبر کن و اینک این پول درست به اندازه مخارج تعمیر خانه است».
یکی از دوستان میگوید: «یکی از بستگان نزدیک من به مرض سرطان مبتلی گردید. دکترها گفتند: حتماً باید در اسرع وقت تحت عمل جراحی قرار گیرد، در غیر این صورت غده سرطانی به جاهای دیگر بدن نیز سرایت خواهد کرد. متحیر مانده بودیم که چه کنیم، آیا بیمار را عمل بکنیم یا نه؟ قرار شد خدمت آیت الله بهجت مراجعه و از ایشان طلب استخاره کنیم. به محضر ایشان رسیدم و مشکل را بازگو نموده و طلب استخاره نمودم، آقا استخاره کردند و فرمودند: عمل لازم نیست، و مبلغی پول دادند که برای او صدقه بدهیم، و نیز دستور فرمودند مقداری آب زمزم را با تربت حضرت سید الشهدا(علیهالسلام) مخلوط کرده به قصد شفا هر روز مقداری از آن به مریض بدهید تا بیاشامد، همچنین فرمودند: تعداد زیادی از فقرا را اطعام نماییم، و یا هر چند به مقدار کم به آنان صدقه پرداخت کنیم و ضمناً به فقرا و صدقه گیرندگان بگوییم برای سلامتی بیمار دعا کنند. بلافاصله دستورات آقا را مو به مو اجرا کردیم و مریض جهت توسل عازم حرم امام رضا(علیهالسلام) گردید و مدت سه روز در آن حرم شریف به دعا و راز و نیاز پرداخت. حالات بسیار روحانی و عجیبی به او دست داد، پس از برگشت دیگر احساس درد نکرد. بلافاصله روانه منزل آقا شدم تا ایشان را در جریان بگذارم و دستورات بعدی را بگیرم، که در میانه راه بین منزل و مسجد آقا را دیدم، ناگهان پیش از آنکه سخنی بگویم. آقا پرسید: حال مریض شما چطور است؟ گفتم: الحمدالله و قضایای مشهد را نقل کردم. آقا فرمودند: به همان دستورات عمل کنید، و برای امتحان به پزشک مراجعه کنید. وقتی مریض به پزشک مراجعه کرد، پزشک معالج از بیمار با تعجب میپرسد: شما کاری کردهاید یا جایی رفتهاید؟ بیمار میگوید: چه طور؟ دکتر با تعجب میگوید: مرض شما به طور ناباورانه کاهش یافته و هیچ احتیاجی به عمل ندارد، و مقدار باقی مانده از غده را با دارو حل میکنیم. هم اکنون الحمدلله مریض ما به طور کامل شفا یافته و به زندگی خود ادامه می دهد. آنچه که برای ما جالب توجه بود استخارهای بود که آقا فرمودند و گفتند: نیازی به عمل ندارد.
آقای «قدس» میگوید: «یکی از روحانیون مازندران، که اینک رئیس دادگستری یکی از استانهای ایران است، برای حقیر نقل کرد: زمانی که آیت الله کوهستانی مازندرانی به رحمت ایزدی پیوستند، آقازاده آن مرحوم خدمت آیت الله العظمی بهجت مشرف شدند آقا فرموده بودند: «آقای شما که رحلت نمودند در آن عالم غوغا بر پا شد». حقیر پرسیدم یعنی چه؟ شخص ناقل فرمودند: بیش از این نمیدانم.
آقای خسرو شاهی نیز در این رابطه می گوید: «از یکی از طلاب که در قید حیات است شنیدم که میگفت: بعد از ازدواج، خانهای در قم اجاره کردم، پس از استقرار در منزل، از نظر مالی دچار تنگدستی عجیبی شدیم تا روزی رسید که حتی به این فکر افتادیم که غذای شب را چگونه تهیه کنیم. و در شرایطی بودیم که نمی توانستیم از کسی قرض بگیریم. از خانه بیرون آمدم و برای زیارت به حرم حضرت معصومه(سلاماللهعلیها) مشرف شدم، پس از زیارت و هنگام خداحافظی دیدم کسی از پشت سر مقداری پول به من داد و گفت: این باید به شما برسد، برگشتم دیدم آیت الله العظمی بهجت است. در حالی که اصلاً به ایشان اظهار نیازی نکرده بودم. شبیه این قضیه را از یکی دیگر از طلاب نیز شنیدهام».
حجة السلام و المسلمین «علم الهدی» نیز میگوید: «یکی از طلاب نقل کرد که سالی برای تبلیغ میخواستم گیلان بروم، مخارج خانواده را فراهم کردم، ولی هزینه راه را نداشتم ناچار به زیارت کریمه اهل بیت حضرت معصومه(سلاماللهعلیها) مشرف شدم و گلایه و درد دل کردم، ما که دربست در اختیار شما اهل بیت(علیهمالسلام) هستیم و میخواهیم شریعت جدّتان را تبلیغ نماییم، ولی کرایه راه نداریم، بالاخره بعد از زیارت قصد کردم به نماز جماعت حضرت آیت الله بهجت بروم. بعد از شرکت در نماز ظهر و عصر، هنگامی که ایشان میخواستند بروند، ناگهان به طرف من که در صف دوم نشسته بودم اشاره نمودند، من خیال کردم با کسی دیگر کار دارد دوباره اشاره کردند و فرمودند: «با تو هستم» بلند شدم و به حضورش رسیدم. فرمودند: «پشت سر من بیا». همراه با عدهای در رکاب ایشان رفتیم تا به در منزل ایشان رسیدیم. فرمودند: اینجا بایست تا من برگردم. داخل منزل تشریف بردند و بعد از چند دقیقه کوتاه برگشتند و دویست تومان پول (که آن زمان خیلی ارزش داشت) به من دادند. عرض کردم: چه کنم؟ فرمود: مگر پول نخواستی؟ جریان یادم آمد. عرض کردم: این پول زیاد است. فرمود: نه، چند نفر دیگر هم احتیاج دارند، آنها را هم تأمین میکنی. به هر حال خداحافظی کردم و عازم تهران شدم، در خیابان چراغگاز که ماشینهای گیلان از آنجا حرکت میکردند دیدم چند نفر از رفقا نیز میخواهند برای تبلیغ به گیلان بروند، ولی پول ندارند. گفتم: نگران نباشید پول رسیده است، اول رفتیم و نهاری صرف کردیم و بعد سوار ماشین شدیم و به محض رسیدن به مقصد آن دویست تومان نیز تمام شد».
حجه السلام و المسلمین حاج آقا «شوشتری» فرمود: «شخصی خدمت آیت الله بهجت میرسد و میگوید: آقا! من اکثر شبها برای نماز شب خواب میمانم چه کار کنم؟ دعایی بفرمایید. آقا هم میفرمایند: «چه ساعت دوست داری بیدار شوی؟» میگوید: «ساعت سه نصف شب». آقای بهجت به ایشان میفرمایند: برو ان شاءالله بیدار میشوید». حاج آقا شوشتری ادامه میدهد: «اینک چندین سال است از آن جریان میگذرد، و آن شخص به من گفت: از آن تاریخ به بعد هر شب سر همان ساعت بیدار میشوم، هر چند یک ساعت قبل خوابیده باشم، و هیچگاه نماز شبم ترک نشده است. و این از کرامات آیت الله بهجت است». -------------------------------------------------------------منبع: سایت آوینی
افزودن دیدگاه جدید