با دختران شیشهای رابطه داشتم
یک نت ـ پسر جوان: عاشق دختر خالهام بودم ولی با دختران شیشهای رابطه داشتم
بعد از اینكه هر دو وارد اتاق مشاوره شدند پسر كه انگار برای نشستن تردید داشت نگاهی تلخ به مادرش انداخت و مادر او را دلداری داد. پسر 25 ساله ای به همراه مادرش به مركز مشاوره فرماندهی انتظامی استان فارس مراجعه نمود. مادر با لبخندی گرم شروع به صحبت كرد: بعد از اینكه از همسرم جدا شدم تنها امید و آرزویم پسرم بود، هنوز هم هست. نمی دانم چرا پسرم من برخلاف بقیه پسرها هیچ تمایلی به ازدواج ندارد. من برایش آرزوهای زیادی دارم. دختر خواهرم، دختر بسیار خوبی است، او نیز پسرم را خیلی دوست دارد. نمی خواهم این فرصت را از دست بدهد. اصلاً پسرم از بچگی او را دوست داشت ولی نمی دانم چرا به یكباره از این تصمیم منصرف شده است. نگاه پسر نشان می داد كه حرف های زیادی برای گفتن دارد. وقتی مادرش از اتاق بیرون رفت نفس راحتی كشید و گفت: نمی دانم آیا می توانم صحبت ها و اسرارم را راحت با شما در میان بگذارم؟ بعد از اینكه احساس اطمینان در وی ایجاد شد، ادامه داد: مادر بیچاره ام، نمی دانم چطور باید محبت های او را جبران كنم. 15 ساله بودم كه مادرم به خاطر اعتیاد پدرم از او جدا شد. پدرم مرد خوبی بود اما اعتیاد همه چیزش را از او گرفته بود. او در تمام این سال ها خودش كار می كرد و مخارج زندگی را تامین می نمود. وقتی بچه بودم از پدرم متنفر بودم. همیشه دلم می خواست زودتر بزرگر شوم تا بتوانم مادرم را از این شرایط نجات دهم. راستش را بخواهید مادرم به پشت گرمی من از پدرم جدا شد. وقتی آنها از یكدیگر جدا شدند فكر می كردم دیگر همه چیز تمام شده و حالا من باید بتوانم مادرم را به آرامش برسانم. مادرم سخت كار می كرد و فقط از من می خواست كه روی درسم تمركز كنم اما من راضی نبودم كه او این همه سختی بكشد، بنابراین با هزار زحمت او را راضی كردم كه بعدازظهرها كار كنم. صبح ها به مدرسه می رفتم و بعدازظهرها سر كار بودم. بیشتر مواقع سر كار خسته بودم و صاحبكارم خیلی از این قضیه شاكی بود. كم كم مرا تهدید به اخراج می كرد. خیلی زحمت كشیده بودم تا این كار را به دست آورم، درآمد خوبی هم داشت. روزی صاحبكارم به من پیشنهاد داد ماده ای را مصرف كنم تا انرژی بیشتری برای كار كردن داشته باشم. من كه اصلاً نمی دانستم این ماده چه بود قبول نكردم ولی او با طعنه و كنایه گفت كه تو خیلی پاستوریزه ای. من هم برای اینكه جلوی او كم نیاورم پذیرفتم كه آن ماده را مصرف كنم در حالی كه هنوز نمی دانستم چیست اما كم كم داشتم به آن وابسته می شدم. بعد از مدتی دیگر صاحبكارم حاضر نبود آن را به راحتی در اختیارم بگذارد ولی من هرطور شده آن را می گرفتم و مصرف می كردم و به این ترتیب به مصرف شیشه اعتیاد پیدا كردم. بسیار لاغر و كم خواب شده بودم. مادرم ابراز نگرانی می كرد اما من به روی خودم نمی آوردم. باورم نمی شد من كه همه عمر به خاطر اعتیاد پدرم زجر كشیده بودم و از او متنفر بودم مگر ممكن است كه حالا خودم معتاد شده باشم آن هم در شرایطی كه تمام چشم امید مادرم به من بود. بسیار پرخاشگر و عصبی شده بودم. تحمل مادرم را نداشتم. سعی می كردم كمتر به خانه بروم و بیشتر وقتم را در محل كار می گذراندم. در آنجا من متوجه رفت و آمدهای مشكوكی شده بودم و حالا كه فكر می كنم می فهمم كه همه آنها برای به دست آوردن مواد به آنجا می آمدند. صاحبكارم پخش كننده مواد بود حتی گاهی زنان و دختران زیادی به آنجا می آمدند. نمی دانم چطور شد با یكی از آن خانم هایی كه برای گرفتن مواد به آنجا می آمد آشنا شدم. خیلی به او وابسته شده بودم. با اینكه در ابتدا عنوان می كرد كه مواد را برای پدرش تهیه می كند اما پس از مدتی متوجه شدم او خودش مصرف كننده است. رابطه ما حدود یك سال به طول انجامید تا اینكه متوجه ارتباط او با فرد دیگری شدم بنابراین رابطه ام را با آن زن قطع كردم. خیلی ضعیف و ناتوان شده بودم، مدام مریض می شدم، فكر می كردم به خاطر مصرف شیشه است. این بود كه دوز مصرف را بالا می بردم اما فایده ای نداشت. روز به روز از لحاظ روحی بدتر می شدم، بدبین و پرخاشگر شده بودم حتی گاهی به مادرم هم شك می كردم و به سرم می زد او را بكشم. دائماً افكار وحشتناكی به سراغم می آمد. تا اینكه مادرم به خاطر رفتارهایم مرا نزد روانشناس برد و آنجا بود كه متوجه اعتیادم شد و بلافاصله برای ترك اعتیاد من اقدام كرد. بیچاره همه دار و ندارش را گذاشت تا توانست مرا ترك دهد. همه جوره شرمنده او بودم. نمی دانستم چطور باید زحماتش را جبران كنم. از خودم بدم می آمد اما با كمك روانشناس توانستم روحیه تازه ای بگیرم. تا اینكه به دلیل سرماخوردگی مكرر و مشكلات جسمانی به پزشك مراجعه كردم و پس از انجام آزمایش خون متوجه شدم كه متاسفانه مبتلا به بیماری ایدز هستم و این مساله به خاطر ارتباطی بود كه با آن زن معتاد برقرار كرده بودم و حالا حدود 1 سال از زمانی كه متوجه بیماری ایدزم شده ام می گذرد و در این مدت كارهای درمانی لازم را انجام داده ام اما مادرم هیچ اطلاعی از این موضوع ندارد و من واقعاً نمی خواهم او هیچ گاه از این ماجرا چیزی بداند چون دیگر تحمل مشكلات بیشتر از این را ندارد. از طرفی مادرم راست می گوید، من از بچگی دخترخاله ام را دوست داشتم هنوز هم همین طور است و من عاشق او هستم. او همیشه در رویای من به عنوان شریك زندگی ام بوده اما حالا با شرایطی كه من دارم نمی خواهم او را نیز دچار مشكل سازم. در عین حال نمی دانم چطور مادرم و از طرفی دخترخاله ام را متقاعد كنم. من راه را اشتباه رفته ام در حالی كه آن را می شناختم و خودم آن را تجربه كرده بودم اما نمی دانم چرا چشمانم را بستم و حالا در چاهی عمیق افتاده ام كه نمی دانم تا كی باید در آن دست و پا بزنم و الان دیگر برای پشمیانی دیر شده است و ای کاشها هم به درد کسی نمیخورد. تجزیه و تحلیل: استفاده از مواد مخدر مطمئناً تنها برای بیمار مشكل ایجاد نمی كند بلكه در مرحله اول خود فرد معتاد و سپس خانواده و نهایتاً جامعه را تهدید می كند. اگر خانواده فرد و اطرافیان در مراحل اولیه بی تفاوت باشند یا برخورد غیرمعقول و غیرعلمی داشته باشند، به جای جلوگیری از پیشرفت اعتیاد، روند آن سریع تر خواهد شد و با طردكردن فرد معتاد هم نمی توان از تاثیرات منفی آن در امان بود. اگر فرد در مراحل اولیه جهت ترك اقدام نماید دیگر دزدی، زندان و ایدز اتفاق نمی افتد. مصرف شیشه و نیاز به ارتباط با جنس مخالف كه از نظر جسمی، روحی و اجتماعی سالم نیست، ممكن است عواقب وخیمی را درپی داشته باشد.
منبع : باشگاه خبرنگاران
افزودن دیدگاه جدید