همسرم میگه دیگه دوستم نداره و طلاقم ميدم

یک نت ـ من و همسرم عاشقانه با هم عقد کردیم و الان حدود یکسال و دوماهه که در دوران نامزدی(عقد) بسر میبریم، چند وقتی هست که همسرم میگه دیگه دوستم نداره و الان حدود ۳ ماهه که میگه باید از هم جدا شیم، من خیلی دوستش دارم، می خواد طلاقم بده و من هر کاری که میتونستم انجام دادم تا منصرفش کنم،
عشق

من و همسرم عاشقانه با هم عقد کردیم و الان حدود یکسال و دوماهه که در دوران نامزدی(عقد) بسر میبریم، چند وقتی هست که همسرم میگه دیگه دوستم نداره و الان حدود ۳ ماهه که میگه باید از هم جدا شیم، من خیلی دوستش دارم، می خواد طلاقم بده و من هر کاری که میتونستم انجام دادم تا منصرفش کنم، حتی خواهش کردم اما فایده نداره و گفت فکرامو میکنم و بهت خبر میدم.

نمی گم من مقصر نبودم اما دلایلی که برای طلاق می آورد بیشتر بهانه هست تا دلیل، حالا باید چیکار کنم، یک هفته است که منتظرم به من زنگ بزنه و نتیجه تفکراتش رو بگه که باید چیکار کنیم، خودش بیشتر طلاق میخواد، دارم می میرم، چطور میتونم راضی اش کنم؟ چه دعایی باید کنم؟ میشه برام دعا کنید که طلاقم نده.

با تقدیم سلام و تحیت محضر جنابعالی

از وضعیت پیش آمده برای جنابعالی متاسفم و از خدای حکیم فرج و گشایش را برای جنابعالی مسئلت دارم.

قبل از هر چیز لازم است ارزیابی دقیقی هم از شخصیت شما و همسرتان و هم از نحوه تعامل شما با یکدیگر در مدت عقد صورت بگیرید تا علت این وضعیت مشخص گردد، لذا لازم است شما به صورت حضوری با یک مشاور در ارتباط باشید و یا با ۰۹۶۴۰ بخش مشاوره در تماس باشید.

در عین حال توجه داشته باشید که یکی از عوامل آسیب زا طولانی شدن دوره عقد است، اما پیشنهاد می شود تا همسر شما به یک ثبات عاطفی و اطمینان قلبی نرسیده اند، زندگی مشترک را آغاز نکنید چون:

اگر ایشان واقعا شما را دوست نداشته باشند ممکن است بی میلی وی به شما پس از ازدواج تشدید شود و زمینه ساز مشکلات بعدی گردد. مادامیکه نظر ایشان تغییر اساسی نکند و شما نسبت به این تغییر مطمئن نباشید زندگی مشترک با وی به صلاح شما نیست هر چند که تحمل جدایی برای شما دشوار باشد.

مجددا از خدای متعال خوشبختی شما را مسئلت می کنیم.

 

امتیاز: 
هنوز رایی ثبت نشده

دیدگاه‌ها

منم مث شما
سلام عزیزم. منم همین مشکل و دارم. زمان عقد شوهرم گفت باید جدا شیم .منم ناراحت شدم اما با وساطت داییش باز ادامه دادیم و عروسی کردم. الان یک سال و یک ماهه گذشته. تا الان ده بار کارمون به دادگاه رسیده متاسفانه. الان من تنها خونه خودمون موندم اونم رفته خونه مادرش. نمیدونم چه مرگشه. ما دو هفته با هم عالی هستیم اما همین که یه بحث کوچیک پیش میاد میگه فقط طلاق.مهریه تم میدم. تا حالا فقط حرفش رو زده عمل نکرده. منم تا این بار التماسش کردم تا اینکه با نامردی تا کوچکترین چیزی پیش میاد میگه التماسات یادت رفته؟؟!!منم دیگه خسته شدم. به قول اون دوستمون شاید حکمتی باشه. همراه با هر سختی آسانی هست. بهش گفتم تا وقتی طلاقم ندی از اینجا جم نمیخورم. جالب اینجاست من از هر نظر ازش سرم. نه اینکه یه موقع خودم و روش بگیرم .اصلا اتفاقا هیچوقت کلاس هیچی رو جلوش نیاوردم. اما متاسفانه اشتباهم این بود همون موقع عقد باید جدا میشدیم که ادامه دادم و بعدشم همه ش بخاطر آبرو و حرف مردم و ترس از طلاق و تنهایی و مشکلات بعدش این زندگی رو تحمل کردم. هر چند روزای حوبی هم داشتیم و داشتیم بهتر میشدیم. تقریبا دیگه داشتم رگ خواب و قلقش رو بدست میاوردم اما یه دفعه رفت امتحان تععین سطح داد و خراب کرد و بعد امتحان یهو رنگ زد که تصمیم خودم و گرفتم مبخوام طلاقت بدم منم دیگه زدم سیم آخر. منتظرم طلاق بده و راحتوشم از این کابوس و ترس هر روزه از طلاق راحت شم.والا. مرگ ی بار شیون ی بار. مطمئنم خودش بیشتر ضرر میکنه و زود پشیمون میشه. نشد هم دیگه من ناراحت نمیشم. از تلاش و اصرار و ب قول خودش التماس خسته شدم. گاهی بعضی کارا رو هر کار میکنی نمیتونی درستش کنی. من ب لطف خدا از هر نظر ی دختر خوبم. و مطمئنم بازم موقعیت خوب برام پیش میاد.
سلام عزیزم. منم همین مشکل و دارم. زمان عقد شوهرم گفت باید جدا شیم .منم ناراحت شدم اما با وساطت داییش باز ادامه دادیم و عروسی کردم. الان یک سال و یک ماهه گذشته. تا الان ده بار کارمون به دادگاه رسیده متاسفانه. الان من تنها خونه خودمون موندم اونم رفته خونه مادرش. نمیدونم چه مرگشه. ما دو هفته با هم عالی هستیم اما همین که یه بحث کوچیک پیش میاد میگه فقط طلاق.مهریه تم میدم. تا حالا فقط حرفش رو زده عمل نکرده. منم تا این بار التماسش کردم تا اینکه با نامردی تا کوچکترین چیزی پیش میاد میگه التماسات یادت رفته؟؟!!منم دیگه خسته شدم. به قول اون دوستمون شاید حکمتی باشه. همراه با هر سختی آسانی هست. بهش گفتم تا وقتی طلاقم ندی از اینجا جم نمیخورم. جالب اینجاست من از هر نظر ازش سرم. نه اینکه یه موقع خودم و روش بگیرم .اصلا اتفاقا هیچوقت کلاس هیچی رو جلوش نیاوردم. اما متاسفانه اشتباهم این بود همون موقع عقد باید جدا میشدیم که ادامه دادم و بعدشم همه ش بخاطر آبرو و حرف مردم و ترس از طلاق و تنهایی و مشکلات بعدش این زندگی رو تحمل کردم. هر چند روزای حوبی هم داشتیم و داشتیم بهتر میشدیم. تقریبا دیگه داشتم رگ خواب و قلقش رو بدست میاوردم اما یه دفعه رفت امتحان تععین سطح داد و خراب کرد و بعد امتحان یهو رنگ زد که تصمیم خودم و گرفتم مبخوام طلاقت بدم منم دیگه زدم سیم آخر. منتظرم طلاق بده و راحتوشم از این کابوس و ترس هر روزه از طلاق راحت شم.والا. مرگ ی بار شیون ی بار. مطمئنم خودش بیشتر ضرر میکنه و زود پشیمون میشه. نشد هم دیگه من ناراحت نمیشم. از تلاش و اصرار و ب قول خودش التماس خسته شدم. گاهی بعضی کارا رو هر کار میکنی نمیتونی درستش کنی. من ب لطف خدا از هر نظر ی دختر خوبم. و مطمئنم بازم موقعیت خوب برام پیش میاد.
من ۳ ماهه عروسی کردم شوهرم اینقد بهم بی مهری میکنه که زندگی رو برام جهنم کرده انگار کلفت آورده چقد دلم میخواد بمیرم
شوهرمنم خودش منوانتخاب کرده عاشقم بود وقتی بامن ازدواج کرد هیچی نداشت باتوقعات کم من ساختن های من باسختی رفتیم زیر یه سقف بعد یه سال که دخترم به دنیااومد دیدم باخانومای متاهل عاشقانه حرف میزنه خلاصه وفا به مرد نیومده بخدا تامرز طلاق رفتیم اما الانم میگه زندگی به درد مانمیخوره ازت خوشم نمیاد منم سپردم بخدا تنها امید من دخترم
سلام من 25سالمه.17سالگی با کلی شوعشق عقد کردیم.باپسر عمه ام .سال 87.دیروز دقیقا دیروز تموم.ارزوهام نقش براب شد .شوهرم تواین سالها چه بیمحبتی بهم کرده از همه نظر.روحی.حسی.جنسی.همه چی توهمه سرد بوده باهام.دیروز اعتراف کرد فقط 6ماه اولرعقد دوستم داشته و تواین چندسال تحملم میکرده.دوسم نداشته و نداره..میگه.براثر علایق و سلایقش نیسم.تازگیا فهمیدم دوس دخترم داره.البته نه یکی همه ی دوستاش دخترن.از زندگیم خسه شدم.بایه پسر 3ساله موندم چیکارکنم.طلاق بگیرم.نگیریم.بسازم بخاطر پسرم
منم حدود چند ماهه که عقد کردم وهنوز عروسی نکردم ولی زنم دوسه ماهی هستش که بی محلی میکنه وجواب تماسامو نمیده جواب پیاممو دیر میده ویا اصلا نمیده ناگفته نماند منم باهاش چندبار دعوا کردم ولی اینقد تو این مدت بهش محبت کردم ودوسش دارم ولی الان کلا میگه دوست ندارم متنفرم وازت طلاق می خوام ولی خانوادش منو خیییلی دوس دارن همه بهش حرف میزنن وطرفدار منن لطفا راهنماییم کنیدباید چکار کنم تصمیمش قاطع هستش
سلام منم مشکلی مشابه مشکل شما داشتم الانم دارم جدا میشم خیلی معتقد ب دینو...بودم اما از وقتی ک زندگیم الکی خراب شد و میشنوم اکثرمردا ب زناشون خیانت میکنن واز اول دم از عشق میزنن بعد یکی دوسال هوس ی جای دیگه میکنن و از زنشون زده وخسته میشن اسلاممونم راحت حق طلاق و ...بهشون داده و جامعمونم هیچ راهی برا زن نمیزاره غیر از اینکه ب ناچار از همسرش جداشه وب مرور افسرده واز چشم مردم بیفته وبی ابرو خوانده شه واقعا ب حکمت خلق زن واینکه زن ومردو یکسان افریده و ب زن توجه کرده بی اعتقاد شدم،خیلی ب ما ظلم میشه غصه فشارروحی افسردگی از دس دادن و ...همش برای ما زناس.چرا باید حق طلاق ب مرد داده بشه بی چون وچرا،ک راحت با احساس زن بازی شه،اینه عدالت؟اینه ایمان و دین واحترام ب حقوق زن؟نگاه ب زن رو فقط کالایی دونستن میگن زن هم بسوزه هم بسازه بچه بیاره خیانت دید هیچی بروش نیاره با همه چی کناربیاد هروقتم شوهرش دوسش نداشت راحت طلاقش بده فقط ی مهریه ب نفع زن گذاشتن ک اونم امروزه اقساطیش کردن واخرش زنو مجبور میکنن همونم ببخشه واقعا ب زنا تو این اسلام ظلم شده
من تقريبا يه سال ازدواج كردم با علاقه ازدواج كرديم ولي ديگه همسرم بهم محل نميده تو جمع خانوادگي ميريم بيرون با من يك كلمه نميخنده و حرف نميزنه فقط با بقيه بگو بخند داره بابا هم ندارم مامانمم فقط خانواده خودشو دوس داره و همش ب فكر أوناس ديگه كسي رو ندارم كارم شده هندفري گذاشتن و يبند اهنگ گوش دادن منتظرم مرگم فرا برسه به اميد اونروز
سلام.من و شوهرم مرداد ماه عقد کردیم و از اذر ماه باهم اختلاف پیدا کردیم بخاطر دخالت مادرش .همین اختلافات هم باعث شد که از هم دور بشیم اون خیلی بهم بی محلی کرد 5ماه اصلا یه تک زنگم بهم نزد خودمم بهش زنگ و پیام میداوم جواب نمیداد مامانم به خودش و خانوادش پیام داد و کلی نفرینشون کرد چند وقت پیش مهریه اجرا گذاشنم بهم زنگ زد گفت یا مهریه یا طلاق بهم گفت بخدا دوستت ندارم حالم ازت بهم میخوره فقط از زندگیم گمشو بیرون اگه مهریه میخوای طلاقت نمیدم اما اگه مهریتو ببخشی همین فردا طلاقت میدم .من خیلی دوسش دارم نمیخوام طلاق بگیرم اگه مهریه اجرا گذاشتم فقط بذا این بود که 5ماه ولم کرد خواستم بیاد تکلیفمو روشن کنه وقتی بهم میگه دوستم نداره خنجر میزنن تو قلبم .الانم چند روزه خطشو عوض کرده دارم از غصه میمیذم.قبلا حداقل میتونستم تلگرامشو چِک کنم اما الان اونم ازم گرفته .خیلیم شهرامون از هم دوره .چکار کنم برگرده کمکم کنید.
سلام.من چهارماهه ازدواج کردم بخاطرش دانشگامو ول کردم.طلامو فروختم برای رهن خونه.بابددهنی وفحش ب خانوادم ساختم.الان بهمتهمت زده که تو دخترنبودی(اخه پرده بکارتم ارتجاعی بود حتی دکترم رفتیم اما باور نمیکنه)بخدا بعد فوت پدرم مادرم باسختی مارو بزرگ کرده.ابرو داریم.این دفعه اخرکه دعواشد وسایل خونه روشکست گفت گمشو بروخونه مادرت.انقد غرور داره که نه زنگی نه تماسی.من سرگردون موندم.فقط کارم غصه وگریه شده.اخه گناه من چیه
سلام خانوما لطفا راهنماییم کنین نمیدونم مشکل از منه یا شوهرم دیگه به کل گیج شدم چهارساله ازدواج کردیم به محض ازدواجم بچه دار شدیم با مادر شوهرم تو یه ساختمونیم ایشون طبقه بالا ما پایین تو یه خونه شوهرم تک پسر ذکور خونوادس هروقت ابجی هاشو میبینه اصلا انگار من نیستم یه جوری تو جمع خرابم میکنه که نمیشه چیزی گفت تو این سه سال با چه غوغاهایی با چه دعواهایی که همه متوجه شدن نسبتا خوب شده ولی تا خواهراشو مادرشومیبینه از نون ماس اینم حیفه نونه ،خانوم نیس کلفته و........ الان دیگه اعصابم خورد خورده هرموقع دعوا میکنیم میگه طلاقت میدم برو پیش مامان و بابات زندگی کن راحت زندگی کن اخلاقش خوبه فقط تا خواهراشو میبینه اینجوری میشه خیلی از حرمت ها شکسته شده این دفعه دیگه جونم به لبم رسیده به خاطر بچه نمیتونم چون خیلی دوسش دارم میشه راهنماییم کنین
فکر می کنم بدبخت ترینتون خودمم. هفت ساله دارم با مردی زندگی می کنم که هرگز دوستش نداشتم. بی عاطفه ست زن دوست نیست، نمی فهمه عشق چیه، به خاطر عدم حمایت خانواده نمی تونم طلاق بگیرم.. هر چی می گم دوستت ندارم باورش نمی شه. همه ی امید و اعتقادمو از دست دادم، فقط روزها رو سپری می کنم در انتظار عزراییل.... در ارزوی محبت دیدن از یک مرد مردم.
لطفاکمکم کنید شرایط من ازهمه تون بهتره من 1ساله خونه پدرمم بخاطر دروغی که شوهرم بهم گفت خونه رو ترک کردم الان 2ماهه عوض اینکه معذرت خواهی کنه میگه یاتوافقی راضی شو به طلاق یا 7سال دیگه همینطور بمون. من 31سالمه یه ساله زندگی نکردم نشستم خونه روزی 100بار میزنگم ولی جوابمو نمیده اوایل میگف دوسم داره میگفتم خوب خونه بگیر تامن برگردم ولی هی امروز فردا کرد الانم میگه به درد هم نمیخوریم اخه اشتباهو اون کرد ولی باز من هزار بار گریه و التماس کردم که نباید میومدم بیرون، گفتم بهم یه فرصت دیگه بده با مادرت کنار میام ولی میگه دیگه نمیخوامت من دارم دق میکنم مگه خدایی بالا سر نیس که اینقد دارن بنده شو تحقیر و ظلم میکنن اخه چرا باید طلاق بگیرم چون مادرش نمیخوامدم کمکم کنید من باهاش چظوری برخورد کنم منصرف شه من خیلی دوسش دارم
شووهر من میگه از اندامت بدم میاد خیلی ناراحت شدم
سلام . من 27 سالمه - تو سن 23 سالگی ازدواج کردم با پسر عمه ام و اینکه از لحاظ هوش و علمی خیلی بالاست و خارج کشور زندگی میکنیم داره فوق دکترا میگیره. بارها خواستم کلاس شرکت کنم که بتونم یواش یواش وارد دانشگاه بشم هر دفعه گفت پول نیست. کتکم میزنه تحقیرم میکنه با هیچ کدوم از فامیل از جمله خانواده من در ارتباط نیست برای هر چیزی منو تحقیر میکنه میگه من بچه ام و لوسم . خودش 33 سالشه همیشه بهم میگه برو حالا هم بعد آخرین دعوامون بلیط گرفته میگه برگرد حتی غذای منو نمیخوره میره بیرون سیگار میکشه و شراب میخوره از منم خواست بارها باهاش شراب بخورم نمیتونم دوست ندارم میگه زن فقط کار کردن و غذا پختن نیست ولی بخدا اینقد محبتش میکنم قربون صدقه اش میرم که حد نداره صبح پا میشم صبحونه درست میکنم حتی بند کفشش میبندم بوسش میکنم بدرقه میکنم بره سر کار دیگه موندم بخدا هیچی ازم نمونده همه دوستام دکترا گرفتن من موندم این بدبختی خیلی شکسته شدم افسرده شدم مجبورم برم ولی هر روز هر ساعت کارم شده گریه کردن نمیدونم چکار کنم وقتی ازدواج کردم همه میگفتن خوشبحالت با این شوهرت حالا اگه جدا شم همه مسخره ام میکنن . با خودم فکر میکنم نکنه واقعا من رو نمیشه دوست داشت نکنه مشکل از منه واقعا خیلی سر خورده شدم خیلی
سلام..من دو ماهه عقد کردم شوهرم خیلی دوسم داشت و برام همه کاری کرد..حتی خونشو به اسمم زد..اما خیانت کرد و به زور داره طلاقم میده بهم.اتهام زد...اونم با ی زن پنجاه ساله که نوه داره هرچند منم خیلی خیلی به خودش و خانوادش بی احترامی کردم و زیاد روی خوش.به همسرم نشون ندادم..با این خانم قبل از من صیغه بوده زنه از اوناست.. الانم همش باهمن..میدونم ی جاهایی خودم مقصر اصلی بودم اما خب اونم انگار دنبال بهانه بود...
سلام منم سه ساله عروسی کردم توعقدمون یه بار گف طلاق گفتم نه بااصرارم موند حالام یه دختر دارم ومیگه یابذار زن بگیرم یابرو هیچ محبتی ام بهم نداره میگه اونی که میخواسم نیسی چیکارش کنم اگه اون چش چرونی نبود یکی این حرفا نبو دیگه چش چرونی هم که با اینترنت گوشیا راحت شده
تورو قران پیام منو بزارید و هر کسی ک میتونه منو راهنمایی کنه تو رو له فاطمه زهرا....من عاشق شوهرمم اشتباهم همین بود بخدا استباه دیگر نداشتم از وقتی ازدواج کردیم بمن میل جنسی نداره در حالی ک من هیچی کم ندارم همیشه میگه من بهت میل جنسی ندارم در حالی ک به دخترو زنای دیگه میل زیادی دارم میگه باید طلاق بگیریم نمیدونم چه خاکی سرم بریزم
من ۲۹سالمه تقریبا ۲سال و۴ماهه عروسی کردم قبللشم ۹ماه نامزدوعقد بودم خیلی همو دوست داشتیم عاشق هم بودیم اولاش من زیاد دوسش نداشتم اما بعد از عروسی کم کم عشق من بیشتر شدبهش،ولی متاسفانه یه سال بعد از عروسیم کلاعوض شد،دیگه محلم نمیداد شروع کرد به گفتن نمیخوامت و این زندگی ارزش نداره و ...کار به جایی کشید که رگمو زدم و شانس آوردم رگ اصلیم نبریدخواهراش منو بردن درمانگاه ،همه لعنتش میکردن؛۱۵روز خونه مادرش موندم ولی حتی یه زنگم نزد،برگشتم خونه ولی باز اذیت کردناش شروع شد برگتم خونه پدرم ۴۰روزموندم برادرش اومد دنبالم ،بعد فهمیدم بله؛پای یه بیوه متولدهفتاد د میانه عکساشو تو گوشیش دیدم که باهم عکس گرفته بودن و عکسای بد دیگه،ولی باز به اصراربرادرش موندم ،تو چند باری که برگشتم هیچوقت خودش نیومد هربارم گفت خودت منت بردی،خلاصه هرکاری کردم تحقیرا توهینا و بی حرمتیاو خیانت و..تحمل کردم اونم یه سال ونیم ،خانوادم میگفتن آخه ابن چه شوهر و زندگیه؟ولی چون من یه بار دیگه به مدت یهماه نامزد داشتم و بهم زدم گفتم مردم میگن مقصرمنم،ولی این بار آخر وقتی گفت نمیخوامت با خونسردی گفتم هر کاری میخوای بکنفقط زودتر،یه روزی آدم دیگه نای ایستادن نداره ،اشتباهم این بود باید زودتر به حرف خانوادم گوش میدادم الانم امیدوارم بهترین؛تصمیموبگیرین البته از رو عقل نه احساس،چون وقتی کسی رو دوس داری چشم رو همه بدیا میبندی
سلام من اینجا نظرمو بذارم شناسایی نمیشم
سلام دوستان امیدوارم مشکلات هممون تموم شه تاماروتموم نکرده.. من مشکلات همه رودیدم ونمیدونم چی بگم دلم خونه دلی ک توسن20سالگی تیکه تیکش کردن،الان سه ماه میگذره !بعددوسال نامزدیوساختن باهمه چی تاب آوردنوآزارهای مادرشوهروخواهرشوهر به امیدزیریه سقف رفتن وبه مرورحل شدن دقیقادوروزمونده بودبه روزعروسی بادعوای ساختگی مادرشوهربامن وحتی دس بلندکردن رومن سرهیچ پوچ بجای اینکه منوخانوادم شاکی باشیم زدن زیرهمه چیوک طلاق البته دوماه قبلش هم مادرش حرف ازطلاقوجدایی مامیزدوپسرش ک قراربودیه عمربهش تکیه کنم مثلا مثل همیشه لال بودوحتی اون روزبادیدن این صحنه ک مادرش ازاول تاآخرمقصربودپشت مادرش دراومدوگفت یاعروسی به شرط بخشیدن مهریه وزدن خونه ای ک بابات خریده به نام من یاطلاق مادرم برام اءرجعیت داره منومیگین اون لحظه انگاریه دنیایی غیراین دنیابودم جایی بدترازدوزخ آخه چطوراین حرفومیزنی تویی ک عاشقم بودی تویی تادوسال قبل ازجوابه بله دادنم داشتی خودتومیکشتیوهی خواستگاری میکردی تویی ک همه گفتن درخورتون نیسومنوخانوادم گفتیم انسانیت برامون کافیه کدوم انسان؟اینی ک الان من میبینم ازیه حیوونم رذل تره ولی مگه میشه این همه تدارکات،تالار،کارتهای پخش شده،جهیزیه چیده،لباس عروس،دسته گلهای سفارش داده،ماشین عروس انتخاب شده،کلیپ،فیلمبردار،آرایشگاه،اومدن مهموناازراهای دور،گیفها،حنا،سفارشات پاتختی،واااااای خداااااا یادم میادمیخوام هواااااربکشم مگه ازاوناظالم ترم دارررریم کاری ک اوناباهام کردن ازهزارتازنا هم بدتره فقط گذاشتم پیش خدا مجازاتشونو ازخدامیخوام لحظه به لحظه عذاب کشیدنشون تواین دنیاخودم باچشام زودترببینم لطمه ای بزرگترازاین مگه داریم تمام آرزوهاموچلوچشمام کشتنومنوباهاشون چال کردن روزی ک بایدتوآرایشگاه عروس شدنمو میدیدم توبیمارستان ازدردیکسره فریادمیزدموزجه میزدم چنان بهم آرامبخشهای قوی تزریق میکردن ک یه هفته بعدشم نمیفهمیدم کجاافتادم،تمام اطرافیان به حال من گریه میکردن.اون روزابرن دیگه برنگردن.چطورخداجواب این جورآدمارونمیده.الان به حدی رسیدن ک اسم عروسی یاصدای بوق ماشین عروس میشنوم فقط زارزارگریه میکنموازاون محیط فرارمیکنم.هرچی دنبال یه دلیل میکردم ک حتی خودموتوجیه کنم هیچ کاری بدی توخودم ندیدم بقران تنهاکاراشتباه من شایدمحبت بیحدومرزمن به همسروخانوادش بودامیدوارم یکی بیادتوزندگیش تاجبران اونهمه خوبیو ساختن باتمام نداریهاوپاکیوصداقت منوخانوادموبراشون بکنه جوری ک روزی هزارباربمیرنوزنده شن وبپای منوخانوادم بیوفتن واسه حلالیت طلبیدن.گرچه دیگه تاآخرعمرنمیخوام چشام به همچین آدمای کثیفی ک منواززندگی وازدواج متنفرکردن بیوفته
سلام دوستان منم بدترازشماتو21سالگی دلموتیکه تیکش کردن،الان سه ماه میگذره !بعددوسال نامزدیوساختن باهمه چیوتحمل آزارهای مادرشوهروخواهرشوهر به امیدزیریه سقف رفتن وبه مرورحل شدن دقیقا2روزمونده به روزعروسی بادعوای ساختگی مادرش بامن وحتی دست بلندکردن سرهیچ پوچ،دستوپیش گرفتن زدن زیرهمه چیوک طلاق البته2ماه قبلش هم مادرش حرف ازطلاقوجدایی مامیزدوپسرش ک قراربودیه عمرمثلابهش تکیه کنم مثل همیشه لال بودوحتی اون روزبادیدن این صحنه ک مادرش ازاول تاآخرمقصربودپشت مادرش دراومدوگفت یاعروسی به شرط بخشیدن مهریه وزدن اون2دونگ خونه به نام من یاطلاق! مادرم برام ارجعیت داره منومیگین اون لحظه انگاریه دنیای دیگه بودم جایی بدترازدوزخ آخه چطوراین حرفومیزنی تویی ک عاشقم بودی توییکه 2سال قبل ازقبول کردنم خودتومیکشتیوهی خواستگاری میکردی تویی ک همه گفتن درخورتون نیسومنوخانوادم گفتیم انسانیت برامون کافیه کدوم انسان؟اینی ک الان من میبینم ازیه حیوونم رذل تره ولی مگه میشه این همه تدارکات،تالار،کارتهای پخش شده،جهیزیه چیده،لباس عروس،دسته گلهای سفارش داده،ماشین عروس،کلیپ،فیلمبردار،آرایشگاه،اومدن مهموناازراهای دور،وااای خداایادم میادمیخوام هوااربکشم مگه ازاوناظالم ترم دارریم کاری ک اوناباهام کردن ازهزارتازنا هم بدتره فقط مجازاتشونو ازخدامیخوام لحظه به لحظه عذاب کشیدنشون تواین دنیاخودم زودترببینم لطمه ای بزرگترازاین مگه داریم تمام آرزوهاموچلوچشمام کشتنومنوباهاشون چال کردن روزی ک بایدتوآرایشگاه عروس شدنمو میدیدم توبیمارستان ازدردیکسره فریادمیزدموزجه میزدم چنان بهم آرامبخشهای قوی تزریق میکردن ک یه هفته بعدشم نمیفهمیدم کجاافتادم اون روزابرن دیگه برنگردن.الان اسم عروسی یاصدای بوق ماشین عروس میشنوم فقطگریه میکنموازاون محیط فرارمیکنم
سلام
سلام ازتون خواهش میکنم مطلب منم بذارید
سلامـمن الان هفت ساله ازدواجـ کردم یه پسر شش ساله دارمچونوشوهرمـدیابت گرفته خیلی اخلاقش عوض شده هرچی میگم مثله بچها بهش برمیخوره الانم میگه از چشم افتادی نمبخوامت برو طلاقتو بگیر منم به خاطر اینکه بچماین وسط میمونه هم اینکه تو خانوادمون طلاق بد میدونن چیکار کنم خواهش میکنم کمکم کنید
منم شوهرم سه ماهه ترکم کرده واز خونه بیرونم کرد.خودش وخانوادش خیلی اذیت وتحقیرم میکردن وکتکم میزد چون از اونا بالاتربودهمشون ازحسادت اذیتم میکردن منم چندبارمث خودش تحقیرش کردم دعوای اخرمون گف فقط طلاق ورو حرفش وایستادالانم با ی خانم دیگ دوس شده وتوشبکه های اجتماعی مدام ب اون خانم ابراز عشق وعلاقه میکنه من خیلی عذاب میکشم هردو هموبلاک کردیم ولی از ی خط دیگ چکش میکنم.من خیلی دوسش دارم ولی اون تو این سه ماه فقط زمانی ک نفقه میریزه بهم پیام میده ک نفقه رو ریختم ب حسابت.
سلام
سلام من یک ماهه عقد کردم ,توی این یکماه چندین مرتبه باهام قهر کرده دفعه آخر گفت داغ دیدن پدر و مادرتو به دلت میزارم خسته شدم از نظر فکری و عقیده تازه خودشو نشون داده اصلا بدرد هم نمیخوریم میگم بیا جدا بشیم نمیذاره
واقعا واسه خودم و همه خانوما متاسفم ک چرا توی این جامعه مثل اشغال با ما رفتار میکنن،مردا اولش باهامون خوبن ی مدت ک میگذره از چشمشون میفتیم ازمون سیر نیشن میرن سراغ یکی دیگه!من خودم صدبار سر ی بحث کوچیک شوهرم گفته برو خونه بابات اگه ناراضی هستی،من فقط بخاطر پدرو مادرم و حفظ ابروم مجبورم زندگی سرد و بی توجهی اونو تحمل کنم ،تازگیا هم جاخوابشو از من جدا کرده .خاکبرسر بعضی مردا ک غیرت مردونگیشونو از دست دادن از حیوون پست تر شدن
سلام میشه بمنم کمک کنید حالم خیلی بده بدجور گرفتارم
سلام منم شوهر خیلی خوبی داشتم خیلی خیلی دوستم داشت برام همه کار می‌کرد ولی از وقتی که گفتم بچه مون برام تو اولویته و اونو از دنیا بیش‌تر دوست دارم خیلی از من بدشم اومد و طلاقم داد من مقصر بودم اون هیچ گناهی نداشت گناهش این بود که بیش‌تر از اون چیزی که لیاقتم دوستم داشت تو رو خدا هیچ وقت بچه تون رو به همسرتون ترجیح ندید
خودتو راحت كن فرصت زياده خودتو خورد نكن
من فقط یه چیزو یادگرفتم درمورد مردای خوب که دنباله بهانه جویی نیستن میگم که نباید خستشون کرد گاهی خود ما زنا بخاطر حسادت ها چشم هم چشمیا و چیزای پوچ مردمونو خسته میکنیم غرورشو میشکنیم متاسفانه علاقه ای رفته سخت قابل برگشته
با سلام وعرض ادب اگه واقعا از ته دلش نمیخوادت برو وقتی ادم یکبار به چنین حسی میرسه باز هم این حس دنبالش میاد چون واقعیه ولش کن به دوره بهت سخت بگذره بهتر از اینکه با یک بچه برگردی خونه پدر مادرت
منم ۱ساله ازدواج کردم.مادرشوهرم ۹ماه خونم رو میگشت وقت هایی که من خونه نبودم.شوهرمم حرف منو باور نمیکرد .بهش میگفتم مادرت خونه ی منو میگرده.آخر سر که تو خونه دوربین گذاشتم ثابت شد.همه گفتن خوب کاری کرده خونه ی پسرش بوده! اما من نمیدونم تو وسایل و جهیزیه ی من دنبال چی میگشت.خلاصه من به زندگیم ادامه دادم. اما فضولی و دخالت مادرشوهرم تمومی نداره.هرجا میرم هرجا میام منو میپاد.به زور التماس از من برای ازدواج جواب مثبت گرفتن. کلی ادب و احترام براشون قایل بودم.اما آخرش بدو بیراه نموند بعد ماجرای خونه گشتنش بارم کردن و عقده ای شدن که چرا مادرشون رو خراب کردم. شوهرمم بچه ننه. با هر ناراحتی مادرش همش میگه دوسم نداره و ازم سیر شده و طلاق... خلاصه من موندم با کلی غصه. البته تو زندگیم هیچی کم نذاشتم.از هیچ لحاظ. اما دیگه خسته شدم. شوهرم خیلی بی محلی میکنه.اصلا براش مهم نیستم.شما بگین بنده چیکار کنم.
منم یکساله که عقدم الان احساس میکنم شوهرم از من زده شده.سر یه موضوع کوچیک بحث جدایی رو پیش کشید و قهر کرد رفت.الان من موندمو غصه خوردنو گریه و زاری.من واقعا دوسش دارم و نمیخام ازش جدادشم.دعا کنید اونم منصرف شه.بعد اون من میمیرم
واقعا تف ب این زندگی.اوایل نامزدی بهش گفتن برو من دوستت ندارم خودش پافشاری کرد ک نه اگ منو ول کنی خودمو میکشم .الان ک یکساله عقد کردیم میگ جداشیم .الان ک من میمیرم واسش این حرفو میزنه اخه چرا خدایا کمک کن
سلام .ازدواج من سنتی بود درسن 16سالگی شوهرم خیلی ب خانوادش وابسته است .هراتفاقی وهرحرفی بینمون پیش میاد ب مادر وخواهرش میگه .جالب اینجاست مادر شوهرم خالمه وباهم زندگی میکنیم وقتی تنهاییم اصلارابطه خوبی باهام ندارن ولی جلوی شوهرم وفامیلامون جوری رفتارمیکنن ک منو خیلی دوست دارن وادمای خوبین. شوهرم حتی برای خریدن یه چیز ازشون اجازه میگیره .ووقتی دلم میگیره وناراحت میشم میگه ک یه روز خوب باتو نداشتم کاشکی ازاول باهات ازدواج نمی کردم .یا تکلیفتو باید با مامان بابات روشن کنم .ب خدا خسته شدم .کمکم کنید تاحالا فکر خودکشی ب سرم زده اینجا ما طلاق وعیب بزرگی میدونن وباید بسوزم وبسازم..کمک کنین
من العان ۲۰سالمه هفت سال با شوهرم دوست بودم دیوانه وار عاشق هم هستیم العان یکساله ک کنار هم هستیم نامزدیم اما ب دلیل فقر و نداری نمیتونم دیگ ادامه بدم خیلی دوسش دارم هروز هم باید ببینمش باید چیکار منم خواهشن راهنمایی کنید
١٨سالمه ١سال با شوهرم دوست بودم و بعد ازدواج كرديم...خيلي همو دوست داشتيم،بعد از ١ماه كه عقد كرديم همه چيز عوض شد نميدونم چرا واقعا هنوزم در تعجبم اينقدر بهم بي توجهي ميكرد ،بد رفتاري، سردي،اصلا وقت نداشت واسم...همش بهش ميگفتم چرا ميگفت كارم زياده ذهنم درگيره كاره حال ندارمو خسته ام...بهش شك كرده بودم ديگه،يه شب كه خواب بود رفتم گوشيشو چك كردم ديدم كه كلي دوست دختر داره وا روابط نامشروع داره كلي زماني كه اين موضوع جلو همه بيان كردم ميخواستم بگه بياد اشتباه كردم من ببخشمش ولي اومدو با پرويي گفت دوست ندارم حسي بهت ندارم نميخوامت...واقعا خيلي سخته هم خيانت ببيني هم پست بزنن ولي من خيلي به زندگيم اميدوارم وخوشحالم كه اين آدم مريض از زندكيم رفت فقط شد يه تجربه خوب واسم ... من نظرم اينه كه از زندگيتونو لذت ببرين خودتون خودتون دويت داشته باشين مهم نيست كه ادماي مريضي مثل اينا ميخوام دوستون داشته باشن يا نه...زندگي در جريانه طلب خير
متاسفم واس هم جنساي خودم ك هر بلايي سرشون مياد مث گوسفند دنبال نگه داشتن زندگيشونن پس ارزشتون چي.دنيا پر از مرداي اينجوريه انگار بهترين مرد دنيا گيرشون اومده ك هي خودشونو خار ميكنن
سلام.هیچ اصراری به زندگی نکن.من یه زندگی را با عشق شروع کردم .چهار سال بدون هیچ توقعی سختی کشیدم تا به ارامش برسیم.همسرم را خانه دار و ماشین دار کردم.سر سوزنی برای خودش و خانوادش کم نذاشتم.دقیقا روزهایی که داشت قسط‌ها تموم میشد بی هیچ دلیلی منو تنها گذاشت.حتی طلاق هم نمی ده تا تکلیفم روشن بشه.ده ماهه من موندم و یه زندگی و سکوت.فقط برای خواب میاد.حتی کوچکترین حرفی که میزنم فریاد می زنند هر چی دم دستش باشه پرتاب می کنه.هر کاری هم میکنم مشاوره نمیاد.دلم فقط یه محبت میخواد.کاش فقط می‌گفت چرا?