همسرم میگه دیگه دوستم نداره و طلاقم ميدم
من و همسرم عاشقانه با هم عقد کردیم و الان حدود یکسال و دوماهه که در دوران نامزدی(عقد) بسر میبریم، چند وقتی هست که همسرم میگه دیگه دوستم نداره و الان حدود ۳ ماهه که میگه باید از هم جدا شیم، من خیلی دوستش دارم، می خواد طلاقم بده و من هر کاری که میتونستم انجام دادم تا منصرفش کنم، حتی خواهش کردم اما فایده نداره و گفت فکرامو میکنم و بهت خبر میدم.
نمی گم من مقصر نبودم اما دلایلی که برای طلاق می آورد بیشتر بهانه هست تا دلیل، حالا باید چیکار کنم، یک هفته است که منتظرم به من زنگ بزنه و نتیجه تفکراتش رو بگه که باید چیکار کنیم، خودش بیشتر طلاق میخواد، دارم می میرم، چطور میتونم راضی اش کنم؟ چه دعایی باید کنم؟ میشه برام دعا کنید که طلاقم نده.
با تقدیم سلام و تحیت محضر جنابعالی
از وضعیت پیش آمده برای جنابعالی متاسفم و از خدای حکیم فرج و گشایش را برای جنابعالی مسئلت دارم.
قبل از هر چیز لازم است ارزیابی دقیقی هم از شخصیت شما و همسرتان و هم از نحوه تعامل شما با یکدیگر در مدت عقد صورت بگیرید تا علت این وضعیت مشخص گردد، لذا لازم است شما به صورت حضوری با یک مشاور در ارتباط باشید و یا با ۰۹۶۴۰ بخش مشاوره در تماس باشید.
در عین حال توجه داشته باشید که یکی از عوامل آسیب زا طولانی شدن دوره عقد است، اما پیشنهاد می شود تا همسر شما به یک ثبات عاطفی و اطمینان قلبی نرسیده اند، زندگی مشترک را آغاز نکنید چون:
اگر ایشان واقعا شما را دوست نداشته باشند ممکن است بی میلی وی به شما پس از ازدواج تشدید شود و زمینه ساز مشکلات بعدی گردد. مادامیکه نظر ایشان تغییر اساسی نکند و شما نسبت به این تغییر مطمئن نباشید زندگی مشترک با وی به صلاح شما نیست هر چند که تحمل جدایی برای شما دشوار باشد.
مجددا از خدای متعال خوشبختی شما را مسئلت می کنیم.
دیدگاهها
سلام عزیزم نگران نباش دقیقا این اتفاق برای من افتاد و من از طرف عشقم بی میلی و سردی زیادی رو احساس کردم از هم جدا شدیم یه چندوقتی سخت گذشت اما متوجه شدم خیلی موقعیت های بهتری دارم و با صبر و توکل ب خدا با یه فرد عاللللللی ازدواج کردم ....غصه نخور بزار چیزی که باید بشه یه حکمتی توشه
دعای سمات را بخوانید بعداز نماز صبح.
سلام
جدا شو من 15 ساله که با این وضع دارم زندگی میکنم همسرم هم منو دوست نداره درواقع برای حرف مردم داریم زندگی میکنیم.
روحم خسته است بهجز تنها فرزندم دلخوشی ندارم.
محسن
سلام عزیزم اگر تو رو نمیخواد تو نمیتونی محبت رو از اون گدایی کنی وقتی علاقه از بین بره دیگه نمیشه کاریش کرد مدتی تو هم ازش فاصله بگیر و نشون بده اگر تو برای اون مهم نیستی اون هم برات ارزش نداره ,بعد هم تو کامل توضیح نداده بودی شاید از تو چیزی دیده که دیگه دلسرد شده و یا خدای نکرده کسی وارد زندگیش شده .........در هر صورت خودت رو کنار بکش و بخدا توکل کن
عزیزم هیچوقت غرورت روبخاطرکسی که باهات نمیمونه نشکن،حتی اگه شکستی هم بخندتارقیبت به بردش شک کنه،باتردیدکاری رو انجام نده،روشنایی هست،امیدوارم حوقعیت های بهتری برات پیدابشه.
عزیزم شاید اون بهانه ها برای تو که زنی بهانس برای شوهرت دلیل محکمیه،استدلال مرد با زن فرق میکنه،حتما با اون کارت از چشاش افتادی و دیگه دوست نداره،مردا اگه ببینن زنشون عیب و ایراد داره دیگه احساس خوشبختی نمیکنن،نباید بهانه دستش میدادی،البته اونم خیلی بی جنبس که با یه حرف تو تصمیمی به این بزرگی گرفته،عزززم اینو از من داشته باش،اگه مردی زنی رو نخواد دیگه تا ابد نمیخواش،نه میشه مجبورش کرد نه راضی،یا پای کسی در میانه یا واقعا ازت ناامید شده،حالا مگه چیکار کردی?
عزیزم شاید اون بهانه ها برای تو که زنی بهانس برای شوهرت دلیل محکمیه،استدلال مرد با زن فرق میکنه،حتما با اون کارت از چشاش افتادی و دیگه دوست نداره،مردا اگه ببینن زنشون عیب و ایراد داره دیگه احساس خوشبختی نمیکنن،نباید بهانه دستش میدادی،البته اونم خیلی بی جنبس که با یه حرف تو تصمیمی به این بزرگی گرفته،عزززم اینو از من داشته باش،اگه مردی زنی رو نخواد دیگه تا ابد نمیخواش،نه میشه مجبورش کرد نه راضی،یا پای کسی در میانه یا واقعا ازت ناامید شده،حالا مگه چیکار کردی?
عزیزم جدا شدی?
درست متوجه شدم?
سلام
عزیزم منم دقیقا همین مشکلو دارم.2سال بود عقد بودیم.خیلی هم همو دوست داشتیم.حالا هم 2ساله عروسی کردیم.7 ماهه داره میگه که نمیخوامت از چشام افتادی.تو اونی نیستی که من فکر میکردم.برو طلاق بگیر.شبا خونه نمیاد.میره خونه مامانش اینا میخوابه که من برم.اما من هنوز وایسادم.میگم مگه زندگی بچه بازیه.خوب منم از یه سری اخلاقات خوشم نمیاد.
من ۱۷سالمه ۱ و دو ماه عقدم و هنوزم عروسی نکردم.نامزدم بعد عید میگفت میخوام طلاق ات بدم اخلاق ات بده باهاش قهر کردم و گفتم خوب طلاق بده بعد به .. خوردن افتاد گفت غلط کردم تو زیادی نازشو نکش مردا بی لیاقتن
چی بگم والا ما زنا بدبختیم
سلام.به من کمک کنیدمنونامزدم خیلی باهم مشکل داریم من دیروزفهمیدم که یه گوشی دیگه هم داره ازمن قایم کرده بودخیلی دوسش دارم من بایدناراحت باشم اون میگه میخوام طلاقت بدم افسرده شدم
منم شوهرم دوسم نداره حتی برای قهرم ارزش قائل نشد فقط خودشه ومامانش دارم ازغصه میمیرم میخاد طلاقم بده اما میترسم چون مامان بابام بدجور غصه میخورن آخه توشهر ما طلاق خیلی بده چیکار کنم؟
اخی عزیزم بیا این آدرس که میدم اینجا سوالت مطرح کن همه کمکت می کنن اینم آدرس:
http://www.yeknet.ir/node/741147
سلام،دقیقا من الان 75روزه عقد کردم خانمم یه ماهه افسرده شده،امشب اومد گفت دیگه دوست ندارم طلاق میخام،جالب که بدونید نه تنها با من بلکه با خانوادش هم اخلاقش عوض شده،رفته پیش یه مشاور اون احمق هم گفته طلاق بگیر اما من خانمم خیلی دوست دارم کمک کنید لطفا
یکی پیدا نشد بگه چکار باید بکنم لطفا جواب بدین خسته شدم یه راه بذارید جلو
سلام من تو زندگی کسی ندارم ک حتی باهاش دردودل کنم ک سبک بشم داستان زندگیم طولانی و گریه اوره فقط بدونید که تو زندگی من 13سال که مردی وجود نداشته الدن دوساله عقد بسته ام با همسرم قبل از نامزدی یه هفته دوست بودیم من خیلی عاشقش بودم تا اینکه اومد خواستگاری من فرزند خوانده هستم و پدرو برادر ندارم مادرمم 40سال از من بزرگتره و هیچ وقت درکم نکرده شوهرم خیلی دوستم داره اما جدیدن بعضی وقتا خیلی عدابم میده میگه قبل از خاستگاری مادرم گفته تو از خانواده این دختر سرتری برو یه زن خوشگلتر بگیر خیلی راحت کنایه هاشو بهم میزنه منم از ترس جدایی حرفی نمیزنم من خیلی بی کسم خیلی من نمیتونم بهعنوان یه همدم و یه نفر که ب دردودلام گوش بده روی شوهرم حساب کنم سرزنشاش منو پیر کرده همش داشته هاشو ب رخم میکشه در صورتی وه نه خرجی انچنانی بهم میده نه کار داره الانم سربازه
چه اهمیتی داره حرف مردم .. شما ببین از ایندت چه انتظاری داری ..اگه هدف داشته باشی راشو پیدا میکنی
منم الان پنج ماهه تو عقدم،با همسرم خیلی مشگل داشتیم،اون به من محبت نمیکرد و همش با دوستاش بود،منم ب حرفاش گوش نمیدادم،الان سه ماهه من شهر خودمم اونم شهر خودشه،حتی حال همم نمیپرسیم.بهش گفتم بیا بریم مشاور،التماسش کردم بیا زندگیمونو درست کنیم ولی قبول نکرد و میگه فقط طلاق.میگه بایدم مهریتو ببخشی.اما من دوسش دارم.همه میگن زمان همه چیو درست میکنه.انقد نذر و نیاز و دعا کردم که خسته شدم.دارم ایمان و اعتقادمم از دس میدم
بخدا خستم
ب حق آبروی زهرا خدا مشکلات هممونو حل کنه
باسلام و شببخیر. من ۱۷سالگی برای فرار از تنهایی ازدواج کردم حالا ۴ساله ک متاهلم و بچه هم نداریم. شوهرم جدیدا توی دعواها میگ این زندگی دیگ بدرد نمیخوره و درصورتیک زنیک قبلا دوستش داشت بهش تازکیها پیام داده و درددل کرده البته اونم متاهل شده
فکرکنم شوهرم هوایی شده ' من خیلی تنهام و از طلاق میترسم' خواهشا کمکم کنید
خداخودش همه رو هدایت کنه شوهرم اقرار میکنه هیچ علاقع ای به این دختر ک دخترهمسایشونم هست نداره ولی وقتی بهم میگ این زندگی بدرد نمیخوره باورم نمیشه
عزيزم بهتر اينه كه جدابشي اين اتفاق براي من افتاد ولي من بانلاش فراوان حماقت كردم و عروسي كرديم ولي باز بي محبتي و كتك خوردم تا ٥سال تو اوج جواني روحيه ام داغون شد و طلاق گرفتم اما اسيب بدي خوردم روحم شكاف برداشت ولي يه پسر خيلي خوب كه همكلاس دوران دانشگاهم بود اومد وباهم ازدواج كرديم الان يه پسر ٤ساله دارم وخداروشكر ميكنم كه از اون طلاق گرفتم و بيشتر از اين زندگيم تباه نشد قران بخون ان مع العسر يسرا بعد هر سختي ارامشي هست
تموم مطالب رو خوندم، متاسفم برای همه کساني که اینجور اتفاق های تلخ رو تجربه میکنند، اما یک نصیحت خواهرانه میکنم به تمام خانوم ها که هيچچچچچچ وقت خودشون دست کم نگیرند ، همیشه از خودتون تعریف کنید ، همیشه به خودتون برسین. مردها عاشق زنی میشن که غرور داره خيالتون راحت. حتی توی بحث راحت بگید که اگه میخوای زندگی هم نکنی زودتر از زندگی من برو که تا جوون هستم به ايندم برسم.
من واقعا واسه همه اونايي که این اتفاقات رو تجربه میکنند متاسفم، وقتی تموم مطالب رو مي خوندم متوجهه موضوعی شدم که شاید هیچوقت به اون دقت نکرده بودین، خانوم ها ازتون واقعا خواهش میکنم توروبخدا اعتماد به نفس داشته باشین ، مگه مرد چیه که شما اینجور خودت رو واسش خورد کنی، چرا غرور نداری ، چرا خودت رو دست کم می گیری. من عاشق همسر و زندگيمم ولی همیشه به شوهرم میگم اگه هرررررر زمان از زندگیت ناراحتی راحت برو، اگه دلت پیش کس دیگه بود بدون عذاب وجدان برو، اونوقت بهم نگاه میکنه و میگه پس تو چی ، منم با غرور میگم دختری عین من رو نميزارن بمونه خیالت راحت ، من خانوم ترین دختری هستم که هرکس ارزوش داره، باور میکنید اون الان ميترسه منو از دست بده؟ خواهش میکنم التماس نکنید کسی که میخواد بره بزارید بره، آنقدر محکم باشید که نتونه عذابتون بده ، بعد کم کم عاشقتون میشه ،بخدا مردها از زنشون فقط محبت و یه خونه گرم و یه زن قوی میخوان، همسر من از همه لحاظ از من بالاتره، ولی من هیچوقت اجازه ندادم که بخواد حرفش رو بزنه چه برسه..... سیاست داشته باشید ، همین.
شوهرمن بعداز 20سال به من خیانت کرد یکسال که چیزی نیست دللیش هم اینه که موقع ازدواج با من اه دربساط نداشت ما از فقر مطلق شروع کردیم وبا کاروتلاش هردویمان زندگیمان روبراه شد ووقتی اوضاع سروسامان گرفت دیگرمن برای شوهرم ارزشی نداشتم اون عاشق زنی جوان وامروزی شد .گذشت درزندگی فقط زن را نابودمیکندودیnodeیچ......
سلام من چهارساله عروسی کردم،شوهرم بددهن ودست بزن داشت،یک سال بعداز عروسی تصمیم گرفتم جدا بشم اما انقدر التماسمو کرد وبهم وعده ووعید های قشنگ داد که برگشتم،حالا که سه سال میگذره وبچه داریم میگه دیگه نمیخوامت تو دادگاه پات باز شده نمیتونم با این موضوع کنار بیام،مدام منو ازسر خودش باز میکنه چندروز چند روز منو میفرسته خونه مادرم،نمبدونم چیکار کنم،احساس میکنم پای کس دیگه ای تو زندگیشه نظر شما چیه خواهشا راهنماییم کنید
سلام من چهارساله عروسی کردم،شوهرم بددهن ودست بزن داشت،یک سال بعداز عروسی تصمیم گرفتم جدا بشم اما انقدر التماسمو کرد وبهم وعده ووعید های قشنگ داد که برگشتم،حالا که سه سال میگذره وبچه داریم میگه دیگه نمیخوامت تو دادگاه پات باز شده نمیتونم با این موضوع کنار بیام،مدام منو ازسر خودش باز میکنه چندروز چند روز منو میفرسته خونه مادرم،نمبدونم چیکار کنم،احساس میکنم پای کس دیگه ای تو زندگیشه نظر شما چیه خواهشا راهنماییم کنید
سلام ،خیلی ناراحت شدم ،واقعامردا بی لیاقتن حیفه ماخانوما
منم خیانت دیدم ولی الان شوهرم خیلی عوض شده میگه دوست دارم ولی من حرفاشو اصن قبول ندارم اگه منو دوست داشت خیانت نمیکرد...مجبورم بمونم بخاطر خونوادم... کاش مردا میفهمیدن یه روزی هم خودشون دختردار میشن و اشک دخترشون دلشون رو هزار تیکه میکنه چوب خدا صدا نداره
سلام خواستم به همه بگم از همه بدبخت تر منم که با یه داداش مریض و یه بابای مریض و یه مامان زحمت کش با کسی عقد کردم که خودش میگه عقد ما یه هویی شد و من الان به این نتیجه رسیدم که ما اصلا حرف همو نمیفهمیم.دیگه زنگ نمیزنه پیشم نمیادخانوادش میگن بهش بی توجهی کن من تو فامیل ابروم در خطره از همه بیش تر احساساتم گفتم بره سربازی که کار گیرش بیاد اما خانوادش میگن حرف اضافه بزنی طلاق...البته با زبون بی زبونی میخواستم اینجا بگم لعنت به همه اون مردایی ک دیگه مرد نیستن و بچه ننه بار اومدن لعنت ب اون کسایی که یه دختر 18ساله رو کشتن...غرورشو اشتیاقشو جوونیشو کشتن
سلام
سلام دمت گرم حرف خوبی زدی به مردا نباید رو بدی باید طوری زندکی کنی که اگر مرد گفت نمیخوامت خیلی ساده ازش بگذری باید شوهرتو مثل یک دوست دختر که راحت باهاش تمام میکنی بدون دعوا بگی باشه شما برین برا من زیاده رو زمین خدا نمیمونه ناراحتی تو خوشحالش میکنه جذب به بعدی و اونی که تو راهه میشه ولی بی محلی به طرف و سرد برخورد کردن طرفو عاشقت میکنه و میگه با خودش نکنه خبری هست که این میخواد بره
سلام شوهر من خیییلی عاشقم بود بخاطر من از همه چیزش گذشت...اما ما دوسال عقد بودیم و الان 9 ماهه خونه خودمونیم اون تازگی رسط دعوا میگه گمشو برو خونه بابات باا یکی از زنای فامیل من خییییلی صمیمی شده همش فکر و ذهنش اونه بخدا مردم تز بس اشک ریختم من خیلی دوسش دارم اما اون تازگی همش میگه کنارم نشین با من نیا بسه ساکت شو بخدا من از لحاظ قیافه هیچی کم ندارم همیشه همه ازم تعریف میکنن از همه هنرهایی که دارم از شیک بودنم اما نمدونم چیکار کنم حتی همیشه کمتر از گل به شوهرم نگفتم خطا نکردم نمیدونم شوهرم به زن که میدونه زن خوبی هم نیس علاقه داره همش میگه میرم زن میگیرم بخدا اون پولدار نبود من با همه چیش ساختم شما بگین چیکار کنم
سلام من خیلی بیچاره شدم توروخدا کمکم کنین شوهرم از یه زن توی فامیل ما خوشش میاد با اینکه میدونه اون زن خوبی نیس و شوهر و بچه داره و بازم... بخدا شوهرم پولدار نبود ولی من با همه چیش ساختم بخدا من از لحاظ قیافه هیچی کم ندارم همه از شیک بودن من و یه عالمه هنر که دارم تعریف میکنن حتی از گل کمتر به شوهرم نگگفتم.تازگی همش میگه گمشو برو خونه بابات و میرم زن میگیرم و ازین حرفا که ازت خسته شدم وازت بدم میاد ولی بخدا من خیلی دوسش دارم میگه طلاقتو بگیر بروهمش یواشکی به اون زن پیام میده الهی خدا جوابشو بده بخدا من خطایی نکردم نمیدوم از بس خوب بودم براش اینارو میگه و فکر میکنه من از زنای دیگه بدترم و چون من همش خوبب بودم و کنار میومدم فکر میکنه همه زنا همینجورن و بدشون منم. نمیخوام زندگیم خراب شه چیکار کنم توروخدا بگین
زود قضاوت نکن زن و مرد نداره من عاشقزنمم بعد ۸ سال باهم بودن میگه دیگه نمی خوام دلسرد شدم ۵ماهه درگیر التماس ناز کشیدن هرچی راه بوده فکرشو کنید کردم ولی میگه نمیدونم از پارسال کم کم دل سرد شدم الان دیگه به دلم نمیشینی منم فوق العاده بازنم خوب بودم بش ازهرلحاظی میرسیدم محبت میکردم ،الانم میگه شاید انقد خوب بودی دلم زدی میگه خودمم موندم چرا اینجوری شدم حاله خودشم خوب نیست مشاور میگه فوقالعاده افسرده شده احساس باخت میکنه و ازین قضیه ناراحت، منمدارم دق میکنم میگم آخه چطوری میشه یه عشق آتشین اینجوری شه
چ تو خانوما چ تو اقایون خوب وبد هست این درست نیست همه خانومای اینجا ب مردا بدو بیرا میگن
به نظر من معقول نیست یه نفر بی دلیل و بی علت یهویی بزاره بره حتما دلیلی هست که باید بررسی بشه...
سلام به همگی .منم حدود 9ماه عفد کردم شوهرم حالا میگه نمیخوام و طلاق .قبول دارم که یه جاهایی اشتباه کردم ولی اونم اشتباه داشته.متاسفانه بعضی از مردا از ترس از ابروریزی خانمها سوءآستفاده میکنن.منم گفتم باش برو جدا شو.حالا خوبه یه ترس از مهریه هست اگه نه که دیگه هیچی.واقعا خوبی به بعضی ار آقایون نیومده خوبی که از حد بگذرد نادان خیال کج کند باید معمولی باهاشون رفتار کرد وگرنه فک میکنن خبریه
من مشكلم دقيقا مث شماست ميگه دلسرد شده از من حتا ٦ماهه دارم گريه ميكنم تورو خدا اگه راهي پيدا كردين به منم بگين
سلام من سه ساله ازدواج کردم یه نی نی یه ماهه دارم باشوهرم دعوام شد بهم گفت ازت بدم میاد من بخاطرش ازهمه چیزم گذشتم اما حالااون بابی رحمی کتکم زدفوش داد ولی من بازم دوسش دارم دلم واسه بچم میسوزه شوهرم اصلامنو نمیخواد دلم پره
سلام خانم عزیز
من مجردم ولی ازین موردا زیاد دیدم
پیرو حرف شما
خوبه که اینو بگم
یکی از دلایلی که خانما اعتماد به نفس ندارم
بخاطر خانواده هاشون
از بس تو زندگی از طرف پدر و مادر خاهر یا برادر
سر کوفت خوردند سرزنش شدند
از بس عیباشونو برخشون کشیدند
بخاطر همین تو زندگی زناشویی ضعیف میشند
من اینو تو خیلی از دوستام دیدم
که از طرف مادر سرکوفت خوردند الان تو زندگی زناشوییشونم همینطورند
مدام میترسند شوهرشون طلاقشون بده
از خانما میخام با دختراتون مثل یه شاهزاده رفتار کنید
وقتی شوهرش ببینه خانوادش مثل کوه پشتشند و مثل یه قدیسه باهش رفتار میکنند
اون مرد هم پاشو از گلیمش درازتر نمکنه
سلام خانم عزیز
من مجردم ولی ازین موردا زیاد دیدم
پیرو حرف شما
خوبه که اینو بگم
یکی از دلایلی که خانما اعتماد به نفس ندارم
بخاطر خانواده هاشون
از بس تو زندگی از طرف پدر و مادر خاهر یا برادر
سر کوفت خوردند سرزنش شدند
از بس عیباشونو برخشون کشیدند
بخاطر همین تو زندگی زناشویی ضعیف میشند
من اینو تو خیلی از دوستام دیدم
که از طرف مادر سرکوفت خوردند الان تو زندگی زناشوییشونم همینطورند
مدام میترسند شوهرشون طلاقشون بده
از خانما میخام با دختراتون مثل یه شاهزاده رفتار کنید
وقتی شوهرش ببینه خانوادش مثل کوه پشتشند و مثل یه قدیسه باهش رفتار میکنند
اون مرد هم پاشو از گلیمش درازتر نمکنه
سلام خانم عزیز
من مجردم ولی ازین موردا زیاد دیدم
پیرو حرف شما
خوبه که اینو بگم
یکی از دلایلی که خانما اعتماد به نفس ندارم
بخاطر خانواده هاشون
از بس تو زندگی از طرف پدر و مادر خاهر یا برادر
سر کوفت خوردند سرزنش شدند
از بس عیباشونو برخشون کشیدند
بخاطر همین تو زندگی زناشویی ضعیف میشند
من اینو تو خیلی از دوستام دیدم
که از طرف مادر سرکوفت خوردند الان تو زندگی زناشوییشونم همینطورند
مدام میترسند شوهرشون طلاقشون بده
از خانما میخام با دختراتون مثل یه شاهزاده رفتار کنید
وقتی شوهرش ببینه خانوادش مثل کوه پشتشند و مثل یه قدیسه باهش رفتار میکنند
اون مرد هم پاشو از گلیمش درازتر نمکنه
منم مث شما
سلام عزیزم. منم همین مشکل و دارم. زمان عقد شوهرم گفت باید جدا شیم .منم ناراحت شدم اما با وساطت داییش باز ادامه دادیم و عروسی کردم. الان یک سال و یک ماهه گذشته. تا الان ده بار کارمون به دادگاه رسیده متاسفانه. الان من تنها خونه خودمون موندم اونم رفته خونه مادرش. نمیدونم چه مرگشه. ما دو هفته با هم عالی هستیم اما همین که یه بحث کوچیک پیش میاد میگه فقط طلاق.مهریه تم میدم. تا حالا فقط حرفش رو زده عمل نکرده. منم تا این بار التماسش کردم تا اینکه با نامردی تا کوچکترین چیزی پیش میاد میگه التماسات یادت رفته؟؟!!منم دیگه خسته شدم. به قول اون دوستمون شاید حکمتی باشه. همراه با هر سختی آسانی هست. بهش گفتم تا وقتی طلاقم ندی از اینجا جم نمیخورم. جالب اینجاست من از هر نظر ازش سرم. نه اینکه یه موقع خودم و روش بگیرم .اصلا اتفاقا هیچوقت کلاس هیچی رو جلوش نیاوردم. اما متاسفانه اشتباهم این بود همون موقع عقد باید جدا میشدیم که ادامه دادم و بعدشم همه ش بخاطر آبرو و حرف مردم و ترس از طلاق و تنهایی و مشکلات بعدش این زندگی رو تحمل کردم. هر چند روزای حوبی هم داشتیم و داشتیم بهتر میشدیم. تقریبا دیگه داشتم رگ خواب و قلقش رو بدست میاوردم اما یه دفعه رفت امتحان تععین سطح داد و خراب کرد و بعد امتحان یهو رنگ زد که تصمیم خودم و گرفتم مبخوام طلاقت بدم منم دیگه زدم سیم آخر. منتظرم طلاق بده و راحتوشم از این کابوس و ترس هر روزه از طلاق راحت شم.والا. مرگ ی بار شیون ی بار. مطمئنم خودش بیشتر ضرر میکنه و زود پشیمون میشه. نشد هم دیگه من ناراحت نمیشم. از تلاش و اصرار و ب قول خودش التماس خسته شدم. گاهی بعضی کارا رو هر کار میکنی نمیتونی درستش کنی. من ب لطف خدا از هر نظر ی دختر خوبم. و مطمئنم بازم موقعیت خوب برام پیش میاد.
سلام عزیزم. منم همین مشکل و دارم. زمان عقد شوهرم گفت باید جدا شیم .منم ناراحت شدم اما با وساطت داییش باز ادامه دادیم و عروسی کردم. الان یک سال و یک ماهه گذشته. تا الان ده بار کارمون به دادگاه رسیده متاسفانه. الان من تنها خونه خودمون موندم اونم رفته خونه مادرش. نمیدونم چه مرگشه. ما دو هفته با هم عالی هستیم اما همین که یه بحث کوچیک پیش میاد میگه فقط طلاق.مهریه تم میدم. تا حالا فقط حرفش رو زده عمل نکرده. منم تا این بار التماسش کردم تا اینکه با نامردی تا کوچکترین چیزی پیش میاد میگه التماسات یادت رفته؟؟!!منم دیگه خسته شدم. به قول اون دوستمون شاید حکمتی باشه. همراه با هر سختی آسانی هست. بهش گفتم تا وقتی طلاقم ندی از اینجا جم نمیخورم. جالب اینجاست من از هر نظر ازش سرم. نه اینکه یه موقع خودم و روش بگیرم .اصلا اتفاقا هیچوقت کلاس هیچی رو جلوش نیاوردم. اما متاسفانه اشتباهم این بود همون موقع عقد باید جدا میشدیم که ادامه دادم و بعدشم همه ش بخاطر آبرو و حرف مردم و ترس از طلاق و تنهایی و مشکلات بعدش این زندگی رو تحمل کردم. هر چند روزای حوبی هم داشتیم و داشتیم بهتر میشدیم. تقریبا دیگه داشتم رگ خواب و قلقش رو بدست میاوردم اما یه دفعه رفت امتحان تععین سطح داد و خراب کرد و بعد امتحان یهو رنگ زد که تصمیم خودم و گرفتم مبخوام طلاقت بدم منم دیگه زدم سیم آخر. منتظرم طلاق بده و راحتوشم از این کابوس و ترس هر روزه از طلاق راحت شم.والا. مرگ ی بار شیون ی بار. مطمئنم خودش بیشتر ضرر میکنه و زود پشیمون میشه. نشد هم دیگه من ناراحت نمیشم. از تلاش و اصرار و ب قول خودش التماس خسته شدم. گاهی بعضی کارا رو هر کار میکنی نمیتونی درستش کنی. من ب لطف خدا از هر نظر ی دختر خوبم. و مطمئنم بازم موقعیت خوب برام پیش میاد.
من ۳ ماهه عروسی کردم
شوهرم اینقد بهم بی مهری میکنه که زندگی رو برام جهنم کرده
انگار کلفت آورده
چقد دلم میخواد بمیرم
شوهرمنم خودش منوانتخاب کرده عاشقم بود وقتی بامن ازدواج کرد هیچی نداشت باتوقعات کم من ساختن های من باسختی رفتیم زیر یه سقف بعد یه سال که دخترم به دنیااومد دیدم باخانومای متاهل عاشقانه حرف میزنه خلاصه وفا به مرد نیومده بخدا تامرز طلاق رفتیم اما الانم میگه زندگی به درد مانمیخوره ازت خوشم نمیاد منم سپردم بخدا تنها امید من دخترم
سلام من 25سالمه.17سالگی با کلی شوعشق عقد کردیم.باپسر عمه ام .سال 87.دیروز دقیقا دیروز تموم.ارزوهام نقش براب شد .شوهرم تواین سالها چه بیمحبتی بهم کرده از همه نظر.روحی.حسی.جنسی.همه چی توهمه سرد بوده باهام.دیروز اعتراف کرد فقط 6ماه اولرعقد دوستم داشته و تواین چندسال تحملم میکرده.دوسم نداشته و نداره..میگه.براثر علایق و سلایقش نیسم.تازگیا فهمیدم دوس دخترم داره.البته نه یکی همه ی دوستاش دخترن.از زندگیم خسه شدم.بایه پسر 3ساله موندم چیکارکنم.طلاق بگیرم.نگیریم.بسازم بخاطر پسرم
Pagination
افزودن دیدگاه جدید