حکایت بسیار جالب و خواندنی سوگند بقراط
حکایت بسیار جالب و خواندنی سوگند بقراط
تقدیم به همه ی پزشکانی که نوشتن واژه انسانیت را هنوز فراموش نکرده اند
دکتر در حالی که توسط تعداد زیادی دانشجو مشایعت می شد به تخت بیمار نزدیک گشت . بیمار جوان به نظر می آمد . هر چند که لاغری مفرط ، رنگ پریده و خطوطی که درد بر چهره اش گذارده بود سنش را بیشتر نشان می داد .
به دکتر سلام کرد . دکتر پرسید :
- چته ؟
- سمت راست شکمم درد می کنه و .....
دکتر کلامش را برید و گفت :
- پیرهنت رو بزن بالا
بیمار اطاعت کرد . دکتر به شکم بیمار نگاه کرد و انگشتانش را بر روی شکم بیمار گذارد و فشار داد . رنگ بیمار به سفیدی گچ شد و از اعماق وجود فریادی از درد کشید . دکتر لختی فکر کرد . فشار بیشتری به همان نقطه شکم بیمار آورد . بیمار از درد بر روی تخت نیم خیز شد و فریادی کشید . دکتر که ظاهراً به نتیجه رسیده بود سر تکان داد . لبخند زد و خطاب به دانشجویان گفت :
- دوستان عزیز آیا بخاطر دارید در جلسه قبل در مورد بیماری .... ( اسمی به لاتین گفت ) صحبت کردم و علائمش را گفتم ؟
دانشجویان تایید کردند . دکتر مجدداً لبخند زد و گفت :
- اینجا خوشبختانه ! یک نمونه از این بیماری را مشاهده می کنید . همانطور که می بینید ......
دکتر با آرامش شروع به تشریح بیماری برای دانشجویانش کرد . وقتی بیاناتش به پایان رسید یکی از داشجویان پرسید :
- استاد اجازه هست من هم شکم بیمار را لمس کنم ؟
بیمار ملتمسانه به دکتر نگاه کرد . دکتر گفت :
- بله حتماً لمس کنید دوست من ....
و خطاب به دیگر دانشجویان ادامه داد :
- دوستان همه می توانند اینکار را انجام دهند و واکنش بیمار را ببینند .
دانشجوی اول شکم بیمار را فشار داد . بیمار فریاد کشید :
- آآآآآآآآآآآآآآآآآآخ
دانشجو لبخند زد و جایش را به دانشجوی دوم داد :
- آآآآآآآآآآآآآآآخ
دانشجوی سوم شکم را فشرد :
- آآآآآآآآآآآآآآآخ
دانشجوی چهارم :
- آآآآخ
دانشجوی پنج :
- آخ
....................
.........................
.............................
دانشجوی بیستم :
- آخ......... آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ
.........
..........
.............
دانشجوی آخر
- آخ مردم .............. آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ
دکتر گفت :
- امیدوارم دوستان از معاینه بالینی امروز استفاده کرده باشند ...... بفرمایید بازدید را ادامه دهیم .
دکتر به راه افتاد و دانشجویان همراهیش کردند . بیمار شنید که دکتر می گوید :
- دردی که ملاحظه کردید درد بسیار شدیدی است که حتی می تواند باعث بی هوشی بیمار گردد ....
بیمار با افتخار گفته دکتر را شنید و به خود بالید که چه استقامت خوبی دارد و در برابر دکتر و درد کم نیاورد ....
مشاهده عینی از بخش داخلی یکی از بیمارستانهای یک نقطه از جهان – کویر
افزودن دیدگاه جدید