دو سال پیش با یکی از هم دانشگاهیام آشنا شدم
دو سال پیش با یکی از هم دانشگاهی ام آشنا شدم و به هم علاقمند شدیم، درسم تمام نشده بود به همین علت به همین علت نمیتوانستم اقدام به خواستگاری کنم، تمام این دو سال با هم در ارتباط بودیم و هر روز سر نماز با تمام وجود از خدا میخواستم ما را به هم برساند، پدر و مادر من در جریان بودن اما والدین او خبر نداشتند.
خانواده هردوی ما مذهبی هستند، یک هفته پیش همزمان با تمام شدن درس من مادر ایشان از رابطه ما باخبر شد و ایشان را خانهنشین کرد و ارتباط ما را قطع کرد و به ما اطلاع داد که اگر قصد وصلت داریم با خانواده اقدام کنیم، دو روز بعد با پدر و مادرم به خواستگاری رفتیم، فردای آن روز مادرش جواب رد داد و دلیلش این بود (ما معیارهایی داریم که به شما نمیخوریم) یک جواب کاملا مبهم، نمیگوید چه معیارهایی یا اینکه مشکل کجاست.
زندگیم در حال نابود شدن است، باورهایم از کمک خدا دارد نابود میشود، دستم به هیچ جا بند نیست، دارم دیوونه میشم.کمکم کنید...
پاسخ:
سلام بر شما
ریشه مشکل شما به اینجا بر میگردد که قبل از اینکه خانوادهها را از ارتباط و قصد خود آگاه سازید، خودتان دور از خانوادهها (دختر) ارتباط برقرار کردید و حاصل ارتباط نیز وابستگی و عشق و... در حالی که احتمالات زیادی در نرسیدن بهم وجود داشت، از جمله احتمال مخالفت خانواده ها و منفی بودن جواب آزمایش و...
پس به جای سرزنش یا مقصر دانستن خداوند مهربان، خود را سرزنش کنید که چرا از راهش وارد نشدید تا به نتیجه درست برسید، این درست نیست که تاوان گناه و اشتباهات خود را به گردن دیگری بیندازیم برفرض هم که حق با شما باشد، مقصر خانواده دختر است که رضایت به این وصلت نمیدهند نه خداوند بخشنده و مهربان.
به هر حال اتفاقی است که افتاده، شما باید بررسی کنید که علت اصلی مخالفت خانواده او در چیست؟ شاید مخالفت خانواده ایشان به این دلیل باشد که از ارتباط شما اطلاع پیدا کردهاند که در اینصورت شما باید مدتی صبر کنید تا آبها از آسیاب بیفتد، اما برای راضی کردن والدین او بهتر از هر کسی خودش میتواند این کار را بکند راهکارهای زیاد و موثری برای جلب رضایت خانواده وجود دارد که او میتواند انجام دهد.
مثلا: اظهار نیاز از راه غیرمستقیم همانند: بروز دادن ناراحتی و یا استفاده از صحنههای تلویزیون به اینکه وقتی انجام ازدواج در فیلم ها می بیند بگوید: خوش بحال آنها؛ کاش من هم جای آنها بودم و...
اطمینان دادن به خانواده نسبت به توانمندی در زمینه اداره زندگی؛مثلا بچه داری و شوهر داری یا همسرداری
جلب اطمینان والدین نسبت به صلاحیت ازدواج و توان اداره زندگی در عمل به اینکه مثلاً تغییر رویه دهد و همانند بچهها در منزل برخورد نکند و یا کاری پیدا کند و یا پول پسانداز کرده و بعض وسایل مورد نیاز زندگی را تهیه نماید و یا مسئولیتهای مهم در خانواده به عهده بگیرد؛
بردن فکر والدین به طرف اینکه خودش را جای او ببیند و در شرایط او قرار دهد تا بتواند عمق نیاز او را درک کند؛
آماده کردن پاسخ سؤالات احتمالی مثل اینکه ازدواج برای تو هنوز زود است و یا اینکه با نداشتن شغل؛ مسکن و پول چطور می خواهی ازدواج کنی؛
عقب نکشیدن و اصرار بر خواسته خود و تکرار آن به انحاء گوناگون و در شرایط مختلف؛ناامید نشدن به هیج وجه
استفاده از قاعده احترام و از کوره در نرفتن در هر شرایطی؛
استفاده از بزرگترها برای راضی کردن والدین؛
برنامه ریزی برای کم کردن هزینه ها و اعلام آن به عنوان راه حل به والدین همانند اینکه برای کم کردن هزینه عروسی فلان کار را می شود کرد؛
واسطه کردن مادر برای اثرگذاری بر پدر؛
کمک گرفتن از برادران و خواهران اثرگذار؛
توکل و توسل و دعا به درگاه الهی؛
اگر شما میتوانید بگونهای این موضوع را به او برسانید التبه توجه داشته باشید که خانوادهاش اصلا متوجه ارتباط شما با او نشود چون اوضاع وخیم تر میشود و راضی کردن آنها به مراتب سخت تر میشود، اما خود شما میتوانید تحقیق کنید در بین دوستان و اقوام ایشان مثل بزرگان فامیل از کسانی که روی پدرو مادر او نفوذ دارند بخواهید که در این باره با والدین او صحبت کنند و خود شما یا پدر مادرتان نیز با ملایمت با آنها صحبت کنید.
مثلا شما بگویید که فقط قصد ازدواج داشتهاید و هیچ هدف دیگری نداشتهاید بگویید که من نیز از خانوادهای مذهبی هستم و میتوانید در مورد من تحقیق کنید خلاصه باید تمام سعی خود را بکنید و خسته نشوید بدون تردید پیروزی با کسی است که استقامت کند و میدان را خالی نکند از طرفی صبر کردن نیز بسیار کار گشاست اگر مدتی صبر کنید از خشم آنها کاسته میشود و بهتر میتوانند تصمیم بگیرند، بقول معروف بر اثر صبر نوبت ظفر آید.
افزودن دیدگاه جدید