رفتن به محتوای اصلی

تجاوز گروهی به زن مبتلا به ایدز

تاریخ انتشار:
یک نت ـ قصه‌ها همیشه شبیه هم شروع می‌شوند. قصه آدم‌های تنهایی که انگار مجبورند همیشه نقش قربانی را بازی کنند. سناریوها درست شبیه هم هستند. قربانی با اینکه می‌داند برای تهیه موادی که می‌خواهد ممکن است چه اتفاقاتی در انتظارش باشد، اما چاره‌ای ندارد.
تجاوز گروهی به زن مبتلا به ایدز

اچ‌آی‌وی به توان n

یکی از مددکاران اجتماعی در یک تماس تلفنی از آزار جسمانی یک زن معتاد‌به‌شیشه توسط چند مرد، از راننده تاکسی گرفته تا باغبان، موادفروش، معتاد و خارجی‌های ویلان در خیابان، خبر داد. زنی که مطابق آزمایشات اولیه به اچ‌‌آی‌وی مبتلاست و به نظر باید همه افرادی را که در این دو، سه روز او را اذیت و آزار داده‌اند، به فهرست افراد با اچ‌آی‌وی مثبت اضافه کرد. ویروسی که مثل دومینو می‌تواند به همسران یا شرکای جنسی این افراد نیز منتقل شود، این یعنی ایدز به توان n.

قصه‌ها همیشه شبیه هم شروع می‌شوند. قصه آدم‌های تنهایی که انگار مجبورند همیشه نقش قربانی را بازی کنند. سناریوها درست شبیه هم هستند. قربانی با اینکه می‌داند برای تهیه موادی که می‌خواهد ممکن است چه اتفاقاتی در انتظارش باشد، اما چاره‌ای ندارد. خماری دردی است که مینا نتوانست تحملش کند و حالا با تنی رنجور دوباره در یکی از کمپ‌های تهران بستری است تا پس از تیمار زخم‌های عمیق روی تنش، دوباره راه ترک و سالم‌شدن را امتحان کند.

سپیده علیزاده، مددکار اجتماعی که مینا را به‌خوبی می‌شناسد، در تماس با «شرق» داستان او را این‌طور تعریف می‌کند: «من درباره معتاد کارتن‌خوابی حرف می‌زنم که به‌سختی اعتمادش جلب شد. بعد از مدتی برای نظافت منزل به خانه من می‌آمد. کم‌کم به خانه‌های دیگر معرفی‌اش کردم تا برای خودش شغلی داشته باشد. این ماجرا یک سال و چهار ماه طول کشید. یعنی یک سال و چهار ماهی که مینا پاک بود و بعد از این مدت، لغزش می‌کند و دوباره به مواد مخدر معتاد می‌شود. مینا چند شب پیش، سه شبانه‌روز را در خیابان‌های تهران می‌گذراند. در این سه شب برای تهیه مواد مخدر به پاتوق‌ها می‌رود. هنگام خرید مواد، اتفاقات ناخوشایندی برای او می‌افتد که در کلام نمی‌گنجد این اتفاق‌ها مال سه‌شنبه پیش است، زمانی که دیدمش، لباس‌هایش پاره بود و او برایم از آزار و اذیت توسط چندین نفر از موادفروش‌ها تا راننده تاکسی و... گفت. از راننده‌تاکسی تا معتاد و باغبان و خارجی‌های ویلان در خیابان، او را آزار داده بودند». علیزاده پس از کمی مکث ادامه می‌دهد: «این اتفاقات برای زنانی که شب‌ها در خیابان می‌خوابند، عادی است. برای من هم که به‌عنوان مددکار با این زنان در ارتباطم، دیگر دیدن این صحنه‌ها عادی شده. اما میزان تخریب بدن مینا و کبودی سر و صورت، چنگ کشیده‌شده روی بدنش غیرقابل‌توصیف است. با اینکه می‌دانستم این اتفاقات درحین خرید مواد، عادی است، اما تا به حال این حجم تخریب را در یک فرد ندیده بودم. از طرف دیگر، مینا مشکوک به مثبت‌بودن اچ‌‌آی‌وی است و تو تصور کن در این دو شبی که او در خیابان گذرانده، ویروس ایدز به چند نفر انتقال پیدا کرده است...».

داستان زندگی مینا از همان ابتدا متفاوت است. مینا از دخترانی است که در شیرخوارگاه بزرگ شده است. مادرش و خانواده مادری‌اش همه در بهزیستی بزرگ شده‌اند و مادرش بیمار مزمن اعصاب و روان بوده و حالا هم در مرکز بیماران مزمن بهزیستی بستری است. هرچه‌ داروندار داشته، خانواده پدری‌اش برده‌اند و او چیزی نداشته. سپیده علیزاده می‌گوید: «مینا می‌گوید تلخ‌ترین روز زندگی‌اش زمانی است که او را از مرکز بیرون کردند. بهزیستی برای او بهشت بود، اما بعد از ترخیص از بهزیستی در ١٥سالگی به عقد مرد معتادی درمی‌آید تا سایه‌ای بالای سرش باشد. مرد معتاد بعد از چند روز او را هم معتاد می‌کند و عروس چندروزه به منقل و بساط عادت می‌کند. حاصل این زندگی شیرین، دو فرزند است که حالا در بهزیستی هستند. دو فرزند مینا به دلیل کودک‌آزاری در بهزیستی هستند. مینا می‌گوید شوهرش بعد از مصرف مواد، اسفنددودکن را داغ می‌کرده و بدن فرزندانش را می‌سوزانده...». مینا تعریف کرده که بعد از مدتی توسط شوهرش به مردان دیگر کرایه داده می‌شده و همین باعث می‌شود از خانه فرار کند. مینا می‌شود کارتن‌خواب دروازه‌غار... .

بعد از سه سال، مینا از طریق یکی از سازمان‌های مردم‌نهاد، ترک داده و به خانه میان‌راهی‌ای تحویل داده می‌شود که سپیده مددکار آنجاست. مینا قبل از رفتن به خانه میان‌راهی توسط یکی از خیرین در بیمارستان اعصاب و روان بستری و آنجا از مصرف مواد پاک و سپس به خانه میان‌راهی سپرده می‌شود. مینا یک سال و چهار ماه در خانه میان‌راهی سپری می‌کند و چون رفت‌وآمد آنها به بیرون آزاد است، بعد از این مدت لغزش می‌کند... او برای تهیه مواد به جایی می‌رود که این بلاها سرش می‌آید... .

این مددکار اجتماعی می‌گوید: «من در این چند سال به‌کرات از این داستان‌ها می‌بینم و متأسفانه سال به سال عمق فاجعه بیشتر می‌شود. من نگران بارداری و اچ‌آی‌وی او هستم. مثل خیلی از زنان دیگری که به ما مراجعه می‌کنند، ممکن است باردار شود و ما پدر او را نشناسیم. او فقط ٣٣ سال دارد... وقتی در گروه‌های چندنفری مورد آزار و اذیت واقع شده، قطعا انتقال اچ‌‌آی‌وی هم وجود دارد. حالا شما به عمق فاجعه پیش‌آمده فکر کنید...».

علیزاده اما از رنج دیگر این زنان نیز می‌گوید. داستان اینجاست که حتی اگر مینا بداند چه کسانی به او حمله کرده‌اند، نمی‌تواند از آنها شکایت کند، چون او اوراق هویتی ندارد. بدون شناسنامه و اوراق هویتی، با اینکه برخی از کسانی که او را آزار داده‌اند را می‌شناسد اما نمی‌تواند به دادگاه مراجعه کند. مینا هویتی ندارد برای اینکه به دادگاه مراجعه کند و از طرفی با کسی هم نمی‌تواند درددل کند و بلایی که سرش آمده را تعریف کند. چون اولین جمله‌ای که تحویلش می‌دهند، این است: کرم از خود درخت است... .

شاید خنده‌دار به نظر می‌آید، اما وجود این زن‌ها را نمی‌شود انکار کرد و شاید باید ترتیبی اندیشیده شود که برای جلوگیری از انتقال بیماری آنها بتوانند موادشان را از یک جای امن تهیه کنند. علیزاده می‌گوید: «بعد از دو روز مینا به تلفن همراه من زنگ زد. صدای جیغ‌هایش هنوز توی گوشم است، فریاد می‌زد و از بلاهایی که بر سرش آمده بود تعریف می‌کرد. می‌گفت او را کف باغ کشانده‌اند و آزارش داده‌اند. من فهمیدم پابرهنه در خیابان‌ها راه می‌رود و آشفته است. او حتی نام محلی که آنجا بود را نمی‌دانست. بالاخره توانستم او را پیدا کنم و به کمپ برگردانم...».

مینا حالا دوباره به خانه میان‌راهی بازگشته و تصمیم دارد دوباره ترک کند. اما مددکارش می‌گوید بعد از اینکه پروسه ترک شروع شود او دوباره این اتفاقات را برای خودش مرور می‌کند؛ اتفاقاتی که ممکن است هیچ‌وقت نتواند او را راحت بگذارد. روزهای اول ترک شیشه روزهای ترسناکی است و حالا علاوه بر درد ترک اعتیاد، مینا باید منتظر التیام زخم‌های روی بدن و روحش هم باشد.

در شرایطی که زنان کارتن‌خواب به این سادگی در سطح شهر رها می‌شوند. نباید این اتفاقات دور از انتظار به نظر برسد. ترک سه‌ماهه و دوباره فرستادن آنها به خیابان باعث می‌شود که مورد آزار قرار بگیرند و بیماری‌های مقاربتی مثل کارت‌های دومینو از کارت اول به کارت بعدی منتقل شود. این داستان همچنان هم می‌تواند ادامه داشته باشد. پایانش را هنوز کسی نمی‌داند.

*بنا به درخواست مددکار، نام فرد مستعار انتخاب شده. مستندات این اتفاق نزد خبرنگار «شرق» محفوظ است.

 

منبع: روزنامه شرق

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
بازگشت بالا