امام حسين (عليه السلام) چگونه به کربلا رفتند؟
یک نت ـ امام حسين (عليه السلام) در مسير راه مکه به کوفه، در سرزمين «شَراف»،با لشکر حرّ که براي بردن امام( عليه السلام) به کوفه از طرف عبيدالله بن زياد مأمور شده بود،مواجه شدند و براي اينکه در صورت درگيري با آنها،بتوانند موقعيت بهتري داشته باشند،مسير خود را به سمت کوه«ذوحسم»کج کردند.- ذو حسم،نام کوهي است که بين آن تا عذيب الهجانات به طرف کوفه«سي و سه ميل»فاصله است.بعد از رسيدن امام (عليه السلام)به منطقه ذوحسم ،لشکر حرّ هم به آنجا رسيد.بعد از گفتگوهايي که بين امام و حرّ صورت گرفت و امام ( عليه السلام) دستور دادند تا نيروها و حتّي اسبهاي آنان را هم آب دادند و بعداز اقامه نماز که حرّ و نيروهايش به امام حسين (عليه السلام) اقتدا کردند.امام (عليه السلام) بعد از اشاره به نامه هايي که کوفيان نوشته بودند،خطاب به کوفياني که در لشکر حرّ بودند، فرمودند:حال اگر نمي خواهيد؛به همان جايي که از آنجا آمده ام باز مي گرديم.لذا امام هم دستور دادند که سوار شويد ولي وقتي خواستند برگردند،سپاه حرّ بين آنها و راه برگشت،حائل شدند.امام( عليه السلام) به حرّ فرمود:پس چه مي خواهي؟حرّ گفت:والله مي خواهم تو را نزد عبيدالله بن زياد ببرم!امام حسين (عليه السلام) هم فرمودند:«در اين صورت والله من از تو تبعيّت نخواهم کرد»،حرّ گفت: «بنابراين والله من هم تو را رها نخواهم کرد.» وقتي سخن و گفتگو طولاني شد، حرّ به امام حسين( عليه السلام) گفت:من به جنگ با شما مأمور نشده ام،مأمور شده ام از شما جدا نشوم تا تو را وارد کوفه کنم.حال اگر نمي پذيري پس راهي را انتخاب کن که شما را نه به کوفه برساند و نه به مدينه بازگرداند اين پيشنهاد حدّ وسطي بين من و شما باشد تا اينکه من به ابن زياد نامه بنويسم و شما چنانچه بخواهي به يزيد بن معاويه و يا اگر خواستي به عبيدالله بن زياد نامه اي بنويس تا به اميد خدا بدين واسطه دستوري بيايد و مرا از مبتلا شدن به کار شما رها نمايد،در اين هنگام حرّ به سمت چپ «عذيب» اشاره کرد و به امام حسين( عليه السلام) گفت:اينک از راه «عذيب و قادسيه» به سمت چپ برو،در حالي که آنها در «ذي حسم»بودند و بين«ذي حسم» تا «عذيب»سي و هشت ميل فاصله بود، بنابراين امام حسين( عليه السلام) با اصحابش حرکت کردند و حرّ آنها را همراهي مي کرد. (1)
و دو گروه همچنان به مسير خود ادامه دادند و حرّ همچنان منتظر رسيدن دستور عبيدالله بود،تا اينکه بالاخره نامه عبيدالله رسيد که به حرّ نوشته بود:«وقتي نامه ام به تو رسيد و فرستاده ام نزد تو آمد حسين( عليه السلام) را متوقف کن و در بيابان بي آب و علف و بدون حصار و سنگري فرود آر،به فرستاده ام دستور داده ام،همراه تو بوده،از شما جدا نشود تا اينکه خبر اجراي دستورم توسط تو را برايم بياورد. والسلام».نامه در سرزمين کربلا به حر رسيد،لذا حرّ براي متوقف کردن امام ( عليه السلام)در همان سرزمين بي آب و علف،خدمت امام ( عليه السلام) رفت، آنها گفتند:ما را رها کن تا در اين آبادي - منظورشان نينوا بود- يا آن آبادي -منظورشان غاضريّه بود - يا آن يکي- مقصودشان شفَيّه بود- منزل کنيم.
حرّ گفت:نه والله نمي توانم اين کار را انجام بدهم،اين مرد به عنوان جاسوس به دنبالم فرستاده شده است. (2)لذا به ناچار امام حسين (عليه السلام) در سرزمين کربلا فرود آمدند.. اينگونه شد که امام (عليه السلام) به کوفه نرسيدند و از کوفه عبور هم نکردند و در نتيجه مجبور شدند از مسير اصلي منحرف شده و در سرزمين کربلا فرود آيند.
-----------------------------پي نوشتها:(1). تاريخ طبري،ج5 ،ص401-403؛ شيخ مفيد، ارشاد ،ج2،ص79-81؛انساب الاشراف،ج3،ص169-171(2). تاريخ طبري، همان،ص408-409؛ارشاد ، همان،ص83-84.
منبع : انجمن گفتگوی دینی
افزودن دیدگاه جدید