رفتن به محتوای اصلی

با اينكه دخترم اما عاشق دختر هم مدرسه ايم شدم

تاریخ انتشار:
یک نت ـ من دختری هستم 15 ساله که در مدرسیمان عاشق دختری شدم .نمیدونم چرا فقط میدونم این حس هوس نیست عشقه چون من بهش علاقه قلبی دارم نه جنسی
با اينكه دخترم اما عاشق دختر هم مدرسه ايم شدم

یک نت ـ من دختری هستم 15 ساله که در مدرسه مان عاشق دختری شدم .نمیدونم چرا ؟!! فقط میدونم این حس هوس نیست عشقه چون من بهش علاقه قلبی دارم نه جنسی !!

این دختری که من عاشقشم حتی نمیدونه که من دوسش دارم و تا حالا بهش نگفتم خیلی دلم میخواد بهش بگم اما خجالت میکشم...نمیدونم چکار کنم دیگه بریدم...از شکا راهنمایی میخوام که بهش بگم یا نه؟

البته دیگه فرقی نداره چون واسه همیشه رفت تهران اما میتونم شمارشو از یکی از دوستام بگیرم و حسمو نسبت بهش بگم ..چون دارم روانی میشم من چند وقته تصمیم به خود کشی دارم به خاطر اون...

لطفا کمکم کنید.

باعرض سلام و تشکر

وابستگی شدید به یک شخصیت و انسان نشان دهنده نارس بود رشد شخصیتی شما در کنار والدین است که بهتر است دوران کودکی شما توسط روان درمانگر تحلیل شود . معمولا در یک شرایط کاملا عادی و معمولی شخصیت انسان ها از 3 سالگی داری هویت مخصوص و جدا از پدر و مادر می شود و فرد می تواند جداگانه فکر کند ، انتخاب کند و تصمیم بگیرد .

اما اگر محیط دچار نا امنی و تنش باشد فرد نمی تواند خود را جدا و مستقل از والدین احساس کند چون در این صورت احساس نا امنی و تنهایی می کند پس برای فرار از نگرانی و اضطراب ناامنی وابستگی بیمارگونه ای شکل می گیرید تصور کنید در بیابانی گرفتار شده اید که خیلی تاریک و احتمال وجود درنده ها باش.

شما سعی می کنید به یک جای امنی پناه ببرید بعد از این دوره های کودکی شخصیت شما به دلایل مختل برای فرار از فشارهای درونی به موضوعات گوناگونی وابسته می شود تا در حال حاضر که شما به دلیل وابستگی وارد یک رابطه یک طرفه و شدید عاطفی و روحی به فردی شده اید که بدون ایشان نمیتوانید زندگی راحت و آرامی داشته باشید .

بهتر است به یک مشاوره حضوری اقدام کنید چون از این طریق به عمق احساسات و هیجانات شما نمی توان پی برد فقط ما می توانیم بگوییم سعی کنید خود را پیدا کنید و به خودتان و آنچه دارید اعتماد کنید قطعا آنچه که دارید شما را به موفقیت و آرامش خواهد رساند البته اگر خودتان را باور کنید و به خودتان اعتماد کنید و با دیده شک و تردید نسبت به خوبی ها و توانایی های خودتان ننگرید.

سعی کنید شخصیت مستقلی برای خودتان خلق کنید یعنی با خودشناسی و شناسایی نقاط قوت چارچوب شخصیتی خودتان را با نقاط مثبت و خودارزشمندی بسازید و نقاط منفی تان را با صبر و حوصله برطرف کنید. قدری برای خودتان ارزش و احترام قایل شوید و اگر در وضعیت جسمانی و روانی اضطراب و نگرانی احساس می کنید به جای فکر کردن و پناه بردن به شخصی دیگر از طریق دارو درمانی و روان درمانی استقلال شخصیتی خودتان را پیدا کنید و آنقدر خودتان راتحقیر نکرده و به دیگران تحمیل نکنید.

تنها با کشف و خودارزشمندی می توانید خودتان را جدا از دیگران و موفق ببینید در ضمن تعدد دوستان و سرمایه گذاری احساسی و عاطفی در دوستان باعث کاهش احساس وابستگی بر روی یک فرد خاص خواهد شد.

موفق باشید.

دیدگاه‌ها

فروزان من 1394/08/15 - 17:40

بعدش فروزان تندی منو کشید برد ی گوشه و خفت گیری کرد ک کیمیا چ گفته.فضولتر از خودش خودشه هخخخخ.حس کردم ک کیمیا رو دوس دارم و اینکه غیر از حسودی اصن دوس ندارم ک مث من اذیت بشه.بهش نگاه کردم و گفتم:(جریانش طولانیه فروزان...گوش میدی؟)دستمو گرفت و منو برد توی کلاس و نشست روی صندلی معلم و منم روبروش.یاد پارسال افتادم....وقتی ک مخواستم بش بگم دوسش دارم....وقتی ک بم تنه زد.اونموقع نگاهش بی حستر بود.الان انگار میتونس چشامو بخونه.اونموقع من میخاستم جلوش مغرور باشم.ولی الان ترجیح می دادم خودم باشم.اروم هرچیزیو ک بش نگفته بودم گفتم.استرس نداشتم...چونکه حس میکردم بعد ازین دیگ چیزی نیس....دیگ امیدی نیس.یا کمکم میکنه یا ب بازی ترسناکش ادامه میده.گفتم ک:((ببین...من و تو فروزان خییییلی کم با هم دوس بودیم.خیلی.ولی من خیییلی وابستت شدم.ی چیزیه ک تو هیچوخ نفهمیدی.هیچکی نفهمید.من خییییلی دوستت دارم فروزان.اونقدری ک دلم میخواد هر لحظه بخندی.اونقدری ک ارزوهام شده ارزوهای تو.)) توقع داشتم مسخرم کنه ولی گفت:((عزییییزم!))

فروزان من 1394/08/15 - 17:48

حرفشو از ته دل زد طوری ک انگار درکم میکنه.شایدم دلش سوخته بود.ادامه دادم:((ببین...منو نبین ک میخندم...ک الان خوبه حالم.توی خونه اوتقدر گریه میکنم ک ننه بابام فحشم میدن))نیشخند زدم و سرمو بلند کردم.توقع داشتم ک فروزان هم نیشخند زده باشه....ولی چیزی توی چشاش دیدم ک عقلو از سرم پروند....باورتون میشه توی چشماش اشک جم شده بود...واس من؟؟؟واس غم من؟؟؟؟؟؟؟؟؟این فروزانهههههه؟؟؟؟فروزانی ک اونهمه باهام سرد بود حالا از بغضی ک توی خندمه بغض کرده.اونروز ی جنبه ی تازه از فروزانیو دیدم ک گریشو احدی نمیدید.حس بدی پیدا کردم.در کنار حس خوبی ک داشتم دوس نداشتم ناراحتش کنم.گفتم:((ببین بیخیال.من فقط گفتم چون همیشه خیال میکردم ک فک میکنی این لزبازیه و اینا.ناراحت بودم ک نکنه فکرای بد کنی.))فروزان گف:((ن میدونم چی میگی این موردا رومیشناسم.))

فروزان من 1394/08/15 - 17:58

با خودم فک کردم دقیقا یهنی چن تا کشته مرده دادهههه؟؟؟بعدا ک ب زینب و الهه گفتم ختدیدن گفتن:((خله خاسته بگه منم ادمم!!!)).....گفتم:((ببین...فروزان.کیمیا بت وابسته شده.مث من.ولی اول راهه.ببین...میدونم این جزع شخصیتته میدونم.تقصیر نداری.همش تقصیر منه ک دوست دارم و دارم پای لرزشم میشینم.ولی ازت ی خاهش دارم.ازت میخام باهاش مهربون باشی))بغض کردم:((اخه میدونی ک؟دختر خوبیه.))فروزان لبخند تلخی زد و گف:((اونکه صد در صد!!))گفتم:((اره...ازت میخام مث من باش رفتار نکنی.لااقل سعی کنی.دیوونش نکن فروزان.ثابت باهاش رفتار کن.ی دقیقه خوب و ی دقیقه سرد نباس.یا همیشه مهربون باش یا همیشه بی رحم.لااقل دیوونش نکن.از من ک دیگه گذشته فروزان...من داغون شدم.ولی نذار کیمیا داغون بشه.))بغضم یکم سنگین شد و لبام لرزید.اینو میدونم ک جز فروزان کسی نمیدونه ک من چی میکشم.اینو هم میدونم ک هیشکی ب اندازه فروزان بیخیال من نیس .گریه نکردم.از روزی ک اشکام واسش بی ارزش شد ترسیدم ازینکه اشک هامو ببینه.ولی اشک فروزانو در اورده بودم.اگر از دل خونم بهش میگفتم هاااای هااای گریه میکرد.دلم نمیخاس ناراحت باشه.توی چشماش خیره شدم تا خودشو جم و جور کنه.فروزان نگاشو با پشت جشم نازک کردنی ازم گرف و همونطوری شد ک میخاسم.

فروزان من 1394/08/15 - 18:21

ی دفعه کیمیا اومد.اگر میفهمید جیا ب فروزان گفتم خونم حلال بود.عین ببر زخمی نگامون کرد.بهش نیشخند زدم.ی نیشخند متهمانه.بعد ی دفعه ب طرزی تابلو زدم زیر خنده و فروزان هم تابلو تر از من زد زیر خنده.با همدیگه الکی الکی خندیدیم تا کیمیا الکی مثلا بهمون شک نکنه.کیمیا شاکی اومد سمتم ک پریدم پشت فروزان و گفتم:((همش تقصیر اینه منو نخور!))فروزان هم دستاشو از دو طرف باز کرد و گف:((ب من چ ادم فروش!))کیمیا غضبناک گف:((راجب چی حرف میزدین؟؟))گفتم:((راجب خودم...بارون...فروزان...))کیمیا توی جشمای فروزان نگاه کرد و سوالشو تکرار کرد.فروزان خوتسرد با همون صدای قشنگ و ارومش زمزمه کرد:((راجب خودمون بود کیمبا.چطور مگه.))والا ایطور ک فروزان بش گفت منم باور شد ک راجب کیمیا حرف نمیزدیم!!!!کیمیا سر تکون داد و من گفتم:((حالا میشه بری ادامه حرفامونو بگیم؟))طوری نگام کرد ک انگار داره میگه:((وای ب حالت فقط اگ بفهمم چیزی گفتیی!!))اب دهنمو قورت دادم.بعد از یکم سماجت رف.ب فروزان تندی گفتم:((ب روی خودتم نمیاری چیزی بت گفتمااااا))فروزان نیشخند زد:((باشه!!بشین تا نیارم!!!ازین ب بعد میرینم بهش!!!))مات و مبهوت نگاش کردم و گفتم :((عهههه فروزان اذیت نکن!تو بیخود میکنی!!!))خنده ای کرد و بعد جدی گف:((خب میگی چکار کنم.وقتی یکی وابستته هر چی مهربونتر باشی بدتر میشه و بیشتر اذیت میشه.))اره فروزان ولی وقتی سردی میکنی اون ی نفر دیگ اذیت نمیشه بلکه رسما میمیره!!!!فروزان از کلاس رف بیرون.کیمیا دم در نشسته بود ...ب فروزان ی چیز گف و فروزان ی جی جواب داد ک نفهمیدم چ گفتن...ولی همینکه فروران رف کیمیا منو خفت کرد و گفت:((چرا فروزان اینطوری بود.)*گفتم:((چوطوری؟؟)) گف:((چرا محل نذاشت هان؟چرا اینقدر سرد شده بود؟؟؟))با بیچارگی پیش خودم فک کردم ک اگ دسم بهت برسه فروزاااان!!!گفتم:((عجب بدبختی ای گیر افتادماااا خب ب من چ شاید ناراحته.من از کوجا بدونم اخهههه.))کیمیا تندی دنبال فروزان رف طبقه پایین.با دلهره دنبالش رفتم.میدونستم فروزان رفته دسشویی تا نم چشمهاشو پاک کنه.کیمیا ی دور حیاط بزرگ مدرسه رو از تظر گذروند و پرسید:((فک میکنی کجاس؟))گفتم ک شاید داخله و کیمیا تندی رف.این همون فرصتی بود ک دنبالش بودم.تندی رفتم توی دسشویی ها و در حالی ک دلم توی دهنم میتپید ب فروزان ک داشت صورت قشنگشو میشست گفتم:((فروزان!!!!!))بیچارگی صدام ب حدی زیاد بود ک فروزان زد زیر خنده.گفتم:((کوفتهههه تورو ب پیز تورو ب پیغمبر با کیمیا خوب باش الان میخاس منو بکشه.)) فروزان مکثی کرد و گفت:((اه...ب تخمم!!))با عرض پوزش!((کیمیا ب من چچچ))با بدجنسی دلم شاد شد!ولی گفتم:((فروزان!))((هااااا))((نگام کن!))نگام کرد ومحزون زمزمه کردم:((هواشو داری دیگه؟))نگاهشو کشوند ب سمتی و گف:((خیل خب))

فروزان من 1394/08/15 - 18:29

اونروز کیمیا غش کرد.ن از شدت ضعف...ب بهونه ی ضعف ولی از استرس.من کمکش کردم.وقتی ک افتاد زمین مغزم هنگ کرد و فقط ی کلمه توی ذهنم اومد ک دادش زدم:((فروزان!))فروزان گرومپ گرومپ از پله ها اومد پایین و ب سختی درحالی ک سعی میکردم از چهره شوکه شدش نخندم(اخه از ته حلقم جیغ زده بودم)گفتم:((کیمیا))طی ی ماجرای طولانی ب کیمیا اب قند دادیم و خلاصه کمکش کردیم. اونروز وقتی ک دور هم جمع بودیم برای اولین بار قشنگترین خنده فروزان رو دیدم.وقتی ک زیتب و الهه و بارون و کیمیا هم بودن و من روبروی فروزان.زیتب گفت:((این چیه روی پیشونیت؟))پرسیدم:((چی؟؟؟)) الهه با تعجب گف:((مثل علامت بر ایند بردار هاس!!!))با چشمای گشاد گفتم:((برایند؟؟؟))بعد یکن فکر کردم و گفتم:((اهاع سر کلاس فیزیک با کله رفتم توی جزوه.))همشون زدن زیر خنده

فروزان من 1394/08/15 - 18:38

ی مدت مدیدیه ک فروزان ب قولش عمل کرده.با کیمیا عالیه.ولی دیگ منو یادش رفته.یبار از پشت بغلم کرد و بعد از شوکگیم خندید.یبار هم از پشت ترسوندم و از ترسیدنم خندید. یبار هم وقتی تنها روی پله ها تشسته بودم اوند کنارم نشست.کبمیا هم اونورم.فروزان بدون حرف سرمو گذاشت روی شونه اش و من چیزیو حس کردم ک ی سال تموم بود از حس کردنش محروم بودم....ارامش.چیزی نپرسید...دیگ میدونست من دردم چیه.دستم براش کاملا رو شده بود.گهگاهی از گوشه چشم نگام میکنه و منم داعما وانمود میکنم ک نمیفهمم!فقط توی این فکرم ک چطور چشماش اینقدر قدرت دوران داره!!!یکم دیگه تلاش بکنه پشت سرشو هم میتونه ببینه!!!فروزان هنوز نمیدونه ک من بوی عطرشو...سنگینی نگاهشو و طرز حرکات و قدمهاشو و حتی طرز عکس العملشو دیگ حفظم

فروزان من 1394/08/15 - 18:51

فروزان منو یادش رفته....حالا با کیمیا داره خوش میگذرونه.فقط نمیدونم دردم چیهههههه.مگ خودم همینو نخواستم؟؟؟من فقط میخاستم کیمیا بهش سخت نگذره.ولی تنها کسی ک تنها موند خودمم

فروزان من 1394/08/15 - 19:06

کیمیا....شایلین....مگ شایلین همون کسی نبود ک پارسال اولای سال بهم میگف ک ب جرت و پرتای فروزان گوش نکتم؟؟؟حالا خودش شده عزیز دردونه فروزان.مگه همین کیمیا نبود ک پارسال وقتی ب خاطر فروزان ناراحت بودم بم میگف فروزان ارزشش رو نداره.مگ فروزان چ داره ک دوسش داری؟داری زندگیتو پاش هدر میدی.حالا خودش بم میگهههه با حفت گوشای خودم شنیدم ک گف:((فروزان خیلی ب شایلین میجسبه!!!داره حسودیم میشه!!!)) دلم گرفته از عالم و ادم .اینروزا خودمو نمیشناسم.ب کیمیایی ک دوست صمیمی فروزانه نیشخند میزنم.ب فروزان ک میرسم هیجی نمیگم و نیشخند میزنم....وقتی نیخواد چیزی بگه فقط راهمو میگیرم و میرم تا راحتش بذارم با شایلین و کییمیا.دلم خیلی گرفته.بعضی وقتا از خودم میپرسم اگر بمیرم فروزان ناراحت میشه؟؟؟اگر میشه جقدر.بعضی وقتا میخوام خودمو بکشم ولی میترسم.بعضی وقتا از خودم میپرسم ممکنه کس دیگه ای بیاد ک دوسش داشته باشم؟؟؟تا این حد؟؟؟محاله.اگرم نیس من از خدامه.دیگ از رفتن این عشق ناامید شدم .ب فکرم افتاد ک با پسرا دوس شم.یکی دوتا هزارتااااا بالاخره فروزان از فکرم میوفتهههه.ولی وقتی ک پسرای کلاس زبان بهم نزدیک میشن از خجالت سرخ میشم و در میرم.چ برسه به دوستی با چنین موجوداتی!!!!ب فکرم افتاد اونقدر خودمو مشغول کنم و اونقدر بخندم ک فروزان یادم بره.گریه برای فروزان ممنوع!!!نتیجش این شد ک چند روز پیش توی دسشویی ها از ته دل زار زدم!!!یاد اونروزایی افتادم ک فروزان سرب سرم میذاشت.درست همینجا.کنار همین صورت شویی یادمه میگفت عاشقم بوده.

فروزان من 1394/08/15 - 19:13

بهم گف عاشقم بوده.تالا ب چن نفر اینو گفته؟؟؟تالا روی شونه چن نفر ولو شده؟؟؟لعنتی...من باید چیکار کنم هااا...حدیث دید دارم گریه میکنم. ب شایلین گف.شایلین هم ب رفیقام گفته بود ک من چرا گریه مکردم؟؟ارزو میکردم فقط فروزان نفهمیده باشه.مردم میگن گریه ک مکنم شبیه گربه شرک میشم!بدین معنا ک دل همه حتی غریبه ها اب میشه.فقط نمیدونم چرا دل فروزان رو اب نمیکنه؟؟شاید چون جشماشو میبنده.شاید هم من هیچوقت نذاشتم گریمو بببنه. دیگ هیچی نمیدونم.هیچی

فروزان من 1394/08/15 - 19:30

من باید باهاش سرد باشم ولی تاکی؟؟؟؟همایون ...میدونم ک چی میگی.میدونم.تو تونستی.ولی من نمیتونم.تلقین نیس.واقعا کم اوردم.از صدتا راه رفتم.خیییلی وقته ک همه جیو امتحان کردم.ولی نمیشه.دنیای فروزان خیلی بزرگه.من همه فکر و ذکرم اونه.اون هزار تا دغدغه داره.دوس پسراش.شایلبن. کیمیا.خواهرش.خانوادش.گردش.تفریح.درس.شبکه مجازی.بهش حق میدم منو یادش بره.ولی من هنوز هم تا اسمش میاد ذوق میکنم و عین دیوونه ها ازته دل میخندم!!!! اینروزا خودمو زدم ب جاده ی خیالات!!!خاطرات دروغی مینویسم.داستان مینویسم.توی فکر غرق میشم.زیر لب اهنگ زمزمه میکنم.دوستام میگن بعضی وقتا باخودم حرف میزنم!!نمیدونم چی میشه.شاید حق با شماس.یکم سردی. یکم مرموزی.یکم غرور.اینطوری همه چیز حله.ولی دیگ فروزان میدونه چقدر دوسش دارم.چنروز پیش واسش ی نامه ی کوتاه نوشتم راجب اینکه کم اوردم.و اینکه راه حلی داره یا خودمو بکشم؟؟؟زینب و الهه کلی ب پر و پام پیجیدن و نذاشتن بهش نامه هه رو بدم.میگفتن ک پشیمون میشم.زینب میگف نامه رو الان بده ب من و فردا ک راجبش فکر کردی بیا تصمیم بگیر بدی یا ندی.از دس قلقلک ها و گرفتناشون فرار کردم.فروزان کنار خیابون وایساده بود.حق با اونا بود.فاطمه تا کی میخوای امیدوار باشی فروزان با درک کردن حالت باهات مهربونتر میشه؟ اخم کردم و نامه رو پاره کردم و ناراحت ریختمش توی جوب .و تندی رفتم.فرداش الهه بهم گف فروزان وقتی نامه رو پاره میکردم منو دیده و از الهه پرسیده ک من چمه؟الهه گفته هیجی.فروزان اصرار کرده و الهه فقط گفته هیچی و رفته. واسه همین اونروز تا اخرین لحظه ای ک سوار سرویس میشدم سنگینی نگاشو حس کردم.از راه دور...باشه قبوله.از فردا راهی ک شما و همه میگین رو اجرا میکنم.مغرور.محل نمیذارم.سمتش نمیرم.گرم نمیگیرم.باشه.تا جای ممکن.تا جایی ک بتونم.حتی وقتی مهربون شد.حتی وقتی سنگینی نگاشو حس کردم.این دیگ راه اخره.از فردا ادعا میکنم دوسش ندارم.مث هزار بار قبل.همونطور ک من هر دفعه گول مهربونی فروزان رو میخورم اونم هر دفعه گول این ادعای منو میخوره!بهتون خبر میدم چیا میشع.برام دعا کنین. داغونم.فعلا بچه ها.

فروزان من 1394/08/15 - 19:37

برای بار هزارم....ربطی ب مساعل جنسی نداره ایها الناسسسسسسسسس.قران حروم کرده چیه؟؟؟؟ب همین قرانی ک میگی قسم صد در صد اگ جای من بودی وابستش میشدی!مث همین کیمیایی ک ادعا میکرد ارزشش رو نداره و حالا واس خاطر فروزان غش کرده!!واقعا اگر حای من بود میخواس چکار کنه دیگه؟

هانی 1394/08/15 - 20:52

بیا تعریف کن نت درست شد

فروزان من 1394/08/15 - 21:12

همایون حرفاتو دقیق تر خوندم.متاسفانه بر عکس پسرا ک اراده میکنن و عاشق ی نفر میشن(یهنی خودشون با عقلشون انتخاب مکنن عاشق کی بشن و بعد دلشون رو وادار ب دوس داشتن اون فرد میکنن)دخترا اینطور نیسن.دسکم من نمیتونم اینطور باشم.کی میتونه با عقلش عاشق بشه اخه؟ تازه مطمعنا عشق تو ی دختر بوده.ببین.در مورد عشق ب غیر همجنس باهات کاملا موافقم!اره.منم میتونم.واس منم خیلی اسونه دل کندن از ی پسر.ولی وقتی مسعله مربوط ب همجنسی باشه ک باهاش راحت تری و رابطت با اون بر اساس رفاقت و صمیمیت بوده وقتی پای نزدیکی و درک ببشتر و خاطرات جورواجور بیاد وسط اوضاع فرق داره.درسته....عشق ما سرانحام نداره.منظورم اینه ک....من ک نمتونم با فروزان ازدواج کنم ک!لز و پز هم ک نیستم!رفیقشم ک نیستم!فقط هم دارم عذاب میکشم!ولی من بخاطر اینکه منو میبوسه دوسش ندارم.ب خاطر اینکه باهام مهربونه دوسش ندارم.ب خاطر اینکه باحال یا مغروره نیس ک دوسش دارم.هیشکدوم ازینا دلیلش نیس.عشق من کاملا بی دلیله.برای همینه ک این حس نقزه ضعفی نداره ک از شرش خلاص بشم.ببین....مثال میزنم.مثلا تو ی دخترو دوس داری چونکه خوشکله!خوشکلی ی علته واس دوس داشتنش.حالا اگر ک خودتو توجیح کنی ک زشته دیگه دوسش نخواهی داشت.یا مثلا ی نفرو بخاطر مهربونیش دوس داری.اگر ک پیش خودت بگی ک اصلا مهربون نیس.اگر بداخلاق ترین لحظه هاشو بیاد بیاری ازش زده میشی.متوجه حرفم هستی ک؟

فروزان من 1394/08/15 - 21:25

میدونین بچه ها.وابستگی ب ی تفر...معلم دوست یا حنس مخالف توی سن ما عادیه.مشاور مدرسه اینو مبگه.همه ی کاری ک باید بکنی اینه ک بجای اینکه چ کنم چکنم بکنی و بزنی توی سر خودت این ازمون رو رد کنی.اگر خودتو ببازی یا دل مرده شی باختی.تحمل کنین.سعی نکنین از بینش ببرین چون بدتر میشه.باهاش کنار بیاین.با دوستاتون و معتمد ها در میون بذارین.از احساستون بنویسیت .شما عجیب یا لز نیستین.کمبود محبت هم ندارین.فقط نوجونین و دچار یکی از مراحل گند نوجوونی شدین.این عشقه.ولی بیشتر از اینکه عشق باشه مخربه.نذارین مث من حتی فکرتون ب سمت خودکشی بره.یروزی میرسه ک ب الانتون میخندین.مث الان ک ب ناراحتیای بچگیتون میخندیدین.من میدونم چ حسیه.من میدونم حالم از همتون وخیم تره.چون هیچکدوم از معشوقه های شما نمیتونه ب مهربونی فروزان باشه.این اغراق تیس.چیزیه ک همه میگن.تنها مهربون مغرور دنیا!!!!

سحر 1394/08/16 - 19:12

وااااااای فاطمه خدا ب دادت برسه!!!!!!!این دختره چرا اینطوریه؟؟هر کی ندونه میگه موجیه!دست خودش نیست قاطی داره.من ک دیگه نمیدونم چیبگم.ب تو هم توصیه میکنم بیخالش شو!!!!!!تا الان هزار باااار با هم دوست شدید و قهر کردید.اینکه میگم (قهر)یعنی از هم دور شدید.تو اگه بخوای ادامه بدی تا آخر عمرت باید درگیر این قضیه ها باشی.ولی از توی نوشته هات ی چیزی رو فهمیدم.اینکه زینب و الهه دوستای خیلی خوبی هستن قدرشونو بدون.محبتی رو ک میخوای ب فروزان کنی ب اونا کن.چون اونا بیشتر از فروزان بفکرت هستن.من تو رو اصلا ندیدم و نمیشناسمت ولی تقریبا از دلت خبر دارم.خیلی هم از دست این فروزان خانوم حرص میخورم..ازت خواهش میکنم بیخالش شو.آدم بدی نیست ولی دست خودش نیست کلا موجیه.ببین منم هم سنتم درکت میکم هم عاشق معلمم شدم هم یکی از دوستام.دوست منم همین کارارو بامن میکرد.دیوونه ام کرده بود.ولی خب الان دیگه حتی نگاهشم نمیکنم.

هانی 1394/08/16 - 19:27

فاطمه (فروزان من) برات دعا میکنم منتظرم بیای بازم حالتو بگی
موفق باشی

talangor 1394/08/16 - 23:10

amoo jam konid khodtoono..in ch vazeshe dg? asheqeshi b khodsh bgo..in y site vase moshavere na dardodle asheqane va grye va zari.. :-/

هانی 1394/08/16 - 23:23

سحر چطوری تونستی دیگه نگاهشم نکنی؟

miss xy 1394/08/16 - 23:36

سلام
خواستم بگم من مکالمه های شمارو از سال پیش دنبال میکنم و خودم هم تو این جریان بودمو هستم....فروزان من خیلی قشنگ مینویسی و دقیقا حسای مشترک بین تمام افرادی که تو این زمینه هستن رو بیان میکنی
اون جا که گفتی فروزان گریه کرد واقعا گریم گرفت
البته داستان من که فوقالعاده عاشقانه تر از این حرفاس (-:

هانی 1394/08/17 - 02:39

talangor جان عزیزم شما مجبور نیستی بیای بخونی این چیزارو
شما از امکان مشاوره سایت استفاده کن بقیم به کار خودشون میرسن شما نگران نباش عزیزم:)

سحر 1394/08/17 - 15:58

ی دوست خوب همیشه میتونه کمک کنه.البته هیچکس از عشق من ب دلارام خبر نداشت.خودم تنهایی بار سنگین این عشق روتحمل کردم.و خدارو شکر دوسال از بدترین سال های عمرم رو پشت سرم گذروندم.و همین باعث شد ک قوی تر بشم.عاشق هر آدمی نشم.سعی کردم محبت و وقتی رو ک میخوام با دلارام هدر بدم،برای فاطمه در نظر بگیرم.فاطمه یکی از دوستای خوبم بود،اون هم از عشق من ب دلارام خبر نداشت و همین باعث میشد ک نتونم جلوی اون از دلارام حرفی بزنم و همین باعث میشد ک منم ب مساعل دیگه ای چشمامو روشون بسته بودم فکر کنم و درموردشون صحبت کنم.همیشه موضوع های قشنگی ک درموردشون حرف میزد توجه ام رو جلب میکرد.نمیدونم چطوری ولی فاطمه یکی از دلایلی بود ک باعث شد من بتونم ب جمع هایی ک ازشون فراری شده بودم برگردم.دوباره ب درس علاقه پیدا کنم،و دوباره کنترل زندگیم رو دستم بگیرم.فاطمه باعث شد چشمامو باز کنم ،مساعل مهم زندگی رو واسم بازگو میکرد ومن اون موقع تازه فهمیدم ک چقدر خل بودم ک قشنگ ترین سالهای زندگیم رو با عشق دلارام حروم کردم.و انقدر باهم درمورد زندگی و مساعل مهمش صحبت میکردیم ک عشق ب دلارام واسم بی معنی شد.الان ک فکرشو میکنم میبینم ک خیلی اشتباه کردم.البته اعتماد ب نفس هم خیلی مهمه.من ی مدت کاملا اعتماد ب نفسمو از دست داده بودم ولی با فاطمه ب دستش آوردم و همین اعتماد ب نفس موجب شد ک من خودمو از دلارام بالاتر بدونم و الان دیگه بهش توجه نکنم.دلایل دیگه ای هم هستن فعلا وقت نوشتنشون رو ندارم شرمنده

سحر 1394/08/17 - 16:10

فاطمه قبلا انقد ب فروزان فکر میکردی ک انگار هیچ کس دیگه ای تو ی زندگیت وجود نداشت.انسان ها ی اطرافت واست مهم نبودن .فقط فروزان واست مهم بود.ولی یادته اون روز ک ب کیمیا توجه کردی چطوری شدی،؟!؟؟دوست نداشتی کمیا اذیت بشه و از فروزان خواهش کردی ک با کیمیا درست رفتار کنه.اون لحظه تو عشق فروزان رو فراموش کردی و برای کیمیا ناراحت شدی. احتمالا ی مدت هم ،بیش تر پیش کیمیا بود تا فروزان!!سعی کن ی هدف خوب واسه خودت مشخص کنی و ب محیط دورو برت هم توجه بیش تری کنی(باسپاس)

فروزان من 1394/08/18 - 12:03

سحر اینروزا از اونروزایی ک فروزانو ب حد مرگ هم دوس داشتم داغون ترم.الان کاملا خرد شدم.اونروزا ازادانه میتونسم دوسش داشته باشم.الان خیلی نابوده روحیم.نمیدونم چطوری بگم.خودمم نمیفهمم.ولی دیگ از فروزان میترسم.ب حد مرگ ازش فاصله میگیرم.با دوستام میخندم.کنارشون میمونم.ولی ی چیزایی هس ک ب هیشکی توی دنیا نمتونم بگم.نمیتونم درس بخونم.داغونم.داغون.هیشکی نمیفهمه.دارم دیوونه میشم.انگار ی چیزی کمه.از ی چیزی عصبانیم.ولی خیلی میترسم از همون چیز.خودمم نمیدونم این جیزه چ کوفتیه. انگار بعد فروزان اثری ازم نمونده.اعتماد ب نفسم داغونه.کاملا خرد و خاکشیر شدم.دنیام خییییییلی با دنیای بقیه فرق داره.ی سری مشکلات بوده و هس ک همیشه هروخ فروزانو میدیدم از یادم میرفتن و فروزان میشد همه زندگیم.ولی حالا ک حتی خودمم ب خودم اجازه نمیدم دوسش داشته باشم راه فراری تدارم و از طرفی دارم دیوونه میشم.من همیشه ب خودم میگفتم فروزان نمیدونه چی میکشم.واس همین باهام سرده.واس همین باهام بده.ولی حالا میدونه.حالا ک میفهمه.دیگ امیدی برام نمونده.حتی ی مدت طولانیه ک نگاهشم نکردم.مدت طولانی ای ک میگم واس شما سه روزه و واس من سه سال.امروز خودمو قاتی پیش دانشگاهی ها کردم و یواشکی رفتم توی مدرسه.قضیه اینه ک اول صبح ها مارو توی سرما نگه میدارن توی حیاط و پیش دانشگاهی ها رو میفرستن داخل.وقتی رفتم طبقه دوم همه کلاسای دومی ها خالی بود.اروم رفتم توی کلاس فروزان اینا.دنبال صندلیش گشتم.نفهمیدم کدوم صندلیشه.میخواستم نقاشیاشو ببینم.میخاستم نوشته هاشو بخونم.هه.یادم افتاد ب هفته پیش.قبل ازینکه کامل ازش فاصله بگیرم....زنگ تفریحا ک میرفت توی حیاط میرفتم کتاباشو یواشکی برمیداشتم و نقاشیاشو نگاه میکردم و یادشون میگرفتم و همونا رو واس خودم میکشیدم.یروز زنگ تفریح بود.اروم از الهه و زینب توی راه جدا شدم و بسمت کلاسش رفتم.خم شدم داخلو دید زدم.فروزان نشسته بود داش ی چیزی مینوشت.اححححتمالا تکلیفاشو!!!!خلاصه یکم منتظر موندم.هی زیر لب میگفتم((پاشووووو دیگ پاشو فروزان وای وای چقدر مینویسی کله خراب!!!))با خودم هی راه میرفتم و میخندیدم و کشیک میدادم.بار پنجمی ک سرک کشیدم دیدم صندلی فروزان خالیه و نیستش.ی نیشخند ذوق مرگ زدم و زیر لب گفتم اییییول!خاستم برم تو ک ی دفعه یه نفر از پشت دستشو گذاشت رو شونم و گف سلام! دقیقا شیش متر پریدم بالا!!!!با هول و ولا برگشتم دیدم فروزان داره با خنده نگام میکنه.با تته پته گفتم ((اوا سلام!!تو هم اینجایی؟؟؟))نیشخند زد:( دنبال کسی میگشتی هی سرک میکشیدی؟؟)عجب تیزه از کوجا فهمیده بود.من با جفت چشای خودم دیدم سرش تا خرخره توی دفترش بود محال بود بتونه منو ببینه ک!گفتم:((هان؟نننننن))لبخند زد و رف داخل کلاس.اروم پشت سرش رفتم.در کیفش باز بود.همون موقع زینب و الی هم رسیدن و بهم نیشخند زدن.انگار جریانو از دور دیده بودن.کنارم ایستادن.فروزان رفت روی صندلی و از پنجره بیرون رو دید زد.دس کردم و ی کتاب برداشتم.عین جت داشتم کتاباشو میگشتم و خدا خدا میکردم فروزان برنگرده!!!اگر میدیدم هیچی! زینب و الهه میخندیدن.فروزان هی برنیگشت نگاه میکرد ببینه ما از چ میخندیم.وقتی برمیگشت کتابشو پشت سرم قایم میکردم و هرسه تامون نیشخند میزدیم.فروزان بیچاره هم نمیدونس قضیه چیه ک.ی لبخند ملیح میزد و دوباره روشو برمیگردوند.اححتمالا ب دیوونگیمون شک کرده بوده.خلاصه کتاب زبان فارسیشو باز کردم دیدم پره نقاشیه.معلومه از زبان فارسی خوشش نمیاد.ی نگاه ب فروزان ک پشتش ب ما بود کردم و در رفتم.زینب و الی دم در بودن و وقتی دزدیمو دیدن از خنده ترکیدن.اخه از بس هول هم بودم وسط راه سر خوردم و نزدیک بود با کله برم توی سطل اشغالی!رفتم توی کلاس از روی نقاشیاش کپی کردم و برگشتم و نامحسوس کتابشو گذاشتم سرجاش.فروزان روحشم خبر دار نشد ک من چ دزد مارمولکی هستم.....خلاصه داشتم میگفتم.توی کلاس خالی فروران اینا دنبال صندلیش میگشتم.درسته ک از خودش میترسم.ولی هنوزم دنبال اثارشم.وقتی صندلیشو پیدا نکردم با دل دلتنگم ی صندلی بر داشتم و گذاشتم جایی ک همیشه میشینه تا دستکم روی صندلی ای بشینه ک من براش گذاشتم.ب صندلیش لبخند زدم.جای اون لبخندایی ک دیگ ب فروران نمیزدم.برگشتم ک برم.لازم بود نم چشمامو پاک کنم .ی دفعه کیمیا اومد توی کلاس.ب وضوح رنگم پرید.نفسم بند اومد.هرجا کیمیا هس فروزان بعدشه!با اشوب و لرز ب کیمیا نگاه کردم.دستام یخ کرده بود.پرسیدم:((فروزان توی راهه؟؟؟؟!)) با هول و ولا ب سمت در رفتم :((من باس برم.))کیمیا دستمو گرفت و با دلسوزی گف :((عزیییییزم.چرا عین مجرما در میری؟!فروزان نیس بمون.))گفتم :((ن الان میاد خدافظ!)) عین گلوله از کلاس پریدم بیرون و رفتم.ب موقع در رفتم.خیلی ب موقع.همون موقع الی و زینب اومدن.اگر منو توی کلاس فروزان میدیدن بازم تگاهای متهمانه شروع میشد.با خنده تا کلاسمون باهاشون رفتم....ولی...

فروزان من 1394/08/18 - 12:10

ولی ی بغض ناجوری داشتم.دور زدم تا برگردم و برم ی جایی دور از دست ادما گریه کنم ک دیدم فروزان و شایلین جلوی پله ها وایسدن.دوباره دور زدم.با ناراحتی ی نگاه دیگ ب دوسام کردم ک نباید میفهمیدن من ناراحتم.بیخیال شدم و رفتم.فروزان شایلینو بغل کرد و من با چشمای پره اشک تندی از پشت سرش رد شدم و رفتم.رفتم توی دسشوییها.یکم گریه کردم و بعد صورتمو شستم...با همون شیر ابی ک با فروزان هزااارتایی خاطره کنارش داشتم و اخرینش مربوط ب همون روزی بود ک فروزان بخاطر غصه هام غصه خورد صورتمو شستم...بازم هیچ و پوچ.روزام هیچ و پوچه.از قبل هم بلاتکلیفترم.فروزان از چشمم افتاده...ولی ازدلم نیوفتاده.بچه ها ...عکسشو کنار دوس پسرش دیدم.دوس پسر جدیدش.با این یکی رابطش بهتره انگار.داشت لپشو ماچ میکرد.خیلی قشنگ شده بود.هر چی بیشتر نگاش میکردم بیشتر میفهنیدم دنیامون جداس ازهم.بچه ها دارم دیوونه میشم.از فروزان وحشت پیدا کردم.ولی نمیدونم چرا

فروزان من 1394/08/18 - 12:12

اینروزا دردسرام هزار برابر شده.برام دعا کنین.خیلی داغونم.

فروزان من 1394/08/19 - 08:21

امروز شیراز تقریبا سیل اومد.زیر این سیل کنار هم سرویسیم وایساده بودمزیر کاپشنش.ی لحظه نگاهم به فروزان افتاد.جلوی جفت چشمای خودم همون شوخی ای رو با انیتا کرد ک توی روزای بارونی با من میکرد...بچه ها کیمیا اینروزا ی طوریه.خیلی دور فروزان نمیبینمش.خیلی ناراحت و پژمرده ب نظر میرسه و امروز صب ی کار عجیبی کرد.دیشب اونقدر گریه کردم ک صب جشمام پف کرده بود.وقتی رسید ب من بعد از یکم گپ زدن و خندیدن با من و دوسام دستشو گذاشت دو طرف صورتم و با حس ناراحتی عجیبی لپمو ماچ کرد و رفت.نمیدونم چ شده.چنتا حالت داره:اول اینکه ممکنه اومده باشه اینجا و خدایی نکرده اینا رو خونده باشه.دوم اینکه ممکنه ک فروزان راجب اونروز چیزی بش گفته باشه .سوم اینکه قیافم خیلی باس بدبختانه بوده باشه ک اینطور با ناراحتی نگام میکرده.چهارم هم اینکه ممکنه کلا منظور خاصی نداشته باشه کلا الکی اینکارو کرده باشه.بنظرتون کدومشه؟......وای بچه ها. خیلی سخته.گهگاهی از راه دور نگام ب چشاش میوفته و بعد سرمو تندی بر میگردونم.نزدیک ترین حالتی ک این چنروزه بش داشتم این بود ک موقع بالا رفتن از پله ها شونش خورد ب شونم ک من اصلا طوری رفتار کردم انگار ندیدمش.نمره هام افت پیدا کرده و توی خونه هم جنگ اعصاب دارم.چرا هیشکی نمیفهمه من نمیتونم درس بخونم اخهههه.دارم دیوونه میشم.توی مدرسه هم این دوستایی ک میگی خوبن منو کلا یادشون رفته.بارون ک با ی دختری ب اسم ملیکا خیلی میپره جدیدا.راستی بارون ازونجایی ک خیلی شبیه پسراس و موهاش و قیافه و تیپش پسرونس و حتی گاهی رفتارش کشته مرده پیدا کرده!!!هخخخخ اینقدر خنده داره هی دخترا میان دنبالش هی منو میچسبه میگه جون مادرت نذار منو ببرن! دخترا اسمشو گذاشتن عرشیا.الهه و زینب هم ک کلا جدیدا خیلی سربسر هم میذارن .همه چیزی ک میخاستم این بود ک فقط همه چیز مثل قبلا بشه.فروزان کنارمون.بارون توی کلاسمون کنارمون.زینب و الهه ادم وار!ولی فروزان منو نمیشناسه.بارون داره کم کم دور میشه و الهه و زیتب هم دنیای خودشونو دارن.شاید اگر اونروز ک تینای بیشعور اومد فروزانو با اصرار برد تشوند پیش خودش اگ یکم واکنش نشون داده بودم الان دل و روده گروهمون اینطوری پخش و پلا نبود.ما باهم کامل بودیم.توی دنیا تک بودیم.اخلاقامون فرق داشت ولی دلامون یکی بود.یکیمون ی پسرباز باحال و بی قید و بند بود.یکیمون ی پسرنمای بانمک بود.من از همه شادتر و بی دغدغه تر بودم.حتی از فروزان هم بیشتر میخندیدم.یکیمون ی خل و چل دیوونه ی مهربون ب اسم الهه بود.یکیمون هم ی دختره تخس و لجباز ب اسم زینب بود ک ی متر زبون داشت. گذشتمو دوست دارم.فرقی نمیکنه جی بشه.من یادم نمیره چقدر خوشبخت بودم.فرقی نمیکنه چقدر اوضاع بد بشه.من هربار خودمو با خاطرات اروم میکنم.وسط گریه هام بلند میخندم. من تحمل میکنم....هنووووز ک هنوزه تا ابد.

به یاد آرزو 1394/08/19 - 08:55

بغض گلومو گرفته،بعد از کلی گریه بازم سبک نشدم..حرفاتون منو برد به سالهای قبل، سالهایی که منم یکی مثل فروزان بودم و نفهمیدم آرزو چقدر دوسم داره..دوران مدرسه دخترمحبوب کلاس بودم همیشه دورم شلوغ بود و با دوستای صمیمیم بگو وبخند داشتیم،اما یه نفر بود که هیچوقت خیلی بهم نزدیک نمیشد،انگار ازم خجالت میکشید و اون آرزو بود.گاهی بعد زنگ تفریحا وقتی میومدیم کلاس روی صندلیم ی کادو بود باتعجب میپرسیدم این کادو واسه کیه و آرزو با خجالت میگفت واسه توء من خریدمش. یادمه کلی بوسش میکردم اما بازم نمیفهمیدم دوسم داره آخه تو ذهنم نمیگنجید ی دختر عاشق دختر دیگه ای باشه. سالها میرفت و من احمق همچنان با دوستام خوش میگذروندم و غافل از حال آرزو بودم. سال آخر آرزو از شهر ما رفت هیچوقت نگاه آخره پر ازغمشو فراموش نمیکنم.رفتم بغلش کردم گفتم دلم واست تنگ میشه حس کردم شونه هاش میلرزه داشت گریه میکرد منم گریه افتادم،یهو ی فکر مثل برق از ذهنم گذشت ، چرا این چندسال با آرزو دوست صمیمی نبودم؟ وای خدا چرا حالاکه داشت میرفت یادم افتاده بود باهاش دوستی نکردم،حالم بد شد میخواستم داد بزنم بگم نرو اما دیگه دیر شده بود آرزوی من رفت واسه همیشه ام رفت..بعد رفتنش نازنین کسی که آرزو بیشتر وقتا باهاش بود با چشمای سرخ و پراشک اومد پیشم. باحالت عصبی گفت بریم توحیاط کارت دارم دنبالش رفتم نشستیم رو نیمکت و شروع کرد به گفتن،گفت که آرزو چقدم دوستم داشته،رؤیاش دوستی بامن بوده،گفت که با بی محلیام چقد داغونش کردم گفت و گفت و گفت همه این سالها و زجرای آرزو رو گفت و درحالی که صورتش از اشک خیس بود بسته ای که ازطرف ارزو بودو داد بهم و رفت. توو شوک بودم باورم نمیشد آرزو انقد دوسم داشته اما بعد که بکاراش فکرکردم به دوست داشتنش رسیدم سوال هروزم شده بود چرا چرا چرا نفهمیدم آرزو دوسم داره چرا زجرش دادم چرا بی محلیش کردم.بسته اشو باز کردم پر ازنامه هاش بود و چندتا کادو. بعد اونروز داغون شدم ، شدم ی آدم دیگه ساکت و منزوی شدم همه دوستامو از اطرافم پروندم فقط نازنین میدونست چه مرگمه. از اون روز به بعد دیگه کسی شیطنتامو ندید زل میزدم به در مدرسه تا آرزو بیاد

به یاد آرزو 1394/08/19 - 09:15

بغض گلومو گرفته،بعد از کلی گریه بازم سبک نشدم..حرفاتون منو برد به سالهای قبل، سالهایی که منم یکی مثل فروزان بودم و نفهمیدم آرزو چقدر دوسم داره..دوران مدرسه دخترمحبوب کلاس بودم همیشه دورم شلوغ بود و با دوستای صمیمیم بگو وبخند داشتیم،اما یه نفر بود که هیچوقت خیلی بهم نزدیک نمیشد،انگار ازم خجالت میکشید و اون آرزو بود.گاهی بعد زنگ تفریحا وقتی میومدیم کلاس روی صندلیم ی کادو بود باتعجب میپرسیدم این کادو واسه کیه و آرزو با خجالت میگفت واسه توء من خریدمش. یادمه کلی بوسش میکردم اما بازم نمیفهمیدم دوسم داره آخه تو ذهنم نمیگنجید ی دختر عاشق دختر دیگه ای باشه. سالها میرفت و من احمق همچنان با دوستام خوش میگذروندم و غافل از حال آرزو بودم. سال آخر آرزو از شهر ما رفت هیچوقت نگاه آخره پر ازغمشو فراموش نمیکنم.رفتم بغلش کردم گفتم دلم واست تنگ میشه حس کردم شونه هاش میلرزه داشت گریه میکرد منم گریه افتادم،یهو ی فکر مثل برق از ذهنم گذشت ، چرا این چندسال با آرزو دوست صمیمی نبودم؟ وای خدا چرا حالاکه داشت میرفت یادم افتاده بود باهاش دوستی نکردم،حالم بد شد میخواستم داد بزنم بگم نرو اما دیگه دیر شده بود آرزوی من رفت واسه همیشه ام رفت..بعد رفتنش نازنین کسی که آرزو بیشتر وقتا باهاش بود با چشمای سرخ و پراشک اومد پیشم. باحالت عصبی گفت بریم توحیاط کارت دارم دنبالش رفتم نشستیم رو نیمکت و شروع کرد به گفتن،گفت که آرزو چقدم دوستم داشته،رؤیاش دوستی بامن بوده،گفت که با بی محلیام چقد داغونش کردم گفت و گفت و گفت همه این سالها و زجرای آرزو رو گفت و درحالی که صورتش از اشک خیس بود بسته ای که ازطرف ارزو بودو داد بهم و رفت. توو شوک بودم باورم نمیشد آرزو انقد دوسم داشته اما بعد که بکاراش فکرکردم به دوست داشتنش رسیدم سوال هروزم شده بود چرا چرا چرا نفهمیدم آرزو دوسم داره چرا زجرش دادم چرا بی محلیش کردم.بسته اشو باز کردم پر ازنامه هاش بود و چندتا کادو. بعد اونروز داغون شدم ، شدم ی آدم دیگه ساکت و منزوی شدم همه دوستامو از اطرافم پروندم فقط نازنین میدونست چه مرگمه. از اون روز به بعد دیگه کسی شیطنتامو ندید زل میزدم به در مدرسه تا آرزو بیاد

به یا آرزو 1394/08/19 - 09:17

اما هیچوقت نیومد..آرزوی مهربونم کجایی بعد رفتنت خیلی دنبال آدرسو شمارت گشتم اما کسی خبری نداشت،تو که گفتی تحمل ناراحتی منو نداری بیا وببین دارم زار میزنم و این کامنتو مینویسم،بیا و ببین المیرات الان یه خانم پرستار شده،شیفتای شب بیمارستان وقتایی که همه مریضا خوابن توی تنهایی هاش نامه های تورو میخونه.بی معرفت داره 23سالم میشه اسفند نزدیکه تولدم نزدیکه میدونی بعد ازتو دیگه هیچکس به مهربونی تو تولدمو تبریک نگفت..کاش ی بار دیگه ببینمت و بهت بگم پشیمونم بخدا نفهمیدم دوستم داری رفتارام از عمد نبود. آرزوی من تا روز آخر عمرم منتظرتم و میدونم یک روزی یک جایی همو در آغوش خواهیم کشید و دردای این چندسالو زار خواهیم زد..

ناشناس 1394/08/19 - 11:23

فاطمه بخاطر درست بعدا پشیمون میشی مطمئنم بعدا که دیگه تو یه دبیرستان نبودیدو وقت دانشگاه رفتنت شدو دانشجو شدی و دیگه خبری از فروزانو کیمیا و بارونو الهه و زینب نبود متوجه میشی چی میگم مواظب خودت باش به فکر خودت باش به چیزی که میخوای قبول شی فکر کن مطمئن باش بلخره یه ادمی میاد تو زندگیت و بهت نشون میده فروزان زیادم برات خوب نبوده مطمئن باش بازم عاشق میشی بنظر من تو خیلی قلب مهربونی داری مطمئن باش یه کسی میاد تو زندگیت که لیاقتتو داشته باشه خدا همه چیزو میبینه و واقعیت اینه که دنیا گرده و من واقعا خودم تجربش کردم
مواظب خودت باش
میدونم فکر نکردن بهش سخته ولی باید از دنیای فروزانو کیمیا و بقیه بیای بیرون خیلی

هانی 1394/08/19 - 11:26

من بودم اونیکه اسم نداره نمیدونم اسممو نوشتم یا نه
به یاد ارزو اگه بخوای میتونی شماره ثابتشو پیدا کنی اگه بدونی خط ثابت خونشون به اسم کیه که اکثرا به اسم پدر خانوادس اکه اسم پدرشو بدونی احتمالا بشه پیداش کرد

سحر 1394/08/20 - 01:58

تنها کاری ک میتونم بکنم اینه ک واسه ی همتون دعا کنم!!!!!!!!!!!!

سحر 1394/08/20 - 02:03

وااااایییئیی فاطمه !!!!!!!من دیگه نمیدونم چی بگم.تنها چیزی ک فهمیدم اینه ک تو واقعا عاشقشی!!!!!!!!!!اون اوایل ک کامنت هات رو میخوندم میگفتم شاید ی وابستگی شدید باشه ولی الان ک میبینم میگم ن اینطورهام نیست.تو دوستش داری و اونم دوست داره.ولی ن ب اندازه ای ک تو اون رو دوست داری.خیلی کم تر!!!البته حق هم داره.وقتی میگی چند تا دوست پسر داره ،خب معلومه ک زیاد ب دخترا توجه نمیکنه.شاید اون هم فکر بکنه ک عشق تو ب اون ی وابستگی باشه.ممظورم اینه ک عشقت رو کوچیک بدونه.احتمال 100%خودشم عاشق یکی هست.ک ب عشق تو توجه آن چنانی نمیکنه.حالا حالا ها هم نمیفهمه ک تو واقعا چی کشیدی.گول گریه ی اون روزش رو هم نخور.چون دقیقا ی روز بعد از آشتی واسش همه چیز رو تعریف کردی و اون هم واسه اینکه نشون بده ک درکت میکنه و دوستت داره و ازت عذرخواهی کنه گریه کرد.راستی شاید بهتر باشه ی دوست جدید و خوب پیدا کنی .!!!!!!باور کن دوست خیلی روی ادم اثر میذاره .با اینکه میگی الهه و زینب دوستای خوبی نیستن ولی بازم هروقت میری پیششون ب بهانه های مختلف شوخی میکنید و میخندید.و خیلی روی روحیه ات تاثیر میذاره .سعی کن ی دوست خوب پیدا کنی ،هیچ وقت هم درمورد فروزان بهش نگو چون اون موقع آدم ضعیفی فرضت میکنه.وقتی اون ندونه توی دلت چ خبره تو هم مجبوری واسه اینکه خیلی جلوش ضایع بازی درنیاری خودت رو جمع و جور کنی.ببین مثلا وقتی با الهه و زینب هستی کم تر ب فروزان فکر میکنی یا وقتی ک با کیمیا هستی؟؟؟؟؟؟!!خوب معلومه وقتی با زینب اینا هستی .هرچند ک اونا هم میدونن ولی خیلی کم تر از کیمیا از این ماجرا باخبرن.وقتی پیش کیمیا هستی خود واقیت رو نشون میدی و اینکه چقدر فروزان رو دوست داری.چون اون هم درکت میکنه.اصلا وقتی کیمیا رو میبینی یاد فروزان میفتی.ولی جلوی الهه اینا سعی میکنی خودت رو جمع و جور کنی.تازه باز اونهام میدونن.خب پس اگه ی دوست جدیدی داشته باشی سعی میکنی جلوی اون خودت رو خوب نشون بدی و درست رفتار کنی و فکرتو با اون هماهنگ کنی .سعی کن بیشتر توی محیط های اجتماعی قرار بگیری!!!!!تا هواست پرت شه.تا حالا فکر کردین ک چرا این مشکلات تو این همه دختر فقط واسه ما میافته؟؟ب خاطر اینه ک خیلی روی این موضوع تمرکز میکنیم و صحنه هایی رو ک در طول روز با هم بودیم رو همش توی ذهنمون مرور میکنیم.

سحر 1394/08/20 - 02:07

بعضی از هم سن های ما از روی شوخی خیلی کارا باهم تو مدرسه میکنن .حتی هم دیگه رو میبوسن....در این حد!!!!!!!!ولی چون خیلی روی این موضوع تمرکز نمیکنن و بهش فکر نمیکنن و اونو جدیدی نمیگیرن مشکلی واسشون پیش نمیاد.البته سعی کن ک همیشه از خدا بخوای ب جای عشق ب فروزان عشق ب خودش رو تو دلت جا کنه .آخه شنیدم افزایش بعد معنوی هم اثر میگذاره .بعدشم حتی اگه فروزان هم با تو خوب باشه و عاشقش شی .......قضیه شما دوتا پایان خوبی نداره تازه ب نظر من این حرکات فروزان ی فرصت خوبه واسه اینکه بتونی ازش متنفر شی و بیخیالش شی.البته بازم نمیدونم .

سحر 1394/08/20 - 06:05

البته ی راه دیگه هم هست ک دربیشتر مواقع جواب میده.فاطمه ی کاری کن ک فروزان ب دوستای تو حسودیش بشه!!برای این کار ب دوستی با یکی از بچه های باحال و معروف مدرسه نیازداری.کسی ک فروزان هم بشناستش.سعی کن باهاش انقدر گرم بگیری و صمیمی شی ک فروزان ب اون حسودیش بشه.ی ذره خودت رو هم واسه فروزان بگیر .تا بیشتر شیفته ات بشه.خلاصه ی کاری کن ک توی مدرسه با اون دختره معروف شی.

فروزان من 1394/08/20 - 10:22

من نمیگم ک الهه و زینب و بارون دوستای خوبی نیستن.من ب شدت دوستشون دارم.میدونید....ادمایی مثل من سهمشون از زندگی کمه.من فقط ی دلخوشی دارم.تنها جیزی ک برام مونده.دوستام...اونا گاهی سهوا منو یادشون میره.من درکشون میکنم.نود درصد اوقات خودم هم نیاز ب تنهایی دارم.ب شدت فکر میکنم.نمیدونم ب چی.یادم میره.فقط درگیر فکر میشم و الهه و زینب میگن داری با خودت حرف میزنی!بارون جدیدا رفتارش عجیب شده.حس میکنم منو واسه مشکلاتش میخاسته فقط.ولی حالا ک ملیکا اومده حالا ک طرفدار پیدا کرده عجیب غریب رفتار میکنه.نمیدونم.انگار منو قربانی جلب توجه میکنع.هنوزم میشینم کنارش.میخندم.میخندونمش.حرف میزنیم.ولی همین ک ملیکا یا یکی ازون دخترا ک عاشقشن میاد یطوری میشه.اوندفعه یقمو گرفت چسبوندم ب دبوار...دوتا از عشاقش هم بودن.بهم گف:((دس بندات رو از کوجا اوردی؟؟))از سوالش هنگ کردم.بارون میدونست من دس بندایی رو ک ی روزی فروزان بم داده میپوشم!گفتم:((مال خودمه دیگ!فروران قبلا داده.))گفت:((برو گمشو پ!))با یقه هلم داد اونور.با تعجب نگاش کردم.ولی چیزی نگفتم و بعد عادی گپ زدم و ی خدافظی کردم و رفتم.گذاشتم ب پای اینکه میخواد شاخ باشه.گذاشتم ب پای اینکه میخواس جلب توجه کنه.زنگ تفریح ها دیگ با ملیکا میپره.دوست صمیمی من بود.ولی حالا حس میکنم فقط مسکن درداش بودم و حالا ک تسکین پیدا کرده اضافیم.اصلا مهم نیس.اصلا واسم مهم نیس اینکه ازم داره دور میشه.چیزی ک مهمه اینه ک دیگه توی خودش نیس.دیگ اخماش تو هم نیس.رنگ و روش باز شده.میخنده.تنها نیس.اعتماد ب نفسش بالا رفته.درس هاش پیشرفت کرده. خوشحالی اون مایه ارامشه.و اگر ک باز هم نیاز ب کمک داشت کمکش میکنم.مثل فروزان.ولی با این تفاوت ک فروران هیچوقت از کسی کمک نمیخواد.امروز کیمیا رو توی راه پله دیدم.باهاش گپ زدم.پرسیدم چرا ی مدتیه ک بهم ریخته و سوال کردم چرا دیگ خیلی دور فروزان نیس.گف ک اوضاعش توی خونه خوب نیس.با هم یکم حرف زدیم.کیمیا ازم پرسید:((ببین فروزان پشت سرمه یا جلوی دکه؟))خیلی خونسرد بدون اینکه چشممو بچرخونم تا فروزانو پیدا کنم بهش نگاه کردم و گفتم:((پشت سرته جلوی دکه!!!))کیمیا نیشخند زد:((کشته مرده طرز جواب دادنتم!))نیازی نبود بگردم.من همیشه میدونستم فروزان کوجاس.ناخواسته...واس همین حواسم ازش ممکن نیس پرت بشه.((کیمیا))فروزان کیمیا رو صدا زد.با نهایت مهربونی ای ک توی صداش بود.خوبه ک کیمیا فرورانو داره.خوشحالی اون هم مث بارون مایه ارامشه.خواستم از کیمیا خدافظی کنم و برم...ولی حواسش پرت فروزان بود.پس بی سر و صدا ول کردم و رفتم.ب غروری فکر کردم ک صبح توی چهره فروزان بود.اول صبح ک اومد مدرسه الهه و من داشتیم حرف میزدیم.الهه ب پشت سرم لبخند زد و سلام کردم.برگشتم دیدم فروزانه.تا دید نگاهش کردم مغرورانه نگاهشو گرفت.تردید کردم سلام کنم یا ن.اخرشم سلام کوتاه و ساده ای کردم و رومو برگردوندم و دوباره مشغول صحبت شدم.طوری ک انگار ن انگار واسم مهمه.ولی جوابمو داد.توی دلم ی اتیش سردی روشن شده بود.مگر من چیکارش کردم ک اینطوری باهام رفتار میکنه؟توی کل مدرسه تنها کسی ک باهاش بده منم.ولی بازم خداروشکر.از بی تفاوتی خیلیییییی بهتره.وقتی اینطوری باهام لج میکنه حس میکنم دستکم براش با بقیه فرق دارم.دلم ساده لوحانه گرم میشه.ب اینکه تا ابد ب این رفتارش ادامه بده راضیم.بی تفاوتیش منو میکشه.تحمل پوز گرفتنش اسونتره. صبح وارد کلاس بارون اینا ک شدم شایلین در حالی ک از کنارم رد میشد گف:((علیک سلام!))ولی اصلا طوری ک انگار ادم نیس جوابشو ندادم.اصلا ادمی نیستم ک دنبال جنگ و جدل و کینه و دعوا باشم یا اینکه تحقیر کنم.ولی از شایلین بدم میاد.تنها ادم توی مدرسه ک باهاش نمیسازم.ن بخاطر اینکه فروزان دوسش داره...بخاطر اینکه اون فروزانو عوض کرده.فروزان خیلی مهربونتر ازین حرفا بود.از وقتی با شایلین دوس شد رفتارش عوض شد.از شایلین متنفرم.تابحال زیاد برام پیش اومده صرفا ب خاطر اینکه ادم وارانه باهاش رفتار کردم عین زیر دستش باهام رفتار کرده.از ادمایی ک جنبه و لیاقت احترام ندارن بدم میاد.همون بهتر ک سگ محلش کنم.و تا جای ممکن ازش فاصله بگیرم.فکر میکردم فقط با من اینطوره.ولی حس میکنم با همه همینجوریه ولی بقیه کوتاه میان.

فروزان من 1394/08/20 - 10:36

امسال خیلی خیلی خیلی خیلی جو بهتره.پارسال با تینا و سعیده و فروزان ک بود یجوری رفتار میکردن ک ادم ماتش میبرد.متین و موقرانه ولی فرصتش ک میرسید ضایعت میکردن. خاکی نبودن.و از همه بدتر اینکه واقعا خودشونو دس بالا میگرفتن.فروزان هم وقتی بینشون بود در تاثیر رفتار اونا واقعا مزخرف رفتار میکرد.ب بعضی کاراش ک فکر میکنم ب خودم لعنت میفرستم ازینکه اینقدر دل احمق و لجوجی دارم. الان ک اونا نیستن رفتار فروزان بهتره...بیشتر شببه فروزانیه ک میشناختم.ولی پارسال وااااقعا ی چیزی بود ک....نگم بهتره! یبار تینا با لباس بیرون اومد مدرسه.صد من ارایش کرده بود. نمیدونم قرار بود بره المان یا چ کوفتی...هر چی ک بود دست اخر دیدم فروزان بی اعصاب تکیه داده ب شوفاژ توی راهرو. کیمیا بعدا بم گف گریه کرده.دلم کباب شد.تینا ارزشش رو نداره.ن واقعا...البته فروزانو درک میکنم.منم اگر الهه یا بارون یا زینب بخوان از پیشم برن میمیرم!شاید تینا فقط با ما بده.شاید فروزان دوسش داره....ب همون اندازه ای ک من اونو دوس دارم.ولی دوس داشتن چنین ادمای مزخرفی برام خیلی عجیبه.من از همشون متنفر بودم.ولی از تینا میترسیدم.عین جادوگرا بود.اصلا نمیفهمیدم فروزان چطور میتونه باهاش بسازه. اکثر موقع ها من از رفتارشون اذیت میشدم.چونکه فروزان بین اونا بود. و اونا هم دورش...همشون دیوونه بودن!ی دقیقه خوب ی دقیقه بد!مغرور!اصن نمیفهمیدی ج مرگشونع. ولی با همه اینا.اگر بودن....فروزان خوشحالتر نبود؟؟؟امیدوارم تینا نره...شاید تینا نفهمه...ولی من میفهمم ک فروزان وابسته نمیشه...و اگر بشه واویلا!

فروزان من 1394/08/27 - 10:56

خب...نمیدونم چنروز گذشته...حسابش از دسم در رفته...ولی همچنان ازش دوری میکنم.دیروز با الهه بودم.ی دفعه تالاپی زد پشت الهه!الهه ای بلندی گفت و فروزان خندید و گف ببخشید...درد گرف؟؟؟....بغلش کرد.ازین حالت متنفرم.نمیدونم برم یا بمونم.اگر برم تابلوعه.اگر بمونم هم عصبی میشم. ب هر در و دیواری نگاه کردم الا فروزان.ی مشت با الهه گپ زد...بعدش رفتیم.یکم ک دور شدیم الهه خندید و بم گف ؛((چقدر خوب فروزانو میشناسیاااا راس میگی ک دنبال اینه ک وجودشو ی جوری اثبات کنه.کمرم نصف شد.))من چیزی نگفتم و ادامه بحث قبلیو پیش کشیدم.ولی از خودم پرسیدم ک فروزان چرا باید بی دلیل کمر الهه رو نصف کنه...صبح زود رفتم کلاسشون...ازونجایی ک اسمامونو باس رو صندلیامون مینوشتیم خاستم ببینم فروزان اسمشو چجوری روی برچسب صندلی نوشته....محاله فروزان ساده کار کنه...روی هر صندلی ک میشینه ی علامت از خودش میذاره...واس همین همیشه صندلیاشو میشناسم.شکلکایی ک روی برچسب کشیده بود رو دید زدم تا بعدا از روش کپی کنم.هعععععی.واقعا زده روی فاز داغون کردن من...دیگه سنگینی نگاشو حس نمیکنم.

فروزان من 1394/08/28 - 22:49

سلام بچه ها....ی خبر خوش.فروزان وای همیشه پر.امروز دستبندهاشو نوشته هاشو یادگاریهاشو همرو آتیش زدم و خاکستر خالص کردم.توی این راهی ک رفتم فقط دو حالته.یا خودکشی مکنم راحت میشم.یا خلاص میشم.دعا کنید.دیگ دوسش ندارم.دعا کنید همینطور بمونم.دیگ نمیام اینجا.من الآن رسیدم ب تهش بچه ها.میخوام دوباره خودمو بسازم.میخوام همشو فراموش کنم.دوستون دارم.مراقب خودتون باشین و یادتون تره ک این عشق نیس.ی دوره ی لعنتی سخته ک باید فقط خودتون ب خودتون کمک کنین.چون کسی نمیتونه کاری کنه.دعا میکنم قبل ازین که ب مرحله ای ک من بش رسیدم و داغون شدم برسید خودتون و پیدا کنین.دیگ نمیام.این سایت هم مث بقیه یادگاریهای اون فراموش میشه.عجیبه ولی شما تنها آدمهایی بودین ک در کم کردین.دلم براتون تنگ میشه.موفق و شاد باشید.تسلیم نشین.تا وقتی نخواید این عشق دس ا ز سرتون برنمدارع و دس آخر نابودتون میکنه....خدافظ.مراقب خودتون باشین.

هانی 1394/08/29 - 20:16

موفق باشی فاطمه

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
بازگشت بالا