با اينكه دخترم اما عاشق دختر هم مدرسه ايم شدم
یک نت ـ من دختری هستم 15 ساله که در مدرسه مان عاشق دختری شدم .نمیدونم چرا ؟!! فقط میدونم این حس هوس نیست عشقه چون من بهش علاقه قلبی دارم نه جنسی !!
این دختری که من عاشقشم حتی نمیدونه که من دوسش دارم و تا حالا بهش نگفتم خیلی دلم میخواد بهش بگم اما خجالت میکشم...نمیدونم چکار کنم دیگه بریدم...از شکا راهنمایی میخوام که بهش بگم یا نه؟
البته دیگه فرقی نداره چون واسه همیشه رفت تهران اما میتونم شمارشو از یکی از دوستام بگیرم و حسمو نسبت بهش بگم ..چون دارم روانی میشم من چند وقته تصمیم به خود کشی دارم به خاطر اون...
لطفا کمکم کنید.
باعرض سلام و تشکر
وابستگی شدید به یک شخصیت و انسان نشان دهنده نارس بود رشد شخصیتی شما در کنار والدین است که بهتر است دوران کودکی شما توسط روان درمانگر تحلیل شود . معمولا در یک شرایط کاملا عادی و معمولی شخصیت انسان ها از 3 سالگی داری هویت مخصوص و جدا از پدر و مادر می شود و فرد می تواند جداگانه فکر کند ، انتخاب کند و تصمیم بگیرد .
اما اگر محیط دچار نا امنی و تنش باشد فرد نمی تواند خود را جدا و مستقل از والدین احساس کند چون در این صورت احساس نا امنی و تنهایی می کند پس برای فرار از نگرانی و اضطراب ناامنی وابستگی بیمارگونه ای شکل می گیرید تصور کنید در بیابانی گرفتار شده اید که خیلی تاریک و احتمال وجود درنده ها باش.
شما سعی می کنید به یک جای امنی پناه ببرید بعد از این دوره های کودکی شخصیت شما به دلایل مختل برای فرار از فشارهای درونی به موضوعات گوناگونی وابسته می شود تا در حال حاضر که شما به دلیل وابستگی وارد یک رابطه یک طرفه و شدید عاطفی و روحی به فردی شده اید که بدون ایشان نمیتوانید زندگی راحت و آرامی داشته باشید .
بهتر است به یک مشاوره حضوری اقدام کنید چون از این طریق به عمق احساسات و هیجانات شما نمی توان پی برد فقط ما می توانیم بگوییم سعی کنید خود را پیدا کنید و به خودتان و آنچه دارید اعتماد کنید قطعا آنچه که دارید شما را به موفقیت و آرامش خواهد رساند البته اگر خودتان را باور کنید و به خودتان اعتماد کنید و با دیده شک و تردید نسبت به خوبی ها و توانایی های خودتان ننگرید.
سعی کنید شخصیت مستقلی برای خودتان خلق کنید یعنی با خودشناسی و شناسایی نقاط قوت چارچوب شخصیتی خودتان را با نقاط مثبت و خودارزشمندی بسازید و نقاط منفی تان را با صبر و حوصله برطرف کنید. قدری برای خودتان ارزش و احترام قایل شوید و اگر در وضعیت جسمانی و روانی اضطراب و نگرانی احساس می کنید به جای فکر کردن و پناه بردن به شخصی دیگر از طریق دارو درمانی و روان درمانی استقلال شخصیتی خودتان را پیدا کنید و آنقدر خودتان راتحقیر نکرده و به دیگران تحمیل نکنید.
تنها با کشف و خودارزشمندی می توانید خودتان را جدا از دیگران و موفق ببینید در ضمن تعدد دوستان و سرمایه گذاری احساسی و عاطفی در دوستان باعث کاهش احساس وابستگی بر روی یک فرد خاص خواهد شد.
موفق باشید.
دیدگاهها
خودتو نشون دکترا بده !! احتمالاً پسر هستی !!!!!!!!!!
شخصیت دو گانه داری شبیه حرف های زن و مردی رو میزنی که چند وقت پیش تو همین ایران تغییر جنسیت دادن
البته به نظر من اینجور نیس فورا برو روانشناس و خودتو درمان کن حتما
تعلل تو درمان موجب بدتر شدن این مشکلات شخصیتی شما میشه .....
او چه جلب
باباجان این چه حرفایی میزنین
باید به این نوجوون کمک کرد.من امثال اینو زیاد دیدم.یه مقطعی دچار این حس میشن بعدکه میگذره خودشون پشیمون میشن
تو دوران دبیرستان دو-سه نفر عاشق من شده بودن
الان ازاون علاقه شدید فقط یه دوستی ساده باقی مونده.این احساس شدید مقطعیه
سلام
منم عاشق ی دخترشدم البته اونم عاشقمه میمیریم واس هم این بیماری نیست....
بیماری ب روابطی میگن ک تهش ب س.ک.س ختم میشه.....
کاش درک کنید
منم عاشق شدم عاشق کسی که باهاش قهرم وقتی قهر کردم فهمیدم چقدر دوسش دارم وقتی باهم دوست بودیم هر روز بغلم میکرد یه چیزایی ازش دیدم که نشان دهنده ی دوس داشتنمه ولی میتونم برم منت کشی بعید میدونم اونم بیاد البته رابطمون بهتر شده دیگه پاچه همو نمیگیریم درحد دو کلمه هم باهم حرف میزنیم
ریحانه با توئم وقتی عسل جون عسل جون میکنی اعصابم خورد میشه امیدوارم اینو بخون
ریحااااااااااااااااااااااااااااااااااانه عاششششششششششششششقتم
منم عاشق شدم عاشق کسی که باهاش قهرم وقتی قهر کردم فهمیدم چقدر دوسش دارم وقتی باهم دوست بودیم هر روز بغلم میکرد یه چیزایی ازش دیدم که نشان دهنده ی دوس داشتنمه ولی میتونم برم منت کشی بعید میدونم اونم بیاد البته رابطمون بهتر شده دیگه پاچه همو نمیگیریم درحد دو کلمه هم باهم حرف میزنیم
ریحانه با توئم وقتی عسل جون عسل جون میکنی اعصابم خورد میشه امیدوارم اینو بخون
ریحااااااااااااااااااااااااااااااااااانه عاششششششششششششششقتم
این حسی هست که یکی از دوستای صمیمیم به یه دختر داشت اون ها هم جنس بودن درست مثل شما اما تنها فرقشون این بود که این حسشون دوطرفه بود،اما با رفتن به یک روانشناس کاردان این حسشون کاملا تغیر کرد والان 8ماهی شده که هم دیگه رو ندیدن و حتی من از دوستم شنیدم که از طرف مقابلش متنفر هم شده. دوست عزیزم به تو پیشنهاد میکنم که به یک روانشنای کاردان مراجعه کنی حتما این حس تغیر میکنه ..
من دختري هستم عين شما ١٥ ساله من با دختري دوستم كه هردو علاقه شديدي به هم داريم البته اينو نمي دونستم و تازگي معلوم شده كه رابطه كاملا دو طرفه است ما چند باري همديگه رو بوسيديم و اين رابطه خيلي عجيب و حساس شده كاري نميشه كرد تا منتظر بود و ديد زمان چي پيش مياره ... كاش كسي هم بود به من كمك كنه. گيجم كاري كردم كه قبلا فكرش رو هم نمي كردم من با دختر هاي ديگه تا حدي فرق دارم يعني كلا دختر ها بهنظرم موجوداتي زيبا و جالب توجه اند نمي دانم اين مشكله يا نه ؟ نمي دانم اين مقطعيه يا نه ؟ از بچگي كنار خانوم ها احساس آرامش بيشتري داشتم مرد ها برام موجوداتي احمق و بي خود بودند نمي دانم چرا ... در سوم راهنمايي سعي در جذب دختر ها داشتم ولي حالا نه چون ... گير افتادم . نه من مي تونم فراموش كنم و نه اون اون با من اميد به زندگي داره و من با اون احساس آرامش دارم و سعي مي كنم به خاطر اون هميشه حالم خوب باشه ولي دور و بريام از اين موضوع ناراحتن من سعي كردم شكل رابطمون و عوض كنم ولي نشد بد تر شد حالا ديگه كاري از دست من ساخته نيست ... اگر ميتونيد كمكم كنيد ممنون ميشم
سلام من خودم عاشقه يک دخترم اسمشم ساجده هستش.اون عشق منه خودشم ميدونه هم من به اون هزاران بار گفتم دوستش دارم هم شفاهي هم.عملي هم اون من خيلي دوستش دارم حاضرم به خاطرش جونمم بدم هر کس بهش نزديک ميشه دلم ميخواد بکشمش اگه يک روز بره ميميرم گفته هيچ وقت تنهام نميذاره اما اگه يک روز اين کارو کنه منم خودمو ميکشم اون نفسمه عشقمه قلبمه
سلام من یک دختره 13 ساله هستم که عاشقه دختری 14 ساله به نام ساجده شدم خیلی دوستش دارم و از هر کس که نزدیکش بشه و بخواد اونو ازم بگیره متنفرم ازش بدم میاد خیلییی دوستش دارم عاشقشم انقدر وابستش شدم که دیگه نمیتونم ازش جدا شم جدا شدن از اون برام برابر است با مرگ همش لزم میپرسه چیمو دوست داری اما اون هیچ وقت اینو نمیفهمه وقتی کسی رو بغل میکنه فورا اون صحنه رو ترک میکنم چون نمیتونم ببینم یا بفهمم کسی رو بیشتر از من دوست داشته باشه خودش هزاران بار بهم گفته دوستم داره اما تا میخوام باور کنم یکی میاد و این باور رو ازم میگیره من اولا اون یکی رو خیلی دوست داشتم اما حالا دیگه زیاد واسم مهم نیست من شبا با فکر ساجدم میخوابمو صبح ها با امید دیدن اون تو مدرسه بیدار میشم قشنگ ترین صدا تو دنیا واسم صدایه اونه خیلی دوستش دارم دیوونشم امید وارم هیچ وقت تنهام نذاره چون اون موقع من میمیرم
هر چقدرم که راجبه ساجده بنویسم و بگم بازم کمه خدایا ازت ممنونم که این فرشته مهربونو به من دادی ازت ممنونم خدا ولی یک خواهش حالا که بهم دادیش دیگه ازش نگیرم هر وقت خواستی این کارو کنی منو بکش شاهرگم قید اوست بزنم میمیرم همه میگن بالاخره ترکت میکنه و از هم جدا میشین اما من اینو باور نمیکنم چون به خودشم گفتم هر وقت خواست تنهام بذاره لباس سیاهشم بپوشه خیلی وابستش شدم یک روز که ازش دور میشم حالم بد میشه
سلام من یه دختره 18 سالم عاشق دوست دخترم شدم اونم خیلی منو دوس داره ولی دوس داشتنش ب اندازه من نیست .دوس دارم همش پیشم باشه.نیاز جنسی هم در کار نیست.دلم میخواد فقط مال خودم باشه من هر شب با رویایه اون میخوابم...نمیتونم بهش بگم عاشقش شدم میترسم مسخرم کنه یا درکم نکنه ولی من خیلی دارم ادیت میشم از این ک همیشه کنارم نیست...راستی همکلاسبمه رو یه نیمکت میشینیم بعضی وفتا دست همو میگیریم وقتی معلم داره درس میده خواهش میکنم کمکم کنید دارم دیونه میشم...ی روز ک نمیاد مدرسه دق میکنم تو رو خدا کمک کنین
دارم دق میکنم
سلام من یه دختره 18 سالم عاشق دوست دخترم شدم اونم خیلی منو دوس داره ولی دوس داشتنش ب اندازه من نیست .دوس دارم همش پیشم باشه.نیاز جنسی هم در کار نیست.دلم میخواد فقط مال خودم باشه من هر شب با رویایه اون میخوابم...نمیتونم بهش بگم عاشقش شدم میترسم مسخرم کنه یا درکم نکنه ولی من خیلی دارم ادیت میشم از این ک همیشه کنارم نیست...راستی همکلاسبمه رو یه نیمکت میشینیم بعضی وفتا دست همو میگیریم وقتی معلم داره درس میده خواهش میکنم کمکم کنید دارم دیونه میشم...ی روز ک نمیاد مدرسه دق میکنم تو رو خدا کمک کنین
راستش من عاشق یه دختر به اسم فروزان شدم .اول دبیرستانم.یه مدت با من و دوستام دوست بود ولی بعدش جدا شد و رفت با پر شر و شور های کلاس دوست شد.از همونایی که جلب توجه میکنن همشونم تو کار پسرن.فروزان خودش خیلی شبیه پسراس.هر روز با سه نفر دوست میشه با چهار نفر کات میکنه خانوادش اپنن.راستش تا وقتی باهامون دوست بود میتونستم اروم باشم ولی این دوری منو وابسته تر میکرد وقتی ازمون جدا شد گفتم بیخیالش ولی بدتر شدم.داغون شدم.وحشت کرده بودم من دختر معتقدیم و تو کار پسرا هم نیستم چه برسه دخترا.اولاش دلم میخواست ببوسمش.به خدا دروغ نمیگماونم نخ میداد.هروقت باهاش حرف میزدم به لبام نگاه میکرد زبونشو روی لباش میکشید.مث پسرا چشماشو خمار میکرد.نمیدونم شوخی بود یا جدی.به هر حال با جون کندن این حس رو کشتم ولی علاقم بهش بیشتر شد.الان دارم میمیرم.مغرورم.سه ماهه که چشمای خوشکلشو ندیدم.کنارمه ولی نگاهش نمیکنم.همش چشمام به کفششه تا پیداش کنم. هرروز گریه میکنم.دختر شیطون و شادی بودم ولی دیگه خنده روی لبام نمیاد.از خودم چندشم میشه.حس خیانت به دوستم بهم دست میده.هر دختری نزدیکش میشه میمیرم.قبلا که گریه میکردم بغلم میکرد میگفت چمه.تو بغل خودش واسه خودش گریه میکردم.دروغکی بهش گفتم یه عاشق یه دختره تو کلاس زبانمون شدم اسمش مرجانه.همش با حرص میگفت من نمیدونم این مرجان خر چطور هنوز نفهمیده دوسش داری دختره بی لیاقت!
خنده دار بود به خودش بد و بیراه میگفت.دلم اندازه یه دنیا براش تنگه...همه میگن مگه اون چی داره نمی فهمن این دختره همین جوری که هست برام دوست داشتنیه...حسم حالا پاکه.دیروز نزدیک ترین دوستش همونی که فروزانو از من دزدیده قضیه رو فهمید و گفت این عادیه چون دوستته دلت براش تنگه .قسم خورد به کسی نگه ولی نتونستم بهش بقبولونم فروزان از یه دوست برام بیشتره. فروزان مهربون ترینه.شاد ترینه بامزه ترینه...صدای خنده هاش توی کلاس آرومم میکنه.همش دوره میگیره.جلب توجه میکنه و منو عذاب میده.یه روز نخندید زمین و زمان رو بهم دوختم.دوستام کلافه میگفتن به خدا اینقدر که تو ناراحت اونی خودش نیست.راست میگفتن.یه روز نیومد مدرسه اعصاب نفس کشیدنم نداشتم.رفتم سر دوستاش به یه بهونه داد زدم که مبهوت موندن اخه من همیشه به بهونه ی اونا واسه فروزان بستنی و چیپس و اینا میخریدم.ولی اوتا بدون فروزان واسم هیچن.
دارم دیوونه میشم دوستام هم پابه پام ناراحت میشن و تلاش میکنن فراموشش کنم.
بغض داره دیوونم میکنه هر چی هم تلاش کنم بازم میشکنه.دوستام دیگه باور نمیکنن من دختر روز اول باشم.نگاهش هم نمیکنم...جالب اینه اونم نگاهم نمیکنه.با همه خوبه الا من...به من که میرسه نگاهش رو یا زود ازم میگیره یا مات و مبهوت نگاهم میکنه.میترسم چیزی فهمیده باشم...اگه بفهمه میمیرم.هر چند دوست دارم بهش بگم تا خودش کمکم کنه فراموشش کنم.خودش درد داده دوا هم خودشه.تنهام.خیلی.روزای سختیه.برام دعا کنین بچه ها.دعا کنین ازش دل بکنم.سختی قضیه تو اینه که هم ازش متنفرم هم دوسش دارم...متنفرم چون از دستش حرص میخورم.ازینکه با همه خوبه الا من...ای خدا...تا کی باید عذاب بکشم؟به فروزان که نگاه میکنم همه ی پسرا پیش چشمم محو میشن...جالب اینه که بااینکه سر دوست پسراش غصه میخورم و براش ناراحتم ولی روشون حساس نیستم روی روابطش با دخترا حساس ترم.
باید چیکار کنم؟مغزم قد نمیده.از مشاوره متنفرم.اصلا دلم نمیخواد کسی اینو بفهمه.گفتنش واسم سخته بهم حس حماقت میده من هیچوقت اینقدر ناشیانه عمل نکرده بودم.حالا هم دارم میسوزم. به خدا ناخواستس.به خدا من و اون شدیم عین جن و بسم الله.ازش فاصله میگیرم بهتر بشم ولی بهتر نمیشم هیچ بدترم میشم.دیگه نمیتونم از ته دل بخندم یا بخندونم.بدیش هم اینه که میترسم دوستام ازم خسته بشن چون ادمای دور وبرم منو فقط وقتی شد بودم خواستن همین که غمگین شدم و به مشکل برخوردم سرد شدن.دیگه به هیچ کس اعتماد ندارم.اولین ضربمو از پسر عموم خوردم که بی اجازه منو بوسید.
تنهام....فقط واسم دعا کنین.بذارین بفهمم نسل ادما هنوز منقرض نشده...
چیکار کنم؟
بچه ها امروز رسما جهنمو به چشمام دیدم.رفتم گفتم.یه شجاعت احمقانه به خرج دادم....
فروزان داشت می رفت کلاس و دستش دور گردن دوستاش یه دفعه دستشو گرفتم و گفتم:«میشه یه دقیقه بیای کارت دارم...»فروزان مهربونه...خیلی زیاد.گفت:«حتما عزیزم!»بغضم میگیره ازاین همه مهربونیش.
فکر کنم قندم افتاده بود دست و پام یخ کرده بود...می خواستم ار خودش کمک بخوام.چون سال بعد اون میره رشته تجربی و من میترسم از دوریش بمیرم.غرورمو زیر پا گذاشتم...
فروزان فهمیده بود استرس دارم ...ترسیده بودم و یخ کرده بودم.سرم سنگین بود و حس میکردم دارم خواب میبینم.گفت:«بشین ببینم چته؟»
نشستم کنارش روی نیمکت توی حیاط و گفتم:«ببین فروزان...من و تو یه مدت باهم دوست بودیم مگه نه؟؟»نگاهش مبهوت شد و گفت:«آره چطور؟»آب دهنمو قورت دادم و گفتم:«راستش ازت میخوام دوستیتو در حق من تموم کنی.ازت یه کاری میخوام...به خدا دیگه بعد از اون چیزی ازت نمی خوام.»بغضم گرفته بود:«بعدش دیگه اذیتت نمیکنم.»کنجکاو گفت:«چی شده؟»
آخ که من چجوری باید به این فرشته ی مهربون راز خیانتم رو میگفتم؟؟؟
گفتم:«ببین تو که قضیه ی مرجان رو میدونی؟»سرشو تکون داد...نفس عمیقی کشیدم.رسما جونم داشت در میومد...یه دفعه عین بلبل و تند تند شروع کردم حرف زدن.
ادا مه دادم:«فروزان من بهت دروغ گفتم.مرجانی وجود نداره.هر وقت ناراحت بودم واسه خاطر تو بود مرجان تویی.من فقط چون شبیه دوستای قبلیم بودی یکم بهت وابسته شدم و اینروزا ی آخر خیلی زجر کشیدم...»قلبم کند می زد...واقعا حال بدی بود.(نتونستم بهش بگم دوسش دارم وابستگی به خاطر شباهتش به دوستای قدیمیمو بهونه کردم.)
به فروزان نگاه کردم دیدم بیچاره ماتش برده همین جوری سرش رو کج کرده داره با دهن باز و اون چشمای قشنگش نگام میکنه.چشماش قهوه ای قهوه ایه و مردمک چشماش گشاد.خیلی چشماش قشنگ بود.فروزان هرچقدرم به نظر بقیه بد بود به نظر من قشنگ و بانمک میومد.
خندم گرفته بود از قیافش.صورتشو برگردوندم و گفتم:«اینجوری نگاه نکن...اصلا نگام نکن تا حرفمو بزنم!»از مبهوتی در اومد و خندید.منم خندیدم.گفتم:«ببین حس بد یا خاصی نیست فقط وابستت شدم اونم به خاطر دوستای قدیمیم باشه؟»عمدا تاکید میکردم تا غرورمو حفظ کنم...لبخندش کمرنگ شد و گفت:«می دونم.»خیالم ازینکه آرومه راحت شد آخه من همش فکر میکردم ازم عصبانی میشه.گفتم:«ازت یه خواهشی دارم فروزان...یه مدت وانمود کن منو نمیبینی...ازم دور باش کاری کن ازت متنفر بشم.جنبه های منفیتو نشونم بده منو از خودت متنفر کن.میخوام وابستت نباشم...»نگاهش رو در حالی که صورتش به روبه رو بود بالا انداخت و مات و مبهوت گفت:«متنفر بشی؟»به سرعت نور حرکت اخرو انجام داد اینقدر سریع که نفهمیدم چه حسی داشت فوری گفت:«باشه!»بعدم به سرعت از کنارم بلند شد و دوید رفت و بهم تنه زد که مغنعم اومد تو صورتم!
سرم گیج میرفت...رفتم به صورتم آب زدم...بغض داشتم.چقدر از خدا خواسته بود زود گفت باشه...یاد زنگ پیش که ورزش داشتیم افتادم.چقدر باهام خوب بود...شوخی میکرد و میخندید ولی انگار ازم یه دنیا فاصله داشت.دلم واسش تنگ بود...واسه فروزانی که دوستم بود نه همکلاسیم.
همه چیز تموم شد...اون لبخند آخرین لبخندی بود که فروزان به من زد...دیگه نزدیکم هم نمیشه راحت شدی فاطمه؟؟
خدایا من چیکار کردم؟نکنه دارم خواب میبینم؟؟؟کابوسه؟؟؟آره همش خوابه...اونی که اون حرفارو بهش زد واقعا من بودم؟؟؟دلم گرفته بود....دلم میخواست فرار کنم برم یه جایی که فروزان نباشه. شما درک نمی کنید اونقدر بهم فشار اومده بود که مجبور بودم بهش بگم...
رفتم کلاس...دوستم گفت:«کجا بودی تو؟؟فروزان دنبالت میگشت میگفت چرا نیستی.»چه عذاب وجدانی هم داره!میترسه یه دفعه فرار کنم!آخه تا وقتی تو توی قلبمی کجا از دستت فرا کنم فروزان؟
زینب از ماجرا خبر داشت و گفت چی شد؟؟حوصله تعریف نداشتم.اصلا قبل از اینکه بخوام به فروزان بگم شوخی شوخی با زینب تمرین میکردم که حالا مثلا فروزانه.کلی پای همین خندیدیم و اون شد فروزان و منم همین حرفارو بهش زدم.ولی بعد جدی جدی به سرم زد بهش بگم و خلاص بشم. موقعی داشت از کنارم رد میشد یه دفعه ای دستشو گرفتم و گفتم کارش دارم.یعنی یهویی شد.
هر وقت به ته کلاس نگاه میکردم چشم تو چشم فروزان میشدم و با ترس نگامو از ش میگرفتم. میخواد با غرور چشماشو ازم بگیره میدونه من از این کار بدم میاد.پس بهتره قبل از اینکه پشت چشم نازک کنه من نگاهمو با ترس ازش بگیرم.اصلا دیگه ازش خجالت میکشیدم.جو کلاس واسم سنگین بود.نمی تونستم تمرکز کنم.منی که همیشه تو کلاس درس فعال بودم و یا متلک مینداختم یا درس جواب میدادم اونروز ساکت ساکت بودم.معلم ادبیاته هم فهمید یه مرگمه.
دیگه جرعت اینکه به بهونه های مختلف سرمو برگردونم و ته کلاسو دید بزنم و یواشکی فروزانو ببینم نداشتم...فروزان دیگه حواسش به من بود...نگاه کردن بهش مساوی بود با آتو!هروقت نگاش میکردم نگاهش بهم بود...چرا نگاهم میکرد؟؟دلش واسم میسوخت؟یا عذاب وجدان داشت؟
مگه قرار نشد یه کاری کنه از ش متنفر بشم؟؟با این نگاه هاش که من دارم بدتر میشم...
امروز عین مرده ها بودم...دیگه هیچی توی دنیا برام مهم نبود...امیدم نابود شده بود.نه ترسی داشتم نه امیدی نه انگیزه ای...فقط آرزو داشتم فروزان دوستم داشته باشه...مسخرس من خودم از ش خواستم ازم دوری کنه ولی دارم داغون میشم....خدایا در عرض یک ساعت اخر سه -چهار بار نگاهمون بهم افتاد...
به من بگین کار اشتباهی کردم؟؟درکم میکنین؟بهم بگین اشتباه کردم وافعا؟؟من که هر کاری تونستم کردم...کم کمش اینه که فردا پس فردا غبطه نمیخورم...خوبه که دیگه شجاعت همه چیزی رو دارم و پی همه چی رو به تنم مالیدم.خدایا به دادم برس...
از فردا جهنم واقعی من شروع میشه.
من همون دختريم که عاشقه يک فرشته به نام ساجده شدم تو رو خدا کمکم کنين دارم رواني ميشم همش احساس ميکنم اطرافيانم ميخوان اونو ازم بگيرن از همه بدم اومده نميتونم ببينم کسي از من به اون نزديکتر باشه نميتونم هر روز اينا رو تو خودم ميريزم و گريه ميکنم اون بهم ميگه دوستم داره و من و اون مثله خواهريم فقط با فکر کردن به اين حرفا اروم ميشم ولي باز يک چيزي ميشه که اين باور که اون دوستم داره ازم گرفته ميشه خيلي رو اونو هر کس که بهش نزديک ميشه حساس شدم و اين داره خيلي ازارم ميده
فکر کنم دیگه واسه پشیمون شدن من خیلی دیر شده مرسی از سایت خوبتون خدافظ.
دوستان خبرای خوب دارم...از وقتی که به فروزان همه چیز رو گفتم حالم داره بهتر میشه.از علاقم چیزی کم نشده ولی بیتاب نیستم غمگین هم نیستم شدم همون فاطمه ی شر و شیطون که پشت خنده هاش یه عالمه حرفه نگفتس.بلند میخندم شادم...حالم عاااااالیه.یه توصیه بهتون میکنم.اگر همجنستون رو دوست دارید تحت هر شرایطی ریسک کنید و باهاش در میون بذارید و مث من ازش کمک بخواین چون سبک میشین و خودتون هم باورتون میشه که میخواید از این حس دور باشید و واسه همین هم دیگه زجر نمی کشید.از همه مهمتر اینکه من و فروزان اینروزا رابطمون خیلی باحال شده....یعنی یه دقیقه من ضد حال میزنم یه دقیقه اون...و البته بیشتر من که محل نمیدم.از دوست داشتن زیادی ازش دور میشم و اونم چون میدونه چقدر دوستش دارم درکم میکنه و به سمتم میاد.واسه همین غرورم کاملا ترمیمه....حالم عالیه.نمیدونید وقتی برای مغرور ترین دختر کلاس خاص باشید یعنی چی....اللخصوص که دوستتون هم بوده باشه!
خوشحالم از ریسکی که کردم.اعتماد به نفسم زیاد شده.مطمئنم از پس هر کاری بر میام....بچه ها فردا میریم اردو دعا کنید بهم خوش بگذره.
چاکرتونم!...ای وای خیلی داش مشتی شد یعنی خدافظ.(نمیدونم باید خدافظی کنم یا نه؟)
من 15 سالمه و عاشق یه دختر توی مدرسمون شدم البته نمیشه گفت دختر چون اون tsیعنی موهاش و رفتارش پسروونه هست...
نمیدونم باید چیکار کنم...
اصلا نمیدونم این احساس احمقانه از کجا پیداش شد...
فقط میدونم بدجوری وابستشم...
دیروز دعوامون شد سر یه دختر دیگه که اون هم عاشقشه...
همش سعی داره منو جلو اون بد جلوه بده...
واسم دعا کنید چون دارم دیوونه میشم...
من فقط یه دوستی معمولی رو میخوام...
نه بیشتر...نه کمتر...
منهم
من زندم اما فرقي با مرده ندارم چند روزه که فقط گريه ميکنم و همش به عکسش زل ميزنم اصلا حالم خوب نيست عينه افسرده ها شدم ارزوم مرگه ساجده.بهم گفت که تنقدر قربون صدقم نرو و علاقتو نشون نده منم ادمم بذار اون کسيم که دوستش داري بهت ثابت کنه که واقعا دوستت داره و يک سري چيزايه ديگه که گفتنش برام سخته دارم رواني ميشم
سلام همگی این دیگه چیزیه که همه کشیدن البته پدرمون هم بعد از دوریشون در اومده ولی مطمءنم کسی کمبود محبت نداره
ایشالا که خدا کمکمون کنه که تصمیم درست و بگیریم
همتون و دوست دارم
بوس!
سلام من همون ساجده ام که فاطمه عاشقشه من فکر میکم دوست داشتن مقدس تر از عاشق شدنه پس فاطمه جون من تو این سایت عالی اعلام میکنم دوست دارم و حاظرم برات بمیرم فاطمه من خواهرتم خواهری که قول میده تنهات نزاره و اشک از اون چمای ماهت نریزه
هعیییییییییییییییییییییییییی هعی هعی خیلی ناراحتم دلم شکسته اما نمیذارم که بفهمه دلم شکسته یا از چی شکسته اما بد شکست جوری که از صدایه شکستنش خودم دلم به حاله خوده بدبختم سوخت
واااااييييييب وااااايييييي خداااااا ساجده خيلي دوستت دارم ابجي تازه پيامتو خوندم وااااي الان واقعا نميدونم چي بگم وااااي
دووووووستتتتتتت دااااااااارم
من زید ساجدم منم متل فاطمه جون ساجدرو دوست دارم ینی به قدری دوسش دارم كه حاضرم با یه ایران و طوران دعوا كنم
هه تو هر چقدرم که ساجدرو دوست داشته باشي
به اندازه من نيست اون اگه به من بگه خودتو بکش
ميکشم من ساجرو با دنيا عوض نميکنم
اما واقعا ديگه نميدونم چي کار کنم احساس ميکنم
جامو تو قلبش گرفته.کسي
هعي دارم رواني ميشم يک بغض سنگين تو گلومه
اینه رسمه خواهری ساجدهههههههه؟ارهههههههههه؟به من قول میدی که اشک از چشمم نیاد اما
روز و شب دارم گریه میکنم دیگه واست مهم نیست اره ارههههههههه به همین زودی ازم خسته شدی؟ارههههههههه تو که به من گفتی جات تو قلبم محکمه چی شد حالا چی شد هان چی شد ساجده چی شد همین الان که دارم اینا رو مینویسمم دارم گریه میکنم نکنه دیگه خودمو اشکام برات مهم نیست هااااان خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا من چقدر بدبختم چرا دیگه بهم کم توجهی میکنی چرا نکنه اون جایه مجکممو دادی به کسی دیگه؟
دارم روانی میشم رواااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااانییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
خیلی دوستت دارم خیلی
فاطمه جان من قول دادم اشک از چشمات نیاد و به قولم وفا کردم عزیزم این خودتی که برای این حرفای فکر میکنی من دوست ندارم اجی گلم ادم کسی رو که دوست داره حتما برای ثابت کردنش نباید تو سایتا اعلام کنه یا چه میدونم به همه بگه فقط باید دوست داشتنش رو ثابت کنه و من مطمئنم به تو ثابت کردم که دوست دارم
در مورد علیرضا هم نمیدونم چی باید بگم
من به شخصه دختری به پاكی و ساده بودن ساجده ندیدم بعد ادم باید به بعضی ها باید بگه كه انقدر حسودی نكنن اگر می خوان برن زید پیدا كنن خواهشن.........
علیرضا ، فاطمه در حد مرگ دوسنون دارم
منم علیرضا خودت میدونی كه چقدر برام ارزش داری بعد فاطمه خانم اگر ممكنه بامن كل نداز ساجده میدونه من چه ادمیم
هه اره ساجده بهم گفته من با تو کلی ندارم اگه حرفی زدم که ناراحت شدی ببخشید
و اما من به تو حسودی نمیکنم باور کن اقای علیرضا
من فقط گفتم که ساجدرو خیلی بیشتر از این حرفا دوست دارمو اونقدر کله شق هستم
که به خاطرش هر کاری هر کاری که خودش میدونه بکنم
و اقای علیرضا خان اگه حرف بدی زدم که ناراحت شدی ببخشید
اره باهات موافقم من خودمم تا حالا دختری به نجابت و پاکی ساجده ندیدم
و تا حالا کسی رو انقدر دوست نداشتم
راجب اون حرفتم اگه منظورت از بعضیا منم که بگم من کسی نیستم که از این کارا کنم
اما اگه ببینم ساجده بدبخت شه یا ناراحت منم خودش میدونه که چی کار میکنم اونوقت دیگه فاطمه نیست
من با اشکایه ساجده روانی میشم و اشک میریزم با ناراحتیش ناراحت میشم و با شادیش شاد
اها تو فکر کردی منظوره من از اینکه جامو تو قلبش کسی گرفته تویی نه باور کن به خدا یک لحظه هم تو تو فکرم نیومدی که حسودیم شه ساجده میدونه واقعا منظورم تو نبودی ناراحت نشو
هعي هعي هعي من منظورم يکي ديگس هعي:'(
میدونم فاطمه خانم اگه من حرف بدی زدم ببخشید چون اگه كسی بخواد رابطی منو ساجدرو بهم بزنه خونش پای خودش فكر نكنی منضورم به شماست اگه كسی بخواد این كارو بكن هر جای دنیا باشه من اونو میگرمش و حاضرم بخاطر ساجده هر كاری بكنم هر كاری كه باشه
اوضاع خیلی وخیمه.
به شدت زیاد...آرزوم اینه که در همون حد موقعی که اومدم توی این سایت عاشقش باشم ولی بدبختانه سیصد برابر شده حسم.
عمر روزای خوش من خیلی کم بود.ای خداااااااااااااااااااااااا
زینب میگه مغرور باش.کیمیا میگه داره بازیت میده بازیچه نباش.بارون میگه قیدشو بزن.الهه میگه لیاقتشو نداره.هرکی یه چی میگه ولی کسی نمیتونه درد منو دعوا کنه.
هرشب نقشه میکشم...دیگه جون نقشه کشیدن برای خلاصی از این جهنمو ندارم.
-فردا اینطوری باهاش رفتار میکنم.
-فردا محلش نمیذارم.
-فردا فلان.
-فردا بیسان.
ای خدا بهم بگو چه راهی مونده که من نرفتم؟دوستام که درکم نمیکنن نمیدونن دست خودم نیست وگرنه ...
مشاور یه مشت دری وری تحویلم میده.
ازش دور میشم...بهش نزدیک میشم.سرد میشم گرم میشم.آتیش میگیرم.یخ میکنم.مهربون میشم.سگ اخلاق میشم.
راهی نمونده واسه امتحان دیگه.کاشکی بهش نگفته بودم.خیلی بدشده.خیلی.تازه میفهمم بدجنسه.ای خداااااااا انصافه کسیو که اینقدر ازش متنفرم دوست داشته باشم؟خدا انصافه؟
جهنم...دارم به چشمام میبینمش.هر لحظه.
انصاف اینه؟
اذیتم میکنه.فروزان داره عذابم میده.بد شده.خیلی بد.فکر میکردم مهربونه ادمه...لااقل دلسوزه.
ولی دیگه نمیشناسمش.
امروزسر کلاس عربی معلمه میخواست پدرمونو دربیاره و ازمون درس بپرسه.فروزان رو برد واسه درس.من به خاطر اون استرس گرفتم.واسش صلوات می فرستادم.
یه دفعه فروزان رو کرد سمتم و زیر لب بدور از چشم معلم پرسید:«یشجع میشه چی؟»هنگ کردم کلا چون شکه شده بودم.اصلا محل هم نمیذاشتیم.عجیب بود یهویی...هه خیلی هم عجیب نیست. این فروزان همون فروزانیه که موقع امتحانا میشدم عشقش!
-عشقم!امروزو جلو خودم میشینی دیگه؟؟؟؟هیچی نخوندم به خدا.
-عشقم!یه دور واسم توضیح میدی.
همون موقع که من توی هنگ بودم و زیر لب صلوات می فرستادم معلمه گفت:«واسه خاطر اینکه بهش تقلب رسوندی تا اخر سال نه ازت درس میپرسم نه امتحان میگیرم.مستمرت هم صفره!»
دهنم باز مونده بود.تقلب؟
گفتم:«به خدا من داشتم صلوات میفرستادم.»معلمه باور نمیکرد نمیدونست من سر قسم خدا دروغ نمیگم.گریم گرفته بود دیگه.روکردم به فروزان گفتم:«فروزان لااقل تو یه چیز بگو من یه کلمه بهت گفتم!»
فروزان که هول کرده بود با حالت بامزه ای گفت:«ها؟من؟چی؟نه به جون خودم من بی تقصیرم!»
همه کلاس خندیدن ازش ولی من اشک توی چشمام جمع شد.
فروزان گفت:«من نمیخواستم کسی تقلب برسونه خودشون میرسونن خب!»
دیگه چیزی نگفتم....نمیدونستم اینقدر نامرده.نامردااااا.
تا زنگ خورد دویدم رفتم پشت آبخوری و گریه کردم.خیال میکردم دست کم عذاب وجدان داره ولی وقتی گریه هام تموم شد و اومدم توی حیاط دیدم وایساده داره با دوستای جدیدش میگه و میخنده.
واقعا بغضم گرفته بود.
خدایی بود که دوستم بارون رفته بود معلمه رو پیدا کرده بود و بهش توضیح داده بود وگرنه...
حالا این هیچی!من اصلا هیچ وقت به عمرم واسه درس گریه نکردم حتی اگه صفر بشم.
ناراحت بودم از نامردی فروزان.نامرد!حتی وقتی اشک توی چشمام بود هم توی دلم واسش صلوات فرستادم.
اشکامو میبینه و حتی یه کوچولو هم خم به ابرو نمیاره....یه زمان خیلی دوری که حالا افسانه شده بغلم میکرد موقع گریه.بعد از یه مدت که ازمون جدا شد لااقل میپرسید چته!
ولی حالا دیگه اصلا نگاهمم نمیکنه.دارم واستون داستان دوستی یه نامرد بی معرفت رو میگم
سعیده دوست فروزان یه بار خواست از کنارم رد بشه که بهم تنه زد و یه نچ عصبی گفت.فروزان و شایلین زدن زیر خنده.تازه فهمیدم چرا داعم بین خودشون به من اشاره میکردن و میخندیدن.
اونا با من مثل کسی که همجنس بازه رفتار میکنن.جوری که انگار قراره هر ثانیه با دیدنشون بخورمشون!
دیگه طاقت ندارم...
تنهایی هامو میبینه و نمیگه چرا تنهایی...
تموم شد رفاقتش تو حقم!حقا که تمومش کرد بدجور.ولی بی معرفت من که بدبخت تر از قبل شدم.
خدایا کمکم کن.روحم زخمیه.قلبم زخمیه.غرورم زخمیه...
خدایا گریه شده حال و روز من.هق هق هام هر دفعه بلند میشه و من ارومش میکنم و بی صدا اشک میریزم.چون نمیخوام مامان بابام بیرون از اتاق صدامو بشنون.همونایی که من از هفت سالگیم به بعد هیچ وقت بغلشون نکردم.ازشون امید نگرفتم.دلداریم ندادن.اونقدر باهاشون سرد شدم که چندشم میشه بخوام باهاشون احساسی برخورد کنم.
من داغونم.داعم با دوستام حرف میزنم ولی نمیتونم داغونیمو به همون فاجعه ای که هست نشونشون بدم...
من دارم دیوونه میشم.به سرم میزنه خودکشی کنم....ولی خدارو بیشتر از این حرفا دوست دارم.
راهی واسم نمونده.اون یه درصد اونی که دوسش دارم هم دوسم نداره.اصلا دیگه توی زندگیش جایی ندارم.خاطره هاش سوهان روحمه.خنده هاش مسکنم و در عین حال آتیش وجودم.
ای خدایا من به کدوم گناه دارم مجازات میشم بگو تا توبه کنم
تروخدا بهم بگین چیکار کنم...یه پیشنهاد بدید
هه نه بابا همه به ما چیزی میگن اینم روش عادت کردم اینکه چیزی نبود بدتر از ایناشه شنیدم
خواستم بدونی که من نمیخوام کسی از دستم ناراحت شه دوست ندارم
اون موقعم اعصابم خورده خاکشیر بود اعصاب نداشتم
مطمن باش کسی نمیتونه همچین کاری کنه ولی ولی منم بگم هر کس هر کس دارم کلی میگم بخواد دله ساجدرو برنجونه یا اذیتش کنه و اشکشو خدایی نکرده در بیاره من دیگه هیچ واسم مهم نیست حتی خودم اتیشش میزنم کلی گفتم
اول چیزی به تومیگم (فروزان من) یه همچین آدمی بعدها بدجور دلش از کس دیگه ای میشکنه مطمین باش چون دنیا عمل و عکس و العمل و تو هم مطمءنا یه آدمی تو زندگی ات میاد که دوستت خواهد داشت چون تو قلب مهربونی داری البته باید خودت تصمیم بگیری که آینده ات چی بشه بعدم حرف آدمازیاده به ذار هر جور می خوان فکر کنن حالا هم اینو بدون همه آدما قدرتمندن حتی تو نباید خودت رو ضعیف ببینی و همچنین که به اون آدم اجازه نده تو رو ضعیف ببینه و هرکار دلش می خواد باهات بکنه
اول چیزی به تومیگم (فروزان من) یه همچین آدمی بعدها بدجور دلش از کس دیگه ای میشکنه مطمین باش چون دنیا عمل و عکس و العمل و تو هم مطمءنا یه آدمی تو زندگی ات میاد که دوستت خواهد داشت چون تو قلب مهربونی داری البته باید خودت تصمیم بگیری که آینده ات چی بشه بعدم حرف آدمازیاده به ذار هر جور می خوان فکر کنن حالا هم اینو بدون همه آدما قدرتمندن حتی تو نباید خودت رو ضعیف ببینی و همچنین که به اون آدم اجازه نده تو رو ضعیف ببینه و هرکار دلش می خواد باهات بکنه
اول چیزی به تومیگم (فروزان من) یه همچین آدمی بعدها بدجور دلش از کس دیگه ای میشکنه مطمین باش چون دنیا عمل و عکس و العمل و تو هم مطمءنا یه آدمی تو زندگی ات میاد که دوستت خواهد داشت چون تو قلب مهربونی داری البته باید خودت تصمیم بگیری که آینده ات چی بشه بعدم حرف آدمازیاده به ذار هر جور می خوان فکر کنن حالا هم اینو بدون همه آدما قدرتمندن حتی تو نباید خودت رو ضعیف ببینی و همچنین که به اون آدم اجازه نده تو رو ضعیف ببینه و هرکار دلش می خواد باهات بکنه
ول چیزی به تومیگم (فروزان من) یه همچین آدمی بعدها بدجور دلش از کس دیگه ای میشکنه مطمین باش چون دنیا عمل و عکس و العمل و تو هم مطمءنا یه آدمی تو زندگی ات میاد که دوستت خواهد داشت چون تو قلب مهربونی داری البته باید خودت تصمیم بگیری که آینده ات چی بشه بعدم حرف آدمازیاده به ذار هر جور می خوان فکر کنن حالا هم اینو بدون همه آدما قدرتمندن حتی تو نباید خودت رو ضعیف ببینی و همچنین که به اون آدم اجازه نده تو رو ضعیف ببین
Pagination
افزودن دیدگاه جدید