خواستگار 32 سالم از ازدواج با من پشيمان شده !!
یک نت ـ دختر۲۷ساله ای هستم اهل یكی از شهرستانای مشهد خواستگاری دارم از مشهد كه سنشون۳۲ساله ومجردن تا بحال دو جلسه صحبت كردیم اما با قضایی زیادی بوده این خاستگارم به صورت معرفی اشنا شدیم جلسه اما با حضور بزرگتر ها۱نیم ساعت صحبت كردیم بعد از اون جلسه بعد رو درخونه ما برگزار كردیم
بعدازاین كه اونا برگشتن خونشون ساعت۳شب رسیدن رو بعدش زنگ زدن و گفتن ما پشیمون شدیم چون راه دوره من كه تابحال به هیچ خاستگارم اجازه صحبت نداده بودم احساس ادمی رو داشتم كه فریب خورده در حالی كه اشتباه فكر كردم بعد دو روز زنگ زدم به رضا باهاش دعوا كردم كه چرا منوبه بازی گرفته
اون گفت خاستگاری برای همین طور مسائله من خودمو فریب میدادم من بهش علاقه مند شده بودم بعد دوهفته ارتباط تلفنی دوباره تصمیم گرفت بیاداین دفعه همراه خانواده یه اخلاقی كه داره برای حرفم ارزش قائله بالاخره بعد نوشتن كاغذ عقد قرار شد پابوس امام رضا عقد كنیم قرار محضروازمایشگاه گذاشته شد
صبحش قبل ازمایشگاه رضا بابام زنگ زد كه بریم مغزش حرفاش اینا بود(الن كه بریم عقد كنیم چطور من بیام ای همه راه باز یشبه برگردم من قسط ماشین دارم همه نونمو ازاین مغازه در میارم شما اجازه بدید برج۷كه قست ماشینم تموم شد بیام كه بتونم یه حلقه خوب ویه سرویس خوب بگیرم)نمیدونم اما خانوادم ناراحت شدن چون اقواممون رو برای عقد دعوت كرده بودیم یه مسئله دیگه رضا خودشو تنها میبینه و خودكفاست تمام هزینه مغازه وام قست ماشین رو خودش به عهده داشته بلاخره بهم خورد من كه برگشتم خونه زنگ زدم و دعوا كردم بدجوراون روز اول بهم گفت من پول ندارم اما از نظر من پول مهم نبود منو رضا قبلا حرفشو زدیم كه هفته درمیون بیاد
اما وقتی جلو خانوادم گفت من ماهی یك بار میام خانوادم عصبانی شدن انوم تا برج۷من دركش میكنم پشتت كه خالی باشه استرس میگیری من لیسانسم اون دیپلم اما دركش بالاتراز دیپلمه ازمن قشنگ تره خانواده۹نفری ما۶نفری پدرش كارمند بازنشسته پدر منم كارمنداون برادراش كارمندن ویه زن برادرش مادر مهربونی داره اما دركار خودم حیرونم منو رضا ازماه مبارك رمضان در ارتباطیم مادرم گفت نگهش دار تاببینیم خاستگار دیگه خوبی اومدبری امانیومد بدتراز اون دلیه كه ما به هم دادیم اما خدا شاهده من حدارو در ارتباطمون حفظ كردماونم مثل خودم با ایمانه اخلاقشم خوبه یه برادر كوچیك دارم مخالف سرسخت ماجرا شده میگه اون مرد نیست رضا اون روز گفت بذارید برج۷من دستم باز بشه منكه ازدواج كنم مسئولیت دارم اونوقت من تنها نیستم حرفای زیادی زده بهش گفتم شعاری نباشه گفت كه من همینم وعده ای نمیدم كه نتونم برات فراهم نكنم یه خاصیت خوب رضا صداقتشه كه خانواده منو مجزوب خودش كرد تو این دوره زمونه خراب رضا یه پسرپاكه الان دوباره میخاد بیاد من موندم چه كنم تورو امام رضا جوابمو بدین چه كنم اگه سوالی هست بگین جواب میدم جیمیلم رو مینویسم تو قسمت پست لطفا اگه امكان داره به جیمیلم بدین ممنونم
دیدگاهها
خاهشنا خودتو اذیت نکن و دلتو نباز اگه قسمت باشه همیچی درس میشه تو هم پشت نامزدت وایسا
حد رعایت من و اگه فکر میکنی پسر خوبیه هواشو داشته باش نذار دلش بشکنه حیفه !
حواشو داشته باش ولی نذار زیاد از حد بهت زور بگه و خواسته هاتو نادیده بگیره
افزودن دیدگاه جدید