عاشق زني شده ام که 15 سال از خودم بزرگتر است
من نوجوانی هستم که عاشق فردی شده ام که 15 سال از خودم بزرگتر است. دسترسی به او ندارم چون او بسیار بالاتر است. هر چه می کنم نمی توانم از فکرش بیرون بیایم. و همیشه فکر به او مزاحم عبادت و مطالعه من است. . احساس می کنم که اگر به او نرسم به غیر از او با کس دیگری نمی توانم ازدواج کنم و غیر از او از کس دیگری خوشم نمی آید.چکار کنم که فراموشش کنم.خواهش می کنم زیاد توضیح دهیدوخیلی رک وپوس کنده بهترین راه کار را دهید. در ضمن این معشوق زیبا بازیگر است. با تشکر
بهترین راه حل برای مشکل شما این است که سعی کنید به هیچ وجه به وی فکر نکنید و اگر یک وقت به صورت غیر اختیاری به ذهنتان آمد با قدرت فکر خود را در دست بگیرید و از آن موضوع منصرفش کنید
حال اگر نشد یک پیشنهاد دیگر: به جای فکر کردن به زیبایی و... به عیب ها و نقص های وی فکر کنید (بالاخره او هم یک انسان است و مشکلاتی و عیب هایی دارد) به این فکر کنید که محبت دو طرفه خوب است نه یک عشق مفرط ولی یک طرفهبه این فکر کنید که آن طرف هیچ اهمیتی به این محبت سرشار شما نمی دهد
به این فکر کنید که برای رسیدن به سعادت و زندگی ایده آل زیبایی به تنهایی کافی نیست و دهها صفت و خصلت دیگر لازم است
و از طرف دیگر آیا در این عالم فقط یک زن زیبا رو وجود دارد؟!
آیا اگر از این مورد صرف نظر کنید دیگر خبری از زیبایی نیست؟!
مسلما این طور نیست.
پس سعی کنید به هر نحو ممکن از فکر کردن مستقیم یا غیر مستقیم (هر موضوعی که ربط با آن موضوع داشته باشد) پرهیز کنید
البته پیشنهاد می کنیم برای موفقیت در این راه برنامه زندگی خود را طوری تنظیم کنید که هیچ گاه بیکار نشوید و همه وقت خود را پر کنید(مانند ورزش ،مطالعه ،تفریح و...) و سعی کنید هیچ وقت از شبانه روز را تنها نباشید.
امید واریم هرچه سریعتر مشکل شما برطرف گردد.
دیدگاهها
مخشو بزن
سلام،منم یه پیشنهاد دارم براتون...اینکه این فکرو تو ذهنتون داشته باشین که :اون به من اهمیت نمیده ،براش ارزشی ندارم،ودارم خودمو تحقیر میکنم...
به نظرم خیلی بهتون کمک میکنه،حتی اگر ایشون هیچی ندونه...
موشه .
منم مثل تو بودم عاشقه يه دختره بودم تو دانشگاه ولي اون محل نميذاشت بهم همش عصباني از كنارم رد ميشد ولي بعد يه مدت من ديگه بهش فكر نميكردم چون احساس كردم دارم خودمو كوچيك ميكنم شايد باورت نشه ولي حالا اون ديگه ولم نميكنه
خااااااااااااااااک تو سرت.اینو بهش نمیگن عشق
سلام من عاشق زن پسر خالم که همسایمون هست شدم ، من 21 سالمه و اون 33 سالشه دو تا پسر کوچولو هم داره ، بخدا هر وقت میاد خونمون دلم میشه اشوب و زلزله ، تپش قلب و همون درد تکراری ، از بس دوسش دارم به زور باهاش فقط سلام میکنم ، اون یه جورای میدونه واسش پرپر میشم ولی زیاد توجه نمیکنه ، از خودم متنفرم چون عرضه اینو ندارم حرف دل غصه دارمو بهش بگم ، و هر بار میبینمش جونم واسش درمیاد ، دارم از غصه و عقده نداشتنش میمیرم ، من اگه دور بشه میتونم فراموشش کنم ولی هر روز میاد خونمون و بازم غم تکراری شروع میشه ، این ده ساله عاشقشم ، از وقتی کلاس چهارم ابتدایی بودم دیدمش دست و پام لرزید و بعد ها فهمیدم عاشقشم ، یکی جوابمو بده تو رو خدا ..............
سلام من عاشق زن پسر خالم که همسایمون هست شدم ، من 21 سالمه و اون 33 سالشه دو تا پسر کوچولو هم داره ، بخدا هر وقت میاد خونمون دلم میشه اشوب و زلزله ، تپش قلب و همون درد تکراری ، از بس دوسش دارم به زور باهاش فقط سلام میکنم ، اون یه جورای میدونه واسش پرپر میشم ولی زیاد توجه نمیکنه ، از خودم متنفرم چون عرضه اینو ندارم حرف دل غصه دارمو بهش بگم ، و هر بار میبینمش جونم واسش درمیاد ، دارم از غصه و عقده نداشتنش میمیرم ، من اگه دور بشه میتونم فراموشش کنم ولی هر روز میاد خونمون و بازم غم تکراری شروع میشه ، این ده ساله عاشقشم ، از وقتی کلاس چهارم ابتدایی بودم دیدمش دست و پام لرزید و بعد ها فهمیدم عاشقشم ، یکی جوابمو بده تو رو خدا ..............
سلام من عاشق زن پسر خالم که همسایمون هست شدم ، من 21 سالمه و اون 33 سالشه دو تا پسر کوچولو هم داره ، بخدا هر وقت میاد خونمون دلم میشه اشوب و زلزله ، تپش قلب و همون درد تکراری ، از بس دوسش دارم به زور باهاش فقط سلام میکنم ، اون یه جورای میدونه واسش پرپر میشم ولی زیاد توجه نمیکنه ، از خودم متنفرم چون عرضه اینو ندارم حرف دل غصه دارمو بهش بگم ، و هر بار میبینمش جونم واسش درمیاد ، دارم از غصه و عقده نداشتنش میمیرم ، من اگه دور بشه میتونم فراموشش کنم ولی هر روز میاد خونمون و بازم غم تکراری شروع میشه ، این ده ساله عاشقشم ، از وقتی کلاس چهارم ابتدایی بودم دیدمش دست و پام لرزید و بعد ها فهمیدم عاشقشم ، یکی جوابمو بده تو رو خدا ..............
افزودن دیدگاه جدید