دو هفته با دختري در ارتباط بودم ولي او جوان منفي به من داد
با سلام خداوند به شما خیر دنیا و آخرت عطا کند که رایگان در حال ارائه مشاوره هستید. *خدا قوت*
جایگاه احساس در ازدواج تا چه حد است؟اگر یکی به دلت ننشست و واقعاً احساسی نسبت به او نداشت میشود به سمت او رفت؟ اگر وقت ندارید لزومی به خواندن سرگذشت من که در ذیل آمده نیست فقط همین سوال بالا را جواب دهید ممنون میشوم.
در ابتدا اگر یک مقدار توضیحات طولانی شد معذرت میخواهم. یک سال و نیم پیش واقعا تصمیم به ازدواج گرفتم. متوسل به حضرت زهرا و مهدی صاحب الزمان شدم که به من کمک کنند. خیلی زود جواب گرفتم یک شب با پدرم صحبت میکردم یک دفعه خانواده یکی از نزدیکان که از سادات بودند به ذهن ما خطور کرد. پدرم شخصا اقدام کرد و با مادر او صحبت کرد. برای دیدن دختر رفتیم خانه آنها، یک هفته بعد جلسه صحبت بود و نهایتاً دختر جواب مثبت داد. جهت آشنایی بیشتر یکی دو هفته از طریق تلفن و گاهی دیدار با هم ارتباط داشتیم تا اینکه دختر دیگر جواب من را نداد. پدر من از خانواده اش علت را جویا شد، گفتند جواب دختر منفی است. به فاصله ۷ ماه بعد از این ماجرا دو بار دیگر خواهر من نزد دختر رفت که جوابی نگرفتیم. اولین باری بود که یک دنیا احساس زیبا داشتم.
هدف من از طرح این واقعیت زندگی ام این نیست که بگویم حتما دوست دارم با این شخص ازدواج کنم.اما بعد از این ماجرا کار هایم اصلا پیش نمیرود. دیگر کار به جایی رسیده که همه احساسات، افکار زیبایی که برای ایجاد و خلق محبت، شادی، دوست داشتن، همراهی و همدلی داشتم به سمت وسوسه و گناه میرود. و اما من از همان اول همه چیز را دست خدا، حضرت زهرا(س) و مهدی(عج) سپردم.که لطف و عنایتشان را به واقع احساس کردم. بعد از آن خواستگاری با توکل به خدا موارد بسیار زیادی را دیدم که پسندم نشد.دخترا،خانوادها و مهم ترین ملاک های من یعنی اخلاق و مذهب همه بسیار عالی.اما به دل من نمینشینند.
در طول این مدت انرژی بسیار زیادی صرف کردم و همیشه گفتم خدایا از من حرکت از تو برکت.بسیار تلاش کردم. وقتی که به خواستگاری میروم انگار دنیا میخواهد روی سرم خراب شود. تمام وجودم سنگین میشود، دوست دارم فرار کنم.با لطف پدر، مادر، خواهر و سایر اقوام موارد بسیار زیادی را دیدم.اما احساسم با من مقابله میکند چکار کنم.خیلی دوست دارم ازدواج کنم.بسیار به درگاه خدا دعا کرده ام و در این مدت ارتباط و احساس قشنگی با خداوند برقرار کردم اما همان طور که گفتم فکرم به سمت گناه میرود.فراز نشیب زیاد دارم بینهایت تلاش کردم اما به مطلوب نرسیدم.دیگر قادر به جبران زحمات پدر، مادر و اطرافیانم نیستم. سوال من: جایگاه احساس در ازدواج تا چه حد است؟اگر یکی به دلت ننشست و واقعاً احساسی نسبت به او نداشته باشی می شود به سمت او رفت؟شاید من دچار اشتباه شده ام.
پاسخ سوال
سلام برای ازدواج یک پسند اولیه و حداقلی لازم است که بعدا این پسند تبدیل به عشق و علاقه ی پایدار شود یعنی وقتی دختر را دیدی چهره اش به دل شما بنشیند کافی است نه بیشتر، در جلسه اول خواستگاری نمیشود عاشق و کشته و مرده دختر شد ولی بعد که با هم چند جلسه ای صحبت کردید و دیدید که نقاط مشترک زیادی دارید آن وقت ممکن است کم کم علاقه تان به او بیشتر شود و وقتی بعد از چند جلسه دیدید که در زمینه های اعتقادی و فکری و اخلاقی با هم متناسب هستید و اختلاف چندانی ندارید میتوانید با هم ازدواج کنید.اگر شما به دنبال شخصی میگردید که نمره صد به او بدهید باید گفت پیدا نمیکنید بلاخره هیچ انسانی کامل نیست و هرکدام از ما نقصی داریم نمیشود گفت که دختر هم باید زیبا باشد هم تحصیلات و شغل داشته باشد و هم با کمالات باشد چون این ها همه تو یک نفر جمع نمیشود بنابراین اگر دیدید شخصی ۶۰یا ۷۰درصدملاک های تان را دارد با او ازدواج کنید و بیشتر از این خود و خانوادتان را اذیت نکنید.
نتیجه اینکه شما سعی کنید بر احساس فراری که دارید غلبه کنید و خود را مجبور کنید که طرف مقابل را بررسی کنید و اگر نقاط مثبت او موجب شد به دل شما بنشیند می توانید با او ازدواج کنید
البته به نظر میآید که علت اصلی مشکل شما اون دختری باشد که به شما جواب رد داده است و شما هنوز تو فکر آن دختر هستید و هر جا خواستگاری میروید مقایسه میکنید و دنبال کسی می گردید که خصوصیات آن دختر را داشته باشد بنابراین برای اینکه بتونید او را فراموش کنید دلتان را از رسیدن به او مایوس و قانع کنید و به خودتان بگویید که من تمام سعی خودم را برای رسیدن با آن دختر انجام دادم ولی نشد و کلا فراموش کنید و این را بدانید که تا وقتی دل شما از رسیدن به ان دختر نا امید نشده شاید به راحتی نتوانید دختر دیگری را قبول کنید لذا واقع بین شوید و با اهرم عقل علاقه مضر به دختر قبلی را از دل بیرون کنید تا بتوانید ازدواج خوبی با دختر دیگری داشته باشید.
دیدگاهها
سلام.اولش بگم که عشق یطرفه خیلی سخته.من اول یکیو دوسداشتم ینی فکر میکردم دوسدارم.اما بعد4سال بهم زدیم.بعدش یکی بهم نزدیک شد اولش فقط واس فرار از تنهایی باهاش دوس شدم اما کم کم عاشقش شدم حالا بعد5سال اگ یروز پیشم نباشه میمیرم.بظرم اونو فراموش کن ب کل و ب یکی دیگ و خودت ی شانس دیگ بده.زندگی بدون عشق دوطرفه تباهه
سلام من 23سالمه ، پسرمذهبی هستم شایدم بودم، یک سالی میشه اعتقاداتم ضعیف شده ، تودانشگاه اصلا به دخترانگاه نمی کردم که مبادا گناه نکنم ولی الان دخترا که میرن پای تخته همش اندامشونو نگاه میکنم و توی ذهنم عریانشون روتصورمیکنم، هرجامیرم یه دخترکه میبینم ناخوداگاه نگام یا می افته به سینه هاش یا به بین پاهاش، خودارضاییامم شدید شده شایدمیانگین هفته ای دوبار خودارضایی میکنم، خسته شدم ازاین وضع، یکی بهم پیشنهادصیغه روداد و لی پیش خودم گفتم چراینفردیگه روتوکارزشت خودم شریک کنم، اماازیه روحنی پرسیدم گفت صیغه حلال و مستحب هستش ولی خودارضایی ازگناهان کبیره، الان بلاتکلیفم نمیدونم چکارکنم، نه میتونم جلوی خودارضاییموبگیرم نه کسیودارم که صیغه کنم، اگه میشه کمکم کنید،
افزودن دیدگاه جدید