وقتي آیتالله بهاءالدینی سخت جريمه مي شود
آیتالله روحالله قرهی مدیر این مدرسه دینی به مناسبت ماه مبارک رمضان به شرح دعای ابوحمزه ثمالی پرداخته است که بخش هفتم آن در ادامه میآید:
«إِلَهِی رَبَّیْتَنِی فِی نِعَمِکَ وَ إِحْسَانِکَ صَغِیراً وَ نَوَّهْتَ بِاسْمِی کَبِیراً فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِهِ وَ تَفَضُّلِهِ وَ نِعَمِهِ وَ أَشَارَ لِی فِی الْآخِرَةِ إِلَى عَفْوِهِ وَ کَرَمِهِ»
*حرف زدن خدا با خودش!
پروردگار عالم برای انسان در نسیان و فراموشی است و گاه سخن خدا از لسان معصوم(ع) به طریق دعا تبیین میشود تا انسان وسیله آن با خدا سخن بگوید. گرچه عرض کردیم قرآن مِن ناحیهالله، چون کتاب نازل است سخن خدا با انسان است و دعا که عنوان قرآن صاعد است، سخن انسان با پروردگار عالم است، ولی- این ولی مهم است - به نظر میرسد در خود سخن انسان با خدا هم، باز سخن خدا با انسان است؛ یعنی پروردگار عالم به طریقی میخواهد به انسان تذکار بدهد و یادآوری کند که ای انسان! تو با من صحبت کن ولی به کلامی که من میگویم و دعا کلام خود خداست به لسان معصوم به نیابت از خود انسان که بر زبان انسان جاری میشود. لذا در حقیقت دعا نیابتاً است، گرچه دعا به عنوان سخن گفتن انسان با پروردگار عالم است.
شاید معنای اینکه اولیاء خدا و اعاظم مثل آیتاللهالعظمی شاهآبادی، مثل امام راحل عظیمالشّأن بیان میفرمایند، قرآن کتاب نازل است و دعا قرآن صاعد است، یعنی اینکه باز مِن ناحیهالله است. میگوییم: قرآن کتاب وحی است و مِن ناحیهالله به نبی مکرّم وحی شده است، مثل کتب دیگری که ذوالجلال و الإکرام برای هدایت بشر فرستاد و سخن ذوالجلال و الإکرام، با انسان است. از آن طرف بیان شده: خود دعا هم قرآن صاعد است در حالی که دعا به صورت ظاهر سخن گفتن انسان با پروردگار عالم است؛ لذا یعنی این الفاظ مّن ناحیهالله است که به زبان عصمت جاری میشود تا معصوم بیان کند انسان چگونه با خدا سخن بگوید و این همان سخن خداست. چرا؟ چون انسان در نسیان است و فراموش میکند، لذا پروردگار عالم یادش میدهد که با من این طور صحبت کن. به تعبیر عامیانه خود خدا این حرفها را در دهان انسان میگذارد.
دیدهاید مثلاً در مسألهای راجع به کسی میگویند: این حرفهای فلانی، حرفهای خودش نیست. اینها را یادش دادهاند و در دهانش گذاشتهاند که بیان کند.
پروردگار عالم هم در حقیقت دارد از لسان معصوم به ما یاد میدهد که چگونه با او سخن بگوییم؛ چون خود ما هم در نسیانیم و هم قابلیّت برای صحبت کردن با پروردگار عالم به آن سبک و سیاق را نداریم و بلد نیستیم. لذا اگر بنا باشد ما با خدا صحبت کنیم، نمیتوانیم آن طوری که پروردگار عالم میگوید، صحبت کنیم.
پس دعا هم باز قرآن صاعد است؛ یعنی از ناحیه خود خداست و این یک نکته بسیار ظریف است. اگر این را به عنوان کد در ذهنمان بسپاریم میبینیم پس باز هم ما با خدا حرف نمیزنیم، خداست که دارد با خودش حرف میزند، چون ما این حرفها را بلد نیستیم.
معصوم(ع) هم از باب اینکه در عصمت است؛ یعنی چیزی از خودش ندارد و همه من ناحیهالله تبارک و تعالی است، همه از خداست و او به عنوان خلیفهالله، جانشین پروردگار عالم، هر چه میگوید از خداست. از خودش هم چیزی ندارد. «ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوىإِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى» فقط برای پیغمبر(ص) نیست، بلکه این آیه شریفه برای هر معصومی صدق میکند. بلاشک هر معصومی «ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى» است و هر چه که دارد مِن ناحیهالله تبارک و تعالی است.
حالا در این فراز پروردگار عالم هم به واسطه اینکه ما گاهی فراموش میکنیم و در نسیانیم و هم اینکه قابلیّت نداریم، به ما تذکّر میدهد و میگوید اینطور با من صحبت کن: «اِلهی رَبَّیتَنی فی نِعَمِکَ وَاِحْسانِکَ صَغیراً».
*اوّلین و بالاترین نعمت
جلسه گذشته روایتی را خواندیم که بالاترین نعمت را بیان کردند، آن هم از لسان خود معصوم(ع) که به وسیله سؤال از معصوم بود. (وجود مقدّس پیغمبر(ص) از امیرالمؤمنین(ع) سؤال میکردند). عرض کردیم علّت هم این نیست که بخواهیم بگوییم به تعبیر عامیانه پیغمبر(ص) میخواهند امیرالمؤمنین(ع) را بسنجند، اصلاً مگر میشود؟! «ها علی بشرُ کیف بشر»! بلکه حضرت از معصوم سؤال میکند، چون اگر غیر معصوم میخواست جواب بدهد، معلوم نبود چه جوابی میداد. اگر از من و شما سؤال میکردند: بالاترین نعمت خدا به شما چیست؟ فوقش میگفتیم: هوا که میتوانیم با آن نفس بکشیم یا میگفتیم اینکه خدا به ما خوراک داده، آب داده «وجعلنا من الماء کل شیئا حی». لذا معصوم از معصوم سؤال میکند که مقام عصمت جواب حقیقی بدهد.
بیان کردیم شیخ الطائفه، شیخ طوسی، آن آیت عظمی در کتاب امالیشان یک روایت شریفه را آورده که پیغمبر اکرم، حضرت محمّد مصطفی(ص) از امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب(ع) سؤال کردند: «قُلْ مَا أَوَّلُ نِعْمَةٍ بَلَاکَ اللَّهُ(عَزَّوَجَلَّ) وَ أَنْعَمَ عَلَیْکَ بِهَا قَالَ: أَنْ خَلَقَنِی جَلَّ ثَنَاؤُهُ وَ لَمْ أَکُ شَیْئاً مَذْکُوراً. قَالَ: صَدَقْتَ». بگو بالاترین نعمتی که پروردگار عالم تو را به او مبتلا کرد، - اولاً ابتلاء است - «وَ أَنْعَمَ عَلَیْکَ بِهَا» و بهترینی نعمتی که به تو عنایت فرمود چیست؟ مولیالموالی(ع) فرمودند: «قُأَنْ خَلَقَنِی جَلَّ ثَنَاؤُهُ وَ لَمْ أَکُ شَیْئاً مَذْکُوراً. اینکه من را خلق کرد، در حالی که اصلاً من چیزی نبودم و به حساب نمیآمدم، یعنی من را از هیچ آفرید پیامبر(ص) فرمودند: «صَدَقْتَ» درست گفتی.
پس اصلاً اوّلین نعمت که بالاترین نعمت و افضل نعمتهاست، وجود خود انسان است که جلسه گذشته یک مقدار از اوضاع خود انسان توضیح دادیم ولی میفرماید: «رَبَّیتَنی فی نِعَمِکَ وَاِحْسانِکَ صَغیراً».
*نهایت اندازه شناخت نعمت برای انسان
اوّلاً در باب نعمت، نعمتهای پروردگار عالم بی حد و حصر است. قرآن کریم و مجید الهی در آیه سی و چهارم سوره ابراهیم میفرماید: «وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ» ذوالجلال و الاکرام هر آنچه که شما از پروردگار خواستید، به شما عطا کرد حالا اگر بخواهید نعمتهای خدا را شماره کنید، به هیچ عنوان نمیتوانید. مگر یکی دوتاست! ده تا، صدتا، هزارتا، یک میلیون، یک میلیارد، اصلاً همه چیز نعمت خداست. کدام را میخواهی بشماری؟! از برگ پوسیده درخت بگیر تا هر موجودی، نعمت خداست. بعد حضرت حق میفرمایند: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ» - «إن» تحقیقیّه است – به تحقیق انسان ستم میکند و ناسپاس است، «کَفّار» یعنی کفران نعمت میکند.
وجود مقدّس زین العابدین، امام العارفین، آقا علی بن الحسین(ع) ذیل این آیه شریفه بیان فرمودند: «سُبْحَانَ مَنْ لَمْ یَجْعَلْ فِی أَحَدٍ مِنْ مَعْرِفَةِ نِعَمِهِ إِلَّا الْمَعْرِفَةَ بِالتَّقْصِیرِ عَنْ مَعْرِفَتِهَا». خوب دقّت کنید، خیلی عجیب است که پروردگار عالم در این دعایی که به خودش به ما یاد داده، میفرماید: «ربّیتنی» اولاً تو ما را پرورش دادی، آن هم در نعمتها و احسان خودت موقعی که من صغیر و کوچک بودم. حضرت میفرمایند: منزّه است آن پروردگاری که به هیچ کس نتواند نعمتهایی را که مرحمت کرد بشناساند مگر به همین اندازه که بداند از شناخت نعمتهای پروردگار عالم ناتوان است.
پس اگر سؤال شد، نهایت اندازه شناخت نعمت برای انسان چیست؟ حضرت سیّدالسّاجدین(ع) جواب میفرمایند: اندازه شناخت نعمت همین است که بدانیم نمیشناسیم، بدانیم که نمیدانیم، بدانیم که بیمعرفتیم، بدانیم که شناخت نداریم؛ یعنی اجازه میدهند تا همین حد، تازه این را هم آنهایی میفهمند که اهل معرفتند. «إِلَّا الْمَعْرِفَةَ بِالتَّقْصِیرِ عَنْ مَعْرِفَتِهَا» که بفهمد که هیچ نمیداند و شناختی نسبت به نعم الهی ندارد. جدّاً چه کسی میتواند بگوید: من یک نعمت پروردگار عالم را میشناسم؟!
وقتی فرمودند: «من عرف نفسه فقد عرف ربه» - که بارها عرض کردم، یک معنای «فاء» خودش تحقیق است، بر سر قد تحقیقیه هم میآید، یعنی میشود تحقیق مع التحقیق؛ یعنی به تعبیر عامیانه مو لای درزش نمیرود - یعنی میخواهند بیان کنند: هر که خودش را بشناسد، دیگر صددرصد (نه نود و نه درصد) خداوند را خواهد شناخت. امّا این نشان میدهد که شما به هیچ عنوان خودتان را هم نمیتوانید بشناسید. واقعاً کسی میتواند بگوید من خودم را میشناسم؟!
اولیاء خدا گفتند: ما از این دنیا داریم میرویم، امّا حدّاقل نتوانستیم خودمان را بشناسیم و عاجز بودیم.
مرحوم چلویی اواخر عمرش حال بسیار عجیبی داشت. مرحوم ابوی بنده هم میفرمود که اواخر عمر وضع ایشان به حالت خاصّی بود. مثل کسی که مال، فرزند و یا قدرتی را از دست داده باشد، آههای عمیق و سوزناکی از درون دل میکشید.
یک موقعی ایشان آمده بود که برای آقا (حضرت آیتالله ادیب) چیزی بیاورد. ابوالعرفا به ایشان گفته بود: شما خیلی حالت عوض شده؟!
گفته بود: آقا! ناراحتم که دارم میروم و هنوز به اندازه ارزنی خودم را نشناختم. آنوقت در قبر وقتی بگویند: من ربّک؟ من که خودم را نشناختم، چطور میخواهم خدا را شناخته باشم و جواب دهم؟!
آقا خندیده بودند و فرموده بودند: آرام آرام تو هم داری عارف میشویها!
*دعا کن من نفهم شوم!
لذا همین است، همه اولیاء وقتی میروند، میفهمند که نفهمیدند و رفتند و درد این است. حضرت زینالعابدین(ع) میفرمایند: «سُبْحَانَ مَنْ لَمْ یَجْعَلْ فِی أَحَدٍ مِنْ مَعْرِفَةِ نِعَمِهِ إِلَّا الْمَعْرِفَةَ بِالتَّقْصِیرِ عَنْ مَعْرِفَتِهَا» نسبت به این نعمی که خدا به آنها داده، فقط یک شناخت پیدا میکنند و آن اینکه میفهمند که نمیفهمند و معرفت پیدا نکردند! خیلی خوب است که انسان به آنجا برسد. ما الآن فکر میکنیم که همه چیز را میفهمیم، ما فعلاً در مقام فهم هستیم، امّا خدا کند بفهمیم که نمیفهمیم.
بزرگواری که هنوز هم در قید حیات هستند و نامشان را نمیبرم، میگفت: یک موقعی حواسم نبود و با ماشین که رانندگی میکردم، از چالهای رد شدم. آب آن چاله به یک موتوری پاشید. آن موقع متوجّه نشدم، به چهارراه که رسیدم، او اشاره کرد که شیشه را پایین بیاور. بعد گفت: ای نفهم! گفتم: عجب! چطور من را شناختی که نفهم هستم، امّا من بعید میدانم که نفهم باشم. بعد خواست چیز دیگری بگوید، دید که عمامهام پشت ماشین است، حرفش را خورد. گفت: حاج آقا! ببخشید و ... . من به او گفتم: امّا باور کن که من نفهم نیستم، فعلاً که فکر میکنم میفهمم، امّا دعا کن که من نفهم شوم.
*نعمت نفهمیدن!
اگر انسان واقعاً بفهمد که نمیفهمد، با اینکه نفهمیده از این دنیا میرود، امّا خودش نعمتی است. ببینید زین العابدین، امام العارفین، سیّد السّاجدین، آقا علی بن الحسین(ع) چقدر زیبا بیان میفرمایند، میفرمایند: «کَما لَم یَجعَلْ فی أحَدٍ مِن مَعرِفةِ إدراکِهِ أکثَرَ مِنَ العِلمِ بأنَّهُ لا یُدرِکُهُ» همچنان که به هیچ کس قدرت شناخت بر خودش را نداده، هیچ کس خدا و نعم او را درک نمیکند، مگر همین اندازه که بداند علمش به قدری است که درک نمیکند و نمیفهمد.
لذا تازه اگر فهمیدیم که نمیفهمیم و درک کردیم که درک نمیکنیم، خود این، نعمت بزرگ است.
اگر غیر از معصوم این را بیان میفرمود، شاید کسی نمیپذیرفت که یعنی چه انسان دائم به خودش بگوید که من نمیفهمم.
البته از یک جهت هم درست است و این نسبی است. معصوم نسبت به خودش میگوید من درک نمیکنم و نمیفهمم و درست هم میگوید؛ چون بالأخره معصوم هم مخلوق خداست، ما هم به نسبت خودمان میگوییم درک نمیکنیم. مثل درک معصوم نسبت به ما، تازه اگر به جایی برسیم که بفهمیم که نمیفهمیم؛ مثل یک سر سوزن به یک دریای بیکران و اقیانوس است؛ یعنی ما به اندازه یک سر سوزن نمیفهمیم؛ چون آنها آنقدر میفهمند که میگویند نمیفهمیم.
«کَما لَم یَجعَلْ فی أحَدٍ مِن مَعرِفةِ إدراکِهِ أکثَرَ مِنَ العِلمِ بأنَّهُ لا یُدرِکُهُ»، پس هیچ کسی درک نمیکند. «لم یجعل» یعنی خدا قرار نداد بر کسی که درک کند، مگر کسی که به این علم برسد که «انّه لا یدرکه»، مثل همان که میفرماید: «وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها»، شما اگر هم بخواهید، نمیتوانید اینها را بشمارید.
*تشکر خدا از قاصران در شکرش!
حضرت در ادامه دلیل آن را هم بیان میفرمایند که معرفت نداشتن ما است. پس حالا ببینید عارفین چه کسانی هستند. مگر ما نمیگوییم: عرفا، عرفا، ببینیم عرفا چه کسانی هستند. حضرت خیلی قشنگ بیان میفرماید، اصلاً این فرمایش معصوم(ع) نابِ ناب است.
حضرت میفرمایند: «فَشَکَرَ جَلَّ وَ عَزَّ مَعْرِفَةَ الْعَارِفِینَ بِالتَّقْصِیرِ عَنْ مَعْرِفَةِ شُکْرِهِ». پس، خداوند عزّوجلّ به شناخت کسانى که مىدانند از شناخت او قاصرند، پاداش داد، و پى بردن آنها به تقصیر و ناتوانى خودشان را، شکر آنان قرار داد.
پس عارفان خودشان هم اعلان میکنند که شکرمان ناقص است. امّا ما تازه از پروردگار عالم طلبکار هم هستیم و میگوییم: خدایا ببین چه کسی نماز میخواند، روزه میگیرد، هیئتی است، امام زمانی است و ... . تازه با خدا دعوا هم دارم که من این طور هستم و میگویم: خدا باید بدهی.
«فَشَکَرَ جَلَّ وَ عَزَّ مَعْرِفَةَ الْعَارِفِینَ بِالتَّقْصِیرِ عَنْ مَعْرِفَةِ شُکْرِهِ» پروردگار عالم تشکر میکند از این عارفینی که میفهمند نمیتوانند شکر کنند، چرا؟ چون اینها میدانند اگر بخواهند شکر کنند، شکرشان، شکر ناقصی است. عرض کردم فقط برای همین یک بند انگشت، نمیتوانیم شکر کنیم. برای همین نفسی که میآید، نمیتوانیم شکر کنیم. برای همین که اصلاً موجودیم، نمیتوانیم شکر کنیم.
پروردگار عالم قدردان آن کسانی است که بگویند: خدایا! ما در شکر نعمت تو قاصریم و یک نعمت تو را هم نمیتوانیم شکر کنیم. حالا تو طلبکار چه هستی؟ ما از یک شکر هم قاصریم.
*ما تا آخر عمر، یک حمد هم نمیتوانیم بگوییم!
گاهی بعضی از اولیاء الهی به واسطه وجود هر کس به او ذکر میدهند. مرد الهی و عظیمالشّأن، آیتالله العظمی بهاءالدّینی به شخصی گفته بودند: تو حمد بگو، بگو: «الحمدللّه ربّ العالمین». پرسیده بود: آقا! چقدر بگویم؟ فرموده بودند: صد و ده بار در روز بگو.
بعد از مدّتی گفته بود: آقا! من میگویم، چطور است؟ فرموده بودند: حالا درست است که من به تو گفتم صد و ده بار بگو، امّا اگر یک بار هم بگویی، کافی است؛ نمیخواهد صد و ده بار بگویی.
تعجّب کرده بود و به تعبیر عامیانه با خود گفته بود: آقا ما را گرفته؟! اوّل میگوید: صد و ده بار و بعد از مدّتی میگوید: حالا نمیخواهد صد و ده بار بگویی، یک بار هم بگویی، کافی است! بعد متوجّه منظور آقا شده بود که آقا حمد حقیقی را میگویند، گفته بود: آقا! آن یک بار را که نمیتوانم بگویم. فرموده بودند: آفرین! حالا فهمیدم که میفهمی که حمد نکردی. گفت: حالا چه کنم؟ گفت: حالا که خودت سؤال کردی، جریمهات این است که روزی هزار بار «الحمدللّه ربّ العالمین» بگویی.
آنوقت ما میتوانیم شکر پروردگار عالم را به جا آوریم؟! برای کدام نعمت؟! اصلاً آیا یک الحمدلله در پروندهمان ثبت است که بالجد «الحمدللّه ربّ العالمین» گفته باشیم و فهمیده باشیم این حمد یعنی چه و شکر نعمت پروردگار عالم را، آن هم برای یک نعمتش از میلیاردها میلیارد نعمی که داده است، به جا آورده باشیم؟! یعنی آیا تا به حال فقط برای یک نعمتش، آن هم فقط یک مرتبه یک الحمدلله و یک شکر گفتیم؟! نگفتیم، تا آخر عمر هم نمیگوییم.
«فَشَکَرَ جَلَّ وَ عَزَّ مَعْرِفَةَ الْعَارِفِینَ بِالتَّقْصِیرِ عَنْ مَعْرِفَةِ شُکْرِهِ» خدا از آنها به این علّت که میفهمند در معرفت شکرش مقصّرند، تشکّر میکند، میگوید: بارک الله، فهمیدی که نمیتوانی شکر کنی.
معمولاً خدا باید به شکر ما جایزه دهد، امّا خدا میگوید: بارک الله هر موقع گفتی که نمیتوانم شکر کنم، من هم از تو تشکر میکنم که فهمیدی نمیتوانی شکر کنی.
چقدر از خدا طلبکاریم؟! خاک بر سرمان. آن قدر از پروردگار عالم طلبکار هستیم که خودمان را خیلی خوب میدانیم. مرده شورمان را ببرند که این قدر خودمان را خوب میدانیم. یکی از بدیهای مؤمن همین است. میگویند: بالاترین گناه مؤمن، عجب است؛ یعنی خودش را خوب میداند و میگوید: من اهل شکرم، من اهل علمم، من اهل عبادتم، من اهل هیأتم؛ من امام زمانیام و ... .
یک طور گوشت را میگیرد، میپیچاند که بفهمی که نباید غلط بیجا میکردی. اتّفاقاً اگر دوستمان داشته باشد یک موقعی این کار را میکند. اگر دوستمان داشته باشد، این کا را میکند. لذا تازه باید تشکر کنیم که خدایا! گوش من را گرفتی پیچاندی و یک چیزهایی را از من گرفتی که بفهمم. یک موقع فکر میکردم راستی راستی خودمم. امّا تو گوشم را پیچاندی که من غلط اضافی نکنم.
مرده شور این ایمان را ببرد. این ایمان است؟! ایمانی که انسان فکر کند که راستی راستی من هم کارهای هستم، من هم کاری کردم، من هم برای دین خدا خدماتی انجام دادم و ... . کجا انجام دادی؟! چه زمانی انجام دادی؟! آقای زرنگ که ادّعا میکنی من انجام دادم! یکی از آنها را بگو ببینم.
پروردگار عالم میفرماید: من از آن عارفی که به این مقام برسد که بداند نتوانسته یک شکر هم در عمرش بکند، تشکر میکنم. معلوم میشود عرفا به این مقام میرسند که میفهمند که یک شکر هم در عالم نکردهاند و یک الحمدلله هم در عمرشان نگفتند. همانطور که آیتالله العظمی بهاءالدّینی فرمودند: حالا دیگر نمیخواهد صد و ده بار بگویی، همون یک بار بگویی، کافی است. امّا واقعاً یکی بگو. آیا واقعاً یکی را میگوییم؟! هزار بار هم بگوییم، دیگر فایده ندارد. این هزار بار هم تنبیه است، نه اینکه اگر هزار بار گفتم، حامد حقیقی میشوم! این هزار مرتبه فقط برای این است که بگویم: خدایا! من دارم همینطور میگویم که حداقل بدانی زبانم به چیز دیگری مشغول نیست. نمیفهمم شکر چیست امّا حداقل به این لقلقه زبان، شکر تو را میگویم.
البته آن را هم خودش بلد است چه کند؛ چون همه چیز را خودش درست میکند و إلّا ما چیزی را درست نمیکنیم. نمازمان، شکرمان، روزهمان و ... را خودش درست میکند و فقط به من و تو گفته که تکلیفتان را انجام بدهید، از خدا طلبکار نباشیم که من از ماه رجب المرجّب تا رمضان المبارک را روزه میگیرم، چه کسی دیگر بهتر از من در عالم است؟!
*گوشمالی خدا برای بندگانش!
یکی از اوتاد الهی که الآن هم در قید حیات هستند، سالیان زیادی است که رجب المرجّب و شعبان المعظّم را به طور کامل روزه میگیرند و به ماه مبارک وصل میکنند، در طی سال هم روزهای دوشنبه و پنجشنبه را روزه میگیرند. ایشان در یک زمانی مریض شدند و گفتند: سرطان دارند و باید یک مقداری از ریههای ایشان را بردارند. اتّفاقاً برداشتند و خوب شدند. دکتر متعجّب بود و میگفت: خیلی عالی و خوب برداشتیم.
خودشان گفتند: من فهمیدم این مریضی برای چه بود، چون در این اواخر با خودم گفتم: الحمدلله مثل اینکه خداوند سالهای سال است از زمان طاغوت تا الآن به من توفیق مرحمت کرده و تا ماه رجب المرجّب یا روزهای دوشنبه و پنجشنبه میشود، اصلاً بدنم خودکار دنبال این روزه است. فهمیدم پروردگار عالم میگوید: خفه شو(به تعبیر خودشان)، حرف زیادی نزن، من به تو توفیق دادم.
بعد بیان فرمودند: مردهشور همه این روزههایی را که گرفتم، ببرد! من گند زدم. خراب کردم، فکر کردم مال خودم بوده است. من دهها سال پشت سر هم این سه ماه را روزه میگرفتم، بهبه! بهبه! خدایا عجب توفیقی به من دادی! یکباره گوش تو را میگیرد و میگوید: دیگر بس است، اجازه روزه گرفتن هم به تو نمیدهم.
ایشان میگفتند: برای همین از خداوند خاضعانه خواستم که بتوانم بعد از این مریضی روزههایم را بگیرم. بعد به دکتر رفتم و گفت: میتوانی روزه بگیری و اشکالی ندارد.
همه ما نعمتالله هستیم!
«فجَعَلَ مَعرِفَتَهُم بالتَّقصیرِ شُکرا، کما علِمَ عِلمَ العالِمینَ أنَّهُم لا یُدرِکونَهُ فجَعَلَهُ إیمانا، عِلما مِنهُ» که إنشاءالله این را در جلسه آینده بیان میکنم که غوغاست.
پس در این فراز بیان میفرماید: خدایا! اوّلاً تو مرا در این نعم پرورش دادی، من که خودم این نعم را به دست نیاوردم. لذا علّت بیان «ربّیتنی» این است. میتوانست بیان بفرماید: «الهی اجعلنی فی نعمک» امّا «ربّیتنی» بیان کرد؛ یعنی اصلاً تو مرا با این نعمتهایت پرورش دادی و هیچ حالتی از من نیست که بگویم بدون نعمت نیستم.
کجاست که من در نعمت نباشم؟! آیا فقط زمانی که خانهدار شدم، نعمت است؟! کجا بوده که تا حالا در نعمت نبودم؟! فقط اگر ماشین چنین و چنان داشته باشم، نعمت به من دادی؟! همه نعمتها را به من دادی و از ابتدای طفولیّت من را در نعمتهایت رشد و پرورشم دادی. من در ناز و نعمت رشد کردم.
شاید کسی بگوید: چه داری میگویی؟! ما فقیر و گدا و ... هستیم. مشکلات و قرض و ... داریم. امّا خداوند میخواهد ما با او اینگونه صحبت کنیم - چون بیان کردم که این ادعیّه از ناحیه خودش است - : «إِلَهِی رَبَّیْتَنِی فِی نِعَمِکَ وَ إِحْسَانِکَ صَغِیراً»، من را از بچّگی در ناز و نعمت رشد دادی. همه اینها نعمت است، خود من نعمت هستم، نعمتالله هستم.
لذا یکی دیگر از اسامی من و شما، نعمتالله است. میتوانیم به همدیگر آقا نعمت بگوییم. همه ما نعمت خدا هستیم. کجا داریم میرویم؟! خداوند از طفولیّت ما را در ناز و نعمت رشد داده است. من کوچک بودم و در نعمت رشد کردم، امّا متأسّفانه ناشکر هستم.
خدایا! ما را از این خواب غفلت بیدار بگردان.
برای همین است اولیاء خدا توصیه کردند که دعای روز اوّل ماه مبارک را هر لحظه یادتان آمد، نه فقط بعد از نمازها، بخوانید. همین الآن هم با خود بگویید: «اللّهم اجعل صیامی فیه صیام الصّائمین و قیامی فیه قیام القائمین و نبهنی فیه عن نومة الغافلین و هب لی جرمی فیه یا اله العالمین و اعف عنی یا عافیا عن المجرمین» خدایا! به من سیلی بزن و مرا از خواب غفلت بیدار کن.
من در خواب غفلت هستم و با پررویی تازه طلبکار از پروردگار عالم هم هستم! من باید حتماً فلان چیز را داشته باشم و در فلان جا باشم و ...! به تعبیر جوانان، خیلی برای خودم نوشابه باز میکنم. میگویم: من باید یار امام زمان باشم، دیگر چه کسی بهتر از من است؟! عجبا! چه کار کردی؟! چرا اینقدر از خداوند و امام زمان طلبکاریم؟! مگر چه کردهایم؟! جز این است که وبال گردنشان بودیم. تازه لطف کردند و من و تو را در دستگاهشان راه دادند.
خود همین که من و تو در دستگاهشان وارد شدیم، بزرگترین نعمت است. آیا میتوانید این نعمت را شکر کنید؟! یک عدّه اصلاً در ماه مبارک رمضان نیستند. البته ما نباید عجب بگیریم و تا آنها را دیدیم، باید بگوییم: خدایا! میترسم.
این را که میگویم، خودم به چشم خودم دیدم. یک ولیّ خدایی بود، تا فرد گناهکاری را میدید، سریع خودش را جمع میکرد، من فکر میکردم میخواهد به این گناهکار نچسبد که نکند از گناهش، اثری بر او وارد شود. امّا خودشان در اواخر عمر فرمودند: آقا جان! اینکه یک موقع میدیدی من خودم را جمع میکنم، برای این بود که میگفتم: خدایا! نکند من هم آنگونه بشوم. یکباره فکر نکنم من کسی هستم. همیشه میترسیدم من هم آنگونه بشوم. اینطور نبود که بگویم: من چه خوب هستم و او چقدر بد است! «فاعتبروا یا اولی الالباب». لذا اولیاء خدا عبرت میگرفتند که نکند خودشان هم آنگونه بشوند. نه اینکه بگویند: من خوب هستم.
بین تفکّر ما و تفکّر اولیاء خدا خیلی فاصله است. ما صد درجه زیر صفر هستیم و فقط ادّعا داریم! طلبکاریم!
*لطف خدا یا طلب مaا؟!
اگر میبینید در ماه مبارک رمضان با هم قرار میگذارند و علناً گناه و نعوذبالله زنا و ... انجام میدهند، این لطف خدا به من و تو است که ما را شب آورده است. «اللهم اجعل صیامی فیه صیام الصائمین». حالا که آوردی، «و قیامی فیه قیام القائمین» من قیامی کنم که قیام حقیقی باشد. لطف اوست! لذا من نباید شبها بیهوده بیدار باشم، یک عدّه دیگر هم بیدار هستند، گل کوچک و ... بازی میکنند یا نعوذبالله در مجالس گناه هستند. پس این لطف خدا به من و تو است که آمدیم، نباید از خدا طلبکار باشیم. بالاترین نعمت این است که من و تو را در مجلسش آورده، میتوانیم این نعمت را شکر کنیم؟!
نه اینکه بگویم: خدایا! من آمدم، آنهای دیگر نیستند. خدا میگوید: خودت را جمع کن، من لطف کردم که تو را آوردم. میخواهی یک لحظه لطفم را بردارم و سقوط کنی؟! امّا به آن کسی که در گناه است، لطف کنم و او برگردد و حالش متغیّر شود؟! مثلاً ولیّ خدایی را بر سر راه او قرار بدهم.
همانطور که بیان کردم، حاج میرزا علی اصغر صفّار هرندی، آن عالم الهی یک نگاه به فردی کرد و او را عوض کرد.آن فرد بیان میکرد: من از گود مرادی بیرون آمدم و ایشان داشت در مقابل من میآمد. به هم خوردیم، یک نگاه به من کرد. من فهمیدم با نگاه ایشان دیگر همه چیز تمام شد.
یعنی با یک نگاه، کسی را که رئیس قماربازها و تلکهبگیر بود، تغییر داد، به گونهای که بعدها به او شیخ میگفتند. طوری شد که او دیگر امین حاج میرزا علی اصغر صفّار هرندی بود که حتّی وقتی رفتند و شهدای مؤتلفه را بیرون آوردند، ایشان رفت. حرّ شد و آزاد شد.
لذا خدا میگوید: میخواهی یکی را از ته گود که قمار باز و ... است بیاورم و او را آدم کنم، آنوقت از تو که مدّعی هستی، نظر لطفم را بردارم و حال تو را بگیرم تا بفهمی چه خبر است؟! چرا طلبکاری؟! این لطف خدا به من و تو است که به اینجا آمدیم، دیگر چه طلبی از خدا داریم؟! باور کنید شکر این نعمت را که ما در اینجا آورده تا شبها الهی العفو بگوییم و ...، نمیتوانیم به جا بیاوریم. همین الهی العفو گفتنها لطف اوست، اگر زبانمان لال شود، تمام است! سکته مغزی کنیم و زبانمان بند بیاید، تمام است! آیا این طور نمیشود؟! آیا تا الآن نشده؟! خون به مغز نمیرسد و سکته میکند و دیگر نمیتواند حرف بزند. آدمی که تا دیروز سخنور چنین و چنان بوده، دیگر نمیتواند حرف بزند.
آیا خدا نمیتواند این کار را انجام دهد؟! مگر این زبان مال توست؟! این نعمتها را خدا به ما داده و از کوچکی ما را در ناز و نعمت بزرگ کرده است.
لذا در این فراز میگوید: تو مرا پرورش دادی، «ربّیتنی». من کوچک بودم و تا حالا مدام در نعمت هستم «فی نعمک و احسانک صغیرا». چرا اینقدر غر میزنم؟! به چه کسی غر میزنم؟! آدم باشم! خدا از من و تو فقط آدمیّت میخواهد. آدم باش، سرت به کار خودت باشد، راه برو و بیا و ... . اولیاء خدا اینطور بودند. میگفتند: ما که شکر نعمت تو را بلد نیستیم، امّا به ما یاد دادند که الحمدلله و شکراً لله بگوییم، ما هم مدام میگوییم.
حالا ما میگوییم: من میخواهم به فلان جا برسم، من باید اینطور شوم، تا یک چشم باز میکنم کربلا باشم و ... . خدامیگوید: این حرفهای چرند را جمع کنید. به آن کسی که دادم، لطفم بوده و بخواهم هم باز از او میگیرم. تو بگو: خدا! به من نعمت دادی و من را آدم خلق کردی، امّا من شکر همین را هم نمیتوانم به جا بیاورم. فقط طلبکار هستم!
در عمرمان مدام بدهکاریم، از لحظه خلقتمان تا حالا در بدهکاری هستیم، اصلاً از عالم ذر بدهکاریم. حالا طلبکار، بیحیا و مفتخور شدیم! مفت مفت داریم رزق خدا را میخوریم و در درگاه ایشان بیادبی میکنیم! خداوند باید یک سیلی به این گوشمان بزند و ما را بیدار کند. خدا کند یک موقع چنان ما را بیچاره کند که بیدار شویم و بفهمیم.
افزودن دیدگاه جدید