ازدواج امام زمان عج

یک نت ـ یکی از مسائلی که عده ای در مورد امام عصر، حجت ابن الحسن المهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) مطرح می کنند ازدواج آن حضرت است. این عده برای امام زمان(علیه السلام) زن و فرزندانی نیز ذکر کرده اند. حتی بعضی ها پا را فراتر نیز نهاده اند و برای آن جناب شهری را نیز قرار داده اند و مدعی بازدید از آن شهر هم شده اند.
امام زمان

یکی از مسائلی که عده ای در مورد امام عصر، حجت ابن الحسن المهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) مطرح می کنند ازدواج آن حضرت است. این عده برای امام زمان(علیه السلام) زن و فرزندانی نیز ذکر کرده اند. حتی بعضی ها پا را فراتر نیز نهاده اند و برای آن جناب شهری را نیز قرار داده اند و مدعی بازدید از آن شهر هم شده اند.

شاید نام "جزیره خضراء" را شنیده باشید. جزیره سر سبزی که ادعا شده امام زمان(علیه السلام) و زن و فرزند و یارانشان در آنجا زندگی می کنند.

مرحوم مجلسى داستان را به طور تفصيل در كتاب بحار الأنوار ذكر نموده كه اجمالش چنين است: در كتابخانه اميرالمؤمنين در نجف اشرف رساله اى را يافتم كه مشهور به داستان جزيره خضراء بود. مؤلف آن رساله خطى فضل بن يحيى طيبى است. وى نوشته است كه داستان جزيرهء خضراء را از شيخ شمس الدين و شيخ جلال الدين در حرم مطهر اباعبدالله(عليه السلام) شنيدم (در نيمهءشعبان سال 699) كه آنها داستان را از قول زين الدين على بن فاضل مازندرانى نقل كردند. پس من علاقه پيدا كردم كه داستان را ازخودش بشنوم.

خوشبختانه در اوائل ماه شوال همان سال چنين اتفاقى افتاد كه شيخ زين الدين به شهر حله سفركرد و من او را در منزل سيد فخرالدين ملاقات نمودم. از او خواهش كردم كه آنچه را براى شيخ شمس الدين و شيخ جلال الدين نقل كرده براى من هم بيان كند و او چنين گفت: من در دمشق خدمت شيخ عبدالرحيم حنفى و شيخ زين الدين على اندلسى به تحصيل علوم اشتغال داشتم. شيخ زين الدين مردى خوش نفس و نسبت به شيعه و علماء اماميه خوشبين بود و به آنها احترام مى گذاشت. مدتى از محضرش استفاده نمودم. پس چنين اتفاق افتاد كه عازم سفر مصر شد و چون خيلى به همدیگر علاقه داشتیم تصميم گرفت كه مرا نيز به همراه خود به مصر ببرد. با هم به مصر رفتيم و در شهر قاهره قصد اقامه كرد. مدت نه ماه در آنجا با بهترين وجه زندگى كرديم. در يكى از روزها نامه پدرش به دستش رسيد كه نوشته بود «شديداً بيمار هستم و آرزو دارم كه قبل از مرگ تو را ملاقات نمايم.

استاد از نامه پدر گريه كرد و تصميم گرفت كه به اندلس سفر كند. من در اين سفر با او همراه شدم. هنگامي كه به اولين قريه جزيره رسيديم من شديداً بيمار شدم كه قادر به حركت نبودم. استاد از وضع من بسيار ناراحت شده مرا به خطيب قريه سپرد كه از من پرستارى كند و خودش به سوى شهرش حركت نمود. بيمارى من سه روز طول كشيد و سپس حالم رو به بهبودی  رفت. ازمنزل خارج شدم و در كوچه هاى قريه به گردش پرداختم. در آنجا قافله هائى را ديدم كه از كوهستان آمده و اجناسى را با خود آورده بودند. از احوالشان جويا شدم. در جوابم گفته شد: اينها از سرزمين بربر مى آيند كه نزديك جزائر رافضى ها است. وقتى نام جزائر رافضى ها را شنيدم مشتاق شدم كه آنجا را ببينم، گفتند: از اينجا تا آن جزائر مقدار بيست و پنج روز راه فاصله دارد كه به مقدار دو روزش آب و آبادانى وجود ندارد. براى پيمودن آن دو روز الاغى را كرايه كردم و بعد از آن پياده حركت نمودم. رفتم تا به جزيره رافضى ها رسيدم. اطراف جزيره با ديوارهائى محصور بود و برجهاى محكم و بلندى داشت. وارد مسجد شهر شدم، مسجد بسيار بزرگى بود. صداى مؤذن را شنيدم كه به روش شيعه اذان مى گفت و بعد از آن براى تعجيل فرج امام زمان(علیه السلام) دعا كرد. از خوشحالى گريه ام گرفت. مردم به مسجد آمدند و بر طبق فقه شيعه وضو گرفتند مرد خوش سيمائى وارد مسجد شد و به سوى محراب حركت كرد و مشغول نماز جماعت شدند. بعداز فراغ از نماز و تعقيبات از احوال من جويا شدند. شرح حالم را بيان كردم و گفتم عراقى الاصل هستم. وقتى فهميدند كه شيعه هستم به من احترام كردند و در يكى از حجرات مسجد جائى برايم معين كردند. امام جماعت مسجد به من احترام مى كرد و شب و روز جدا نمى شد. در يكى از روزها به او گفتم: خوراك و ما يحتاج اهل اين بلد از كجا مى آيد؟ من كه در  اينجا زمين مزروعى نمى بينم. ایشان جواب گفت: طعام اينها از جزيره خضراء مى آيد كه در بين بحر ابيض واقع شده است. غذاى اينها هر سال در دو نوبت به وسيله كشتى از جزيره وارد مى شود. گفتم: چند مدت باقى مانده تا كشتى بيايد؟ گفت: چهارماه. پس من از طول مدت ناراحت شدم ولى خوشبختانه بعداز چهل روز كشتي ها وارد شد. هفت كشتى يكى بعد از ديگرى وارد شد. از كشتى بزرگ مرد خوش سيمائى پياده شد، به مسجد آمد و برطبق فقه شيعه وضو گرفت و نماز ظهر و عصر را خواند. بعد از فراغ از نماز متوجه من شد و سلام كرد و اسم خودم و پدرم را ذكر كرد. از اين حادثه تعجب كردم. گفتم: «شايد در سفر از شام تا مصر يا از مصر تا اندلس با اسم من آشنا شده اي؟ گفت: نه. بلكه نام تو و پدرت و شكل و قيافه و صفاتت به من رسيده است. من تو را به همراه خودم به جزيره خضراء خواهم برد. يك هفته در آنجا توقف كرد و بعد از انجام كارهاى لازم با هم حركت نموديم. بعد از اينكه مدت شانزده روز در دريا حركت كرديم، در وسط دريا آبهاى سفيدى نظر مرا جلب كرد. آن شيخ كه نامش محمد بود به من گفت: چه موضوعى نظرت را جلب نموده است؟ گفتم: آبهاى اين نقطه رنگ ديگرى دارد؟ گفت: اينجا بحر ابيض است و اين هم جزيره خضراء مى باشد اين آبها همانند ديوارى اطراف جزيره را احاطه نموده است و از حكمت خدا چنين است كه كشتي هاى دشمنان ما اگر بخواهند به اين نقطه نزديك شوند، به بركت صاحب الزمان(عليه السلام) غرق مى گرداند. مقدارى از آبهاى آن نقطه را خوردم مانند آب فرات شيرين و گوارا بود. بعد از اينكه آب هاى سفيد را پيموديم، به جزيره خضراء رسيديم. از كشتى پياده و وارد شهر شديم. شهرى بود آباد و پر از درختان ميوه؛ بازارهاى زيادى داشت، پر از اجناس؛ و اهالى شهر با بهترين وجه زندگى مى كردند. دلم از ديدن چنين مناظر زيبائى لبريز شادمانى شد.

رفيقم محمد مرا به منزل خودش برد و بعد از استراحت به مسجد جامع بزرگ رفتيم. در مسجد جماعت زيادى بودند و در بين آنها شخصى بزرگ و با ابهت بود كه نمى توانم ابهت و جلالش را توصيف كنم. نامش سيد شمس الدين محمد بود. مردم نزدش علوم عربى و قرآن و فقه و اصول دين را مى خواندند. هنگامى كه خدمتش رسيدم، به من خوش آمد گفت، نزديك خودش نشانيد، احوال پرسى كرد و گفت من شيخ محمد را به سراغ تو فرستادم. پس دستور داد در يكى از حجرات مسجد جائى برايم تهيه كردند. در آنجا استراحت مى كردم و غذا را با سيد شمس الدين و اصحابش صرف مى كرديم. مدت هيجده روز بدين صورت گذشت. در اولين جمعه اى كه براى نماز حاضر شدم ديدم كه سيد شمس الدين نماز جمعه را دو ركعت و به قصد وجوب خواند. از اين موضوع تعجب كردم سپس بطور خصوصى به سيد شمس الدين گفتم: مگر زمان حضور امام(علیه السلام) است كه نماز جمعه را به قصد وجوب مى خوانيد؟! گفت: نه امام(علیه السلام) حاضر نيست؛ ليكن من نائب خاص او هستم. گفتم: آيا تاكنون امام زمان(عليه السلام) را ديده اى؟ گفت: نديده ام؛ ليكن پدرم مى گفت كه صدايش را مى شنيده ولى خودش را نمى ديده است. اما جدم هم صدايش را مى شنيده هم خودش را مى ديده است.گفتم: آقاى من! علت چيست كه بعض افراد او را مى بينند و بعضى نه؟ گفت: اين لطفى است كه خداوند متعال نسبت به بعض بندگانش دارد.

سپس سيد دست مرا گرفت و به خارج شهر برد. باغها و بوستانها و نهرها و درختان فراوانى را مشاهده كردم، كه در عراق و شام نظيرش را نديده بودم. به هنگام گردش مرد خوش سيمائى به ما برخورد نمود و سلام كرد. به سيد گفتم: اين شخص كه بود؟ گفت: آيا اين كوه بلند را مى بيني؟ گفتم: آرى. گفت: در وسط اين كوه مكانى زيبا و چشمه آبى گوارا زير درختان وجود دارد و در آنجا گنبدى است كه از آجر ساخته شده است اين مرد با رفيق ديگرش خادم آن قبه و بارگاه مى باشند. من هر صبح جمعه به آنجا مى روم و امام زمان(عليه السلام) را زيارت مى كنم و پس از خواندن دو ركعت نماز كاغذى را مى يابم كه تمام مسائل مورد نيازم در آن نوشته است. سزاوار است تو هم آنجا بروى و امام زمان(علیه السلام) را در آن قبه زيارت كني.

پس من به سوى آن كوه حركت نمودم. قبه را همان طور يافتم كه برايم توصيف نموده بود. همان دو خادم را در آنجا ديدم. خواستار ملاقات امام زمان(عليه السلام) شدم. گفتند: غيرممكن است و ما مأذون نيستيم. گفتم: پس برايم دعا كنيد، قبول كرده برايم دعا كردند. سپس از كوه پائين آمدم و به منزل سيد شمس الدين رفتم. او در منزل نبود. به خانه شيخ محمد كه در كشتى با من بود رفتم و جريان كوه را برايش تعريف كردم و گفتم كه آن دو خادم به من اجازه ملاقات ندادند. شيخ محمد به من گفت: هيچكس حق ندارد به آن مكان برود جز سيد شمس الدين. او از فرزندان امام زمان(عليه السلام) مى باشد. بين او و امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) پنج پدر فاصله است و او نائب خاص امام زمان(علیه السلام) مى باشد.

بعد از آن از سيد شمس الدين اجازه خواستم كه بعضى مسائل مشكل دينى را از او نقل كنم و قرآن مجيد را نزدش بخوانم تا قرائت صحيح را به من ياد بدهد. گفت: اشكال ندارد، ابتداء قرآن را شروع كن. در بين قرائت اختلاف قاريان را ذكر مى كردم. سيد به من گفت: ما اينها را نمى شناسيم. قرائت ما مطابق قرآن على بن ابيطالب(عليه السلام) است. آنگاه داستان جمع آوری قرآن به وسيله على بن ابيطالب(علیه السلام)  را بيان كرد. گفتم: چرا بعض آيات قرآن ربطى به ماقبل و مابعدشان ندارند؟ گفت: آرى چنين است و جريان جمع قرآن به وسيله ابوبكر و نپذيرفتن قرآن على بن ابيطالب(عليه السلام) را تعريف نمود. به دستور ابوبكر قرآن جمع آورى شد و مثالب را از قرآن حذف نمودند و از همين جهت مى بينى كه بعض آيات با قبل و بعد غير مربوط هستند.

از سيد اجازه گرفتم و در حدود نود مسأله از او نقل كردم كه جز به خواص مؤمنين به كسى اجازه نميدهم آنها را ببيند.

آنگاه داستان ديگرى را كه مشاهده كرده نقل مى كند و مى گويد: به سيد عرض كردم. از امام زمان(عليه السلام) احاديثى به ما رسيده كه هر كس در زمان غيبت كبرى مدعى رؤيت شد دروغ مى گويد. اين احاديث چگونه سازگار است با اينكه بعض شما او را مى بينيد. گفت: صحيح است، امام(علیه السلام) اينطور فرموده ليكن اين مال آن زمانى است كه دشمنان فراوانى از بنى عباس و ديگران داشت اما در اين زمان كه دشمنان مأيوس شده اند و شهرهاى ما هم از آنها دور است و هيچكس به ما دسترسى ندارد، ملاقات خطرى ندارد.

گفتم: سيد من! علماء شيعه حديثى را از امام(علیه السلام) نقل مى كنند كه خمس را براى شيعيان اباحه نموده آيا شما هم اين حديث را از امام داريد؟ گفت: امام(علیه السلام) خمس را در حق شيعيان اباحه نموده است. آنگاه مسائل وسخنان ديگرى را از سيد نقل مى كند و مى گويد: سيد به من گفت: تو نيز تا كنون دو مرتبه امام زمان(علیه السلام) را ديده اى ولى او را نشناخته اي.

در خاتمه مى گويد: سيد به من تكليف كرد كه در بلاد مغرب توقف نكن هرچه زودتر به عراق برگرد و من به دستورش عمل كردم[1].

این عین داستانی است که مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار آورده است؛ لیکن چون هم سند درست و متقنی نداشته  و هم پر از تناقضات و اشکالات بوده، برایش باب و فصلی جداگانه گذاشته است تا از دیگر مطالب بحارالانوار جدا شود.

ظاهرا تمام آنچه در مورد ازدواج حضرت مهدی(علیه السلام) و زن و فرزندشان گفته می شود از همین قضیه آب می خورد. اشکالات عمده ای بر این ادعا وارد است که در زیر بدانها اشاره می گردد:

اول اینکه این قضیه سند درستی ندارد؛ بلکه خود مرحوم علامه مجلسی نیز گفته است که آنرا در کتابی خطی که ناشناخته بوده، پیدا کرده است. ایشان به خاطر عدم وثوق به سند، در فصلی جداگانه آورده است تا با دیگر مطالب کتابش قاطی نشود.

دوم اینکه قضیه مذکور دارای تناقضات و پارادوکسهای جدی است. در يك جا سيد شمس الدين به راوى داستان مى گويد: «من نائب خاص امام هستم و خودم آن حضرت را تا كنون نديده ام. و پدرم نيز آن جناب را نديده ليكن سخنش را شنيده است. اما جدم هم خودش را ديده هم حديثش را شنيده است». اما همين سيد شمس الدين در جاى ديگر به راوى داستان گفت: «من هر روز صبح جمعه براى زيارت امام به آن كوه مى روم و خوب است تو هم بروي». و شيخ محمد هم به راوى داستان گفت كه: «فقط سيد شمس الدين و امثالش مى توانند خدمت امام زمان(عليه السلام) مشرف شوند».

سوم اینکه طبق اعتقاد شیعه، قرآن تحریف نشده؛ در حالی که راوی قضیه معتقد به تحریف قرآن است.

چهارم اینکه موضوع اباحه خمس مطرح شده ومورد تأييد قرار گرفته كه آن هم از نظر فقها مردود مى باشد.

البته از نظر علامه حسن زاده(حفظه الله) قضیه جزیره خضراء از اصل چیز دیگری بوده است. ایشان معتقدند که آن کسی که به جزیره خضراء رفت. مهدی فاطمی بود که اولین حکومت شیعه را در مصر بنیان نهاد. شباهت اسمی مهدی فاطمی با امام مهدی(علیه السلام) باعث چنین اشتباهی شده است.

به نظر می رسد نظر آیت الله علامه حسن زاده نیز دور از واقعیت نیست و احتمالی علمی و قوی است.

سخن آخر اینکه امام زمان(علیه السلام) را اگر نمی توانیم کمک کنیم، حداقل ضربه به ایشان نزنیم. خرافات و انحرافات ظهور امام عصر(علیه السلام) به عوض نزدیک کردن، دور می کند. اگر نبود خرافات و انحرافات عده ای در دین، امروز دین بسیار قوی تر از حال فعلی بود. وظیفه ما جلوگیری از انحرافات و خرافات و ریشه کنی آنها با آگاهی دادن از راههای مختلف است.

باشد که مورد رضایت ولیّ مان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) قرار گیرد.

منبع: سايت رهروان ولايت

پا نوشت:
[1] بحار الأنوار ج 52 ص 159 تا ص 174.

موضوع: 
امتیاز: 
میانگین: 3 (1 vote)