شعر حضرت زینب در کربلا

اشعار وفات حضرت زینب,شعر مصیبت حضرت زینب,شعر حضرت زینب در کربلا,شعر مصائب حضرت زینب,شعر در مورد حضرت زینب و امام حسین,شعر مدح حضرت زینب,شعر حضرت زینب برقعی,شعر در مورد اسارت حضرت زینب,شعر در مورد حضرت زینب کودکانه,شهادت حضرت زینب,شعر حضرت زینب در کربلا,شعر مصیبت حضرت زینب,اشعار شهادت حضرت زینب لطیفیان,شعر مصائب حضرت زینب,شعر در وفات حضرت زینب,شعر وفات حضرت زینب,مدح و مرثیه حضرت زینب,متن نوحه قدیمی حضرت زینب
شعر حضرت زینب در کربلا

یک نت ـ اشعار وفات حضرت زینب(سلام الله علیها)

ای پرچم کربلا به دوشت، زینب
قربانِ تو و خَشم و خروشت، زینب

تا مویِ سرت سپید شد از غم ِدوست
شد کعبه ی دل سیاهپوشت زینب
شاعر:
سید علی موسوی گرمارودی

اشعار وفات حضرت زینب(سلام الله علیها

کنج حیاط خانه ی خود، بین بسترش
بانو رسیده بود به ساعات آخرش
خیره به گوشه ای شده بود و یکی یکی
رد می شدند خاطره ها از برابرش
خورشیدوار، در تب گرمای شهر شام
می سوخت آسمان ز نفسهای آخرش
همراه هر نفس زدنش، آه می کشید
آن کهنه یادگاری خونین دلبرش
هر روز، روضه داشت؛ حسینیه ی دلش
این مدّتی که بود بدون برادرش
یک سال و نیم میل تبسّم نکرده بود
از خنده رو گرفت، لب روضه پرورَش
یک سال و نیم با عطش آن کویر سُرخ
دریای اشک بود دو تا دیده ی تَرَش
یک سال و نیم بود که او آب رفته بود
یعنی که بیشتر شده بود عین مادرش
وقت سفر چقدر غریبانه پر کشید
مثل حسین سرور و سالار بی سرش
شاعر:
محمد قاسمی

اشعار وفات حضرت زینب(سلام الله علیها

زینبم؛ اسطوره ام مهر و وفا را
نور می پاشم تمام کبریا را
در تمام عمر، با صبر و مدارا
یک به یک از پا درآوردم بلا را
مریمم؛ اما غنی تر، خواندنی تر
کربلایی هستم اما ماندنی تر
روضه هایم بازتر، گریاندنی تر
من به زانو می کشم اشک و بکا را
کی ز یادم می برم تحقیرها را
نیزه ها، شلاق ها، زنجیرها را
صبر کردم یک به یک تقدیر ها را
تا که راضی بنگرم از خود خدا را
آه فرسودم در این یک سال و نیمه
منتظر بودم در این یک سال و نیمه
فکر آن رودم در این یک سال و نیمه
قسمت اصغر نشد آب گوارا
صد حکایت دارد این قد کمانم
کعب نی مجروح کرده استخوانم
یاد مادر می کنم با هر تکانم
جستجو کردم ز مرگ خود دوا را
بوی سیب و یاسمن دارم حسین جان
از تو من یک پیرهن دارم حسین جان
با چنین حالی که من دارم حسین جان
سر کنم ساعات شیرین لقا را
شاعر:
حسین قربانچه

اشعار وفات حضرت زینب(سلام الله علیها

و قبل از اینکه مرا هم از این سرا ببرید
کمک کنید مرا سمت کربلا ببرید
    
تمام قامت من را شکسته داغ حسین
کمک کنید مرا دست بر عصا ببرید
       
درآن غروب فدایش شدم؛ قبول نکرد
اگر که قابلم اکنون مرا فدا ببرید
       
کمی ز خون دل عمه رنگ بردارید
برای موی سفیدم کمی حنا ببرید
       
به خیمه سوختم اما دوباره می سوزم
در آفتاب اگر بستر مرا ببرید
       
کنار بستر من روضه ای بخوانید و
مرا میان همین اشک و گریه ها ببرید
       
همان که خون سرم پای نیزه اش می ریخت
مرا به دیدن خورشید نیزه ها ببرید
       
همان کسی که سرش زیر دست و پا افتاد
مرا به شُکوه از آن شام پُر بلا ببرید
       
مرا لباس اسیری کفن کنید و سپس
حسین حسین بگویید و کربلا ببرید.
شاعر:
رحمان نوازنی

اشعار وفات حضرت زینب(سلام الله علیها

چشم هایم دوباره بارانی ست
حال و روزم پُر از پریشانی ست
هر تپش آه می کشم با درد
نفسم بین سینه زندانی ست
در دلم شوق پر زدن دارم
ولی امشب هوا چه طوفانی ست
دلم از سنگ غم تَرَک خورده
که فرو ریختن دلم آنی ست
بی قرار و خراب و دلتنگم
آنقدر که دلم به دنیا نیست
کوچه کوچه اسیر و شبگردم
کار و بارَم همیشه حیرانی ست
خسته و زار و پُر تَبَم امشب
مرثیه خوان زینبم امشب
دختر فاطمه و زین اَب است
به به از این هویت زینب
تا قیامت شود که درس گرفت
لحظه لحظه ز نهضت زینب
باورش هم برای ما سخت است
عُمر پر از مصیبتِ زینب
السلام علیک یا زینب
بانوی مرد کربلا زینب
با تو زنده است نام عاشورا
تویی رکن قیام عاشورا
ضامن ماندگاری عشقی
اعتبار و دوام عاشورا
در نماز شبت دعایم کن
به تو گفته امام عاشورا
خطبه خوانی تو در اوج وقار
مرتضای نیام عاشورا
استوار و همیشه پا برجاست
با کلامت تمام عاشورا
حضرت صبر، قهرمان بلا
سر فرازی در امتحان بلا
شاعر:
محمدحسن بیات لو

اشعار وفات حضرت زینب(سلام الله علیها

دارد به دل صلابت کوه شکیب را
از لحظه ای که بوسه زده زخم سیب را
      
با اقتدار فاطمیِ خود رقم زده
در کربلا حماسه ی "أمّن یُجیب" را
       
با کاروان نیزه چهل منزل آمده
این راه پُر فرازِ بدون نشیب را
       
کوبید صبح قافله بر طبل روزگار
رسوایی اهالی شام فریب را
       
با خطبه های ناله و اشکش غروب ها
تفسیر کرد غربت شیب الخضیب را
       
شد لاله پوش معجرش از حسرت فراق
تا دید روی نیزه نگاه طبیب را
       
جانش رسید بر لبش از دست خیزران
طاقت نداشت طعنه ی تلخ رقیب را
       
می ریخت عطر سیب نفس های خسته اش
در جان باغ وعده ی صبحی قریب را
شاعر:
یوسف رحیمی

امتیاز: 
هنوز رایی ثبت نشده