10 ساله با دخترخانمی دوست هستم
یک نت ـ سلام پسری ۲۶ ساله هستم به مدت ۱۰ ساله با دخترخانمی دوست هستم و علاقه قلبی به ایشون دارم وتمام ایندموفقط و فقط با اون میبینم. ولی خانوادش به شدت با من مخالفا.من ۳ ساله که یه شغل اداری خوب دارم.خودم وبدون هیچ پشتوانه ای تونستم ماشین بخرم و چندجاهم سرمایه گذاری کردم وشبانه روز سخت مشغول کار همستم با توجه به اینکه من تنها تهران زندگی می کنم و خانواده من وطرفم در شهرتان هستن خیلی از تنهایی رنج می برم و واقعا روزگارسختیودارم میگذرونم.
بارها وبارها به صورت رسمی و با واسته های فراوانی و توسط خواهرم(مادرم به دلیل بیماری فوت شدن) اقدام به خاستگاری نمودم ولی جز تحقیر و برخورد بد چیز دیگه ای نصیبم نشده.من واقعا به این دختر علاقه دارم و نمی تونم ازش بگذرم احساسم یه طرفه نیست واونم تا الان باکارهای مختلف وبارها با خانوادش صحبت وحتی خیلی وقتا دعواکرده.
علت اصلی مخالفت اونا باپدربده است.پدرم سنش بالاست وتاحالاچندبارعمل قلب کرده و من واقعا به چشم پشتم میبینمش ولی متاسفانه به مسائل دینی پایبندنیس.وباکسیم کاری نداره.من خودم تمام اصول دین ومذهب روقبول دارم و همیشه تکافیفموانجام میدم بقیمون همینطوریم ولی خب اون نیس من چیکارکنم؟ این شده دلیل مخالفت اونا.اگه راهی به فکرتون میرسه خواهش می کنم راهنماییم کنیم. خیلی خسسسسسسسسسسسته و دل شکسته ام.
باعرض سلام و تشکر
خدمت شما عرض کنم مشخص نیست شما با چه هدف و منطقی به مدت ده سال با این فرد دوست بودید زیرا روان شناسان در بهترین شرایط که همه چیز منطقی باشد یک سال بیشتر را برای دوره نامزدی که آن هم با مراسم رسمی و حقوقی و قانونی باشد ، تجویز نمی کنند. اکنون در این وضعیت شما مشخص نیست اگر هم پذیرش خانواده طرف مقابل باشد زندگی واقعی شما بعد از ازدواج و کاهش احساسات چگونه باشد.
آیا دچار بدبینی و سردی و یا نگرانی نسبت به این ده سال رابطه شما و ایشان نخواهید شد؟ آیا این مدت آشنایی واقعا آشنایی دقیق شخصیتی ، فرهنگی و خانوادگی بوده است یا فقط یک وابستگی احساسی با توهم آشنایی و شناخت کامل ؟؟؟پس قدری با خودتان به دور از وابستگی های رایجی که الان زیاد شده است صحبت کنید با خودتان بگویید آیا اگر من وابسته نبودم و تفاوت های فرهنگی و مخالفت های خانواده ایشان را می دیدم آیا هنوز هم اینقدر عزت نفس خود را زیر سوال می بردم ؟
آیا اگر من وابسته نبودم با این تفاوت های فرهنگی موجود بین من و ایشان و بدبینی های آینده باز هم اصرار بر پیوند و تشکیل زندگی می دادم ؟ آیا اگر من خانواده منسجمی داشتم و تنها نبودم باز هم اصرار برخواسته ام داشتم ؟
آیا فقط به دلیل تنهایی باید تشکیل زندگی داد ؟ آیا هر احساس وابستگی و علاقه باعث خوشبختی می شود ؟
اگر چنین بود پس چرا این همه عاشق و معشوق سینه چاک در حال طلاق گرفتن هستند ؟ پس یک نگاهی به دادگاه خانواده بیاندازید و ببیند وضعیت های مشابه ا در راه دادگاه بسیار زیاد هستند. پس بعد از این تفکر منطقی شما می توانید با یک مشاوره حضوری مسأله خودتان را در میان بگذارید و در صورت صلاحدید بخواهید که خانواده طرف مقابل را برای تصمیم گیری منطقی دعوت به مشاوره کنند تا مسأله شما مرتفع شود و در حال حاضر هم از این بیشتر شخصیت خودتان را له نکنید و تا زمان قطعی شدن تماستان را قطع کنید
موفق باشید.
دیدگاهها
داداش خانواده ای که دنبال دین و مذهبه خودش از همه بدتره.اینا فقط تظاهر و جا نماز آب کشیدنه.مهم تربیت شما بود که پدر شما بدون داشتن comment مذهبی تونست یه پسر خوبی مثل شما تربیت کنه و نتیجه نشون داده آدمای مذهبی تو این مسائل بدترن
افزودن دیدگاه جدید