رفتن به محتوای اصلی

عاشق پسری ۱۵ساله شد

تاریخ انتشار:
پسری ۱۸ ساله ام که دراین تابستان ماه رمضان عاشق پسری ۱۵ساله شدم وآن پسر اول ها زیاد بهم محل نمیذاشت ومن اونقدردوسش داشتم که شبا ازفکرش نمیتونستم بخوابم وتاصبح گریه میکردم
عاشق پسری ۱۵ساله شد

یک نت ـ باسلام من پسری ۱۸ ساله ام که دراین تابستان ماه رمضان عاشق پسری ۱۵ساله شدم وآن پسر اول ها زیاد بهم محل نمیذاشت ومن اونقدردوسش داشتم که شبا ازفکرش نمیتونستم بخوابم وتاصبح گریه میکردم تا بالاخره ماه رمضون تموم شد ویواش یواش دوستی ما شروع شد من بهش محبت کردم واونم باهام بود احساس میکردم خوشبختم وخداخیلی منو دوس داره همه چی خوب بود تایه روز من شمارشو گرفتم اونروز خیلی خوشحال بودم پسره خودش بهم گفته بود بیاشب اس بازی کنیم ساعت ۱۲شب منم بخاطرهمین خیلی شاد بودم

ساعت ۱۲شدومن اولین اس روفرستادم بعد ۴تا اس دیگه جواب نداد هیچی نگفت ساعت ۱۲ونیم بود که دیگه اعصابم بدجوری خوردشدرفتم ۲تاسیگارخریدم ونشستم توحیاط وگریه کردم وسیگارارو کشیدم همش فکر میکردم ازم ناراحت شده خلاصه شب تاساعت ۳ بیدار موندم وباهزار جنگ وجدل خوابیدم صبح زود بلند شدم همش میخواستم ببینمشو همه حرفای دلمو بگم ساعت ۱۰ صبح بود رفتم بیرون رفتم تو خیابان رویه سکونشستم که یه اسی به گوشیم اومد دیدم همون پسره توای گفته بود که چرا باهام دوس شدی ازم چی میخوای؟

این حرفش برامم خیلی آزاردهنده بود چون من دوسش داشتم واون یه فکر دیگه میکرد. بهش گفتم من نمیدونم چیشد که دیوانه وار عاشقت شدم اونم گفت منم دوست دارم وگفت کجایی؟منم جاموگفتم واومد پیشم وگفت برادیدنت اومدم وزودی رفت اونروز فک میکردم دیگه مشکلم تموم شد امادیگه بهم محل نذاشت باهام صمیمی نشد خیلی سرد بود منم بهش گفتم چرا سردی چیزی نگفت دوباره حالم بد شد دوبتره سیگارکشیدم شب خواستم اس بدم همین کاروهم کردم ولی ازشانس من اس ها نمیرفتن نمیتونستم حرفمو بگم داشتم میمردم دوروز سپری شدومن انگار ۲۰سال پیرتر شدم تا یدونه شب اس ادم که رفت توجوابش بهم گفت توچرا اینجوری ناراحتی حالت چرا خوب نیس منم گفتم بخاطرتو.

توبهم محل نمیزاری تو اذیتم میکنی توجوابش گفت بهت شک داشتم ولی دیگه مطمن شدم که دوسم داری دیگه باهات مثل یه داداش میشم وازاین حرفا.سرازپانمیشناختم اونشب زود خابیدم تا زود بیدارشمو برم پیشش صبح شد ورفتم پیشش و اونقدر باهاش حرف زدم اونروز یه حال دیگه داشتم باهم رفتی غذاخوری وهمه جادیگه هرشب اس بازی میکردیم.که قرارشد این عشق ما جمعه یه هفته پیش بره مشهد باهاش خدافظی کردم ورفت ولی هرروز وشب باهاش اس بازی میکردم وامروز برگشته ون رفتم واسه دیدنش عشق ما اونقدر زیاده که هرکی یکم کناره ما میشینه ازحسودی میترکه همه به ما حسودی میکنن خیلی خوشحالم این روزادرسته روزی ۳نخ سیگار میکشم ولی حالم بهتر شده.

مطمن باشید که اونقدر دوسش دارم که ....حالا به نظر شمااین دوستی ما ازنظر دین مشکلی داره یاازنظر روان شناسی مشکلی داره؟

خدمت شما عرض کنم که  ما انسان ها در زندگی نیاز به ارتباط ، نیاز به دوست داشتن و تأیید و ابراز علاقه هستیم که این موضوع باعث می شود که ما  یک موجود اجتماعی باشیم و در جامعه شناسی و روان شناسی هم این موضوع وجود دارد مثلا در سلسه مراتب نیازها ، نیاز به تأیید، تعلق ، محبت و احترام مطرح شده است. اما مشخص نیست شما به چه دلیلی به صورت افراطی و شدیدی به فردی وابستگی شدید پیدا کرده اید که مرزی بین خود و ایشان نمی توانید قایل شوید و احساس می کنید بخشی از وجود شما است که بدون ایشان نمی توانید زندگی کنید.

اصرا به اینکه کسی شما را دوست داشته باشد تا حدی نشانه بی ارزش کردن ، اهمیت ندادن و احترام نگذاشتن به خود است که معمولا در شخصیت های مهر طلب این ویژگی ها وجود دارد این گونه افراد نیاز به دوست داشتن دارند در حالی استاندارد و مناسب این است ما از محبت و توجه دیگران لذت می بریم و متقابل پاداش این احترام را می دهیم اما نیاز نداریم .

پس مشخص است در طور تاریخچه ارتباطی شما همیشه شما وابستگی بوده اید پس با یک دورن نگری و تأمل علت این وضعیت را در خود جست و جو کنید معمولا افرادی که به اندازه کافی در دوره های طلایی زندگیشان یعنی دوره کودکی مورد توجه کافی از طرف مراقبهای اولیه یا همان والدین قرار نگرفتن و یا بیش از اندازه مورد توجه قرار گرفتند در بزرگسالی دچا عدم تعادل در ارتباط می شوند یا به صورت افراطی و یک طرفه بدون در نظر گرفتن احساس طرف مقابل نیاز به محبت از طرف مقابلشان دارند یا از اینکه دیگران به آن احترام نمی گذارند و توجه ندارند ناراحت و خشمگین هستندپس اختلال وابستگی و یا خود شیفتگی در این افراد شایع است.

بهترین وضعیت در ارتباطات احترام متقابل است یعنی فردی با شما نسبت به یک یا چند ویژگی شخصیتی مشترک است و این سبب دوستی می شود این دو در زمینه های دیگری دوست های دیگری هم دارند و خودخواه نیستند یعنی از اینکه طرف مقابل در کنار ایشان دوست های دیگری نیز دارد ناراحت نیستند و نگران نیستند از طرفی خود هم در زندگیشان با افراد دیگری دوست هستند که هر دوستی جایگاه خودش را دارد پدر ، مادر ، اعضای خانواده ، همسایه، خویشاوندان و... ممکن است ما را دوست داشته باشند و ما هم آن ها را دوست داشته باشیم اما در کنار آنها ما دوستان دیگری داشته باشیم و آن ها هم همینطور. پس برای بهتر شدن این نیاز افراطی یک طرفه و خود خواهانه راهکارهای زیر مناسب است:

1- سعی کنید با خود شناسی بر احساس و هیجانات خود مسلط شوید و به صورت افراطی و شدید، سرمایه گذاری عاطفی انجام ندهید.

2- با احترام به خود و استقلال شخصیتی و برطرف کردن نیازها و کمبوده ها با اعتماد به نفس کامل و با هدف گذاری ارتباطتان را تنظیم کنید.

3- با دیدن نقاط مثبت و خوبی های خودتان و اعتماد به خود در زندگی سعی کنید اساس بی نیازی از دیگران را در خود بنا کنید و در ارتباطات مجذوب کل شخصیت فرد نشوید بلکه به خود بگویید مثلا شوخ طبعی ایشان باعث ارتباط است نه سایر ویژگی های شخصیتی ایشان

4- سعی کنید به جای تمرکز و سرمایه گذاری روی یک نفر ، روی چند نفر برای برقراری دوستی، فکر و هدف گذاری کرده و به تمایل طرف مقابل نسبت به ارتباط با شما اهمیت قایل شوید

5- سعی کنید خوبی های دیگران را در خود ایجاد کنید و در انتخاب کاملا آزاد از اسارت خواسته ها و نیازهای درونی باشید .به عبارت دیگر دوست کسی نیست که نیمه ناقص من را کامل کند بلکه من باید با بینش و معرفت و کار و تمرین کامل باشم تا از ارتباط لذت ببرم تا در صورت عدم تمایل من یا طرف مقابل به ادامه رابطه ، آسیب نبینم .

موفق باشید

 

دیدگاه‌ها

ناشناس 1393/10/02 - 19:55

جالبه ها......

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
بازگشت بالا