رفتن به محتوای اصلی

با اينكه دخترم اما عاشق دختر هم مدرسه ايم شدم

تاریخ انتشار:
یک نت ـ من دختری هستم 15 ساله که در مدرسیمان عاشق دختری شدم .نمیدونم چرا فقط میدونم این حس هوس نیست عشقه چون من بهش علاقه قلبی دارم نه جنسی
با اينكه دخترم اما عاشق دختر هم مدرسه ايم شدم

یک نت ـ من دختری هستم 15 ساله که در مدرسه مان عاشق دختری شدم .نمیدونم چرا ؟!! فقط میدونم این حس هوس نیست عشقه چون من بهش علاقه قلبی دارم نه جنسی !!

این دختری که من عاشقشم حتی نمیدونه که من دوسش دارم و تا حالا بهش نگفتم خیلی دلم میخواد بهش بگم اما خجالت میکشم...نمیدونم چکار کنم دیگه بریدم...از شکا راهنمایی میخوام که بهش بگم یا نه؟

البته دیگه فرقی نداره چون واسه همیشه رفت تهران اما میتونم شمارشو از یکی از دوستام بگیرم و حسمو نسبت بهش بگم ..چون دارم روانی میشم من چند وقته تصمیم به خود کشی دارم به خاطر اون...

لطفا کمکم کنید.

باعرض سلام و تشکر

وابستگی شدید به یک شخصیت و انسان نشان دهنده نارس بود رشد شخصیتی شما در کنار والدین است که بهتر است دوران کودکی شما توسط روان درمانگر تحلیل شود . معمولا در یک شرایط کاملا عادی و معمولی شخصیت انسان ها از 3 سالگی داری هویت مخصوص و جدا از پدر و مادر می شود و فرد می تواند جداگانه فکر کند ، انتخاب کند و تصمیم بگیرد .

اما اگر محیط دچار نا امنی و تنش باشد فرد نمی تواند خود را جدا و مستقل از والدین احساس کند چون در این صورت احساس نا امنی و تنهایی می کند پس برای فرار از نگرانی و اضطراب ناامنی وابستگی بیمارگونه ای شکل می گیرید تصور کنید در بیابانی گرفتار شده اید که خیلی تاریک و احتمال وجود درنده ها باش.

شما سعی می کنید به یک جای امنی پناه ببرید بعد از این دوره های کودکی شخصیت شما به دلایل مختل برای فرار از فشارهای درونی به موضوعات گوناگونی وابسته می شود تا در حال حاضر که شما به دلیل وابستگی وارد یک رابطه یک طرفه و شدید عاطفی و روحی به فردی شده اید که بدون ایشان نمیتوانید زندگی راحت و آرامی داشته باشید .

بهتر است به یک مشاوره حضوری اقدام کنید چون از این طریق به عمق احساسات و هیجانات شما نمی توان پی برد فقط ما می توانیم بگوییم سعی کنید خود را پیدا کنید و به خودتان و آنچه دارید اعتماد کنید قطعا آنچه که دارید شما را به موفقیت و آرامش خواهد رساند البته اگر خودتان را باور کنید و به خودتان اعتماد کنید و با دیده شک و تردید نسبت به خوبی ها و توانایی های خودتان ننگرید.

سعی کنید شخصیت مستقلی برای خودتان خلق کنید یعنی با خودشناسی و شناسایی نقاط قوت چارچوب شخصیتی خودتان را با نقاط مثبت و خودارزشمندی بسازید و نقاط منفی تان را با صبر و حوصله برطرف کنید. قدری برای خودتان ارزش و احترام قایل شوید و اگر در وضعیت جسمانی و روانی اضطراب و نگرانی احساس می کنید به جای فکر کردن و پناه بردن به شخصی دیگر از طریق دارو درمانی و روان درمانی استقلال شخصیتی خودتان را پیدا کنید و آنقدر خودتان راتحقیر نکرده و به دیگران تحمیل نکنید.

تنها با کشف و خودارزشمندی می توانید خودتان را جدا از دیگران و موفق ببینید در ضمن تعدد دوستان و سرمایه گذاری احساسی و عاطفی در دوستان باعث کاهش احساس وابستگی بر روی یک فرد خاص خواهد شد.

موفق باشید.

دیدگاه‌ها

دیوونه 1394/06/20 - 23:45

فقط خودتونو به دکتر نسون بدید حتما

ssss 1394/06/29 - 17:20

راستشو بخواین این یک عشق واقعی است اینو مطمئن باشید و در ضمن بدون هوس ولی از همه تون خواهش می کنم که برای یه بار هم شده به حکمت این رویداد فکر کنید ارزش داره من که بعد از 4 سال بازهم دوسش دارم با وجود اینکه تظاهر میکنم که هیچ حسی ندارم ... من یکی که الان بهتر میفهمم خودم را دنیایم را زندگیم را وانقدر حرف های نگفته را به خودم گفتم که باخودم دوست شدم و درضمن معدلم هم بالا رفته خخخخ ولی من که بیخال شدم هر چند تلاش می کنم که بهش فکر نکنم باز یه اتفاق می افته که تمام خاطره ها رایادم میاره باوجود اینکه هیچوقت درست وحسابی با هم حرف نزدیم و کلی خاطره داریم ولی قول میدم دیگه دلتنگش نشم از این به بعد خاطرات بد یاد خودم می ندازم تا دیگه بهش فک نکنم

z 1394/07/06 - 22:47

من عاشق نيلوفرم

ناشناس 1394/07/08 - 00:15
فروزان من 1394/07/08 - 16:30

سلام ببخشید دوستان ک دیر اومدم.واقعا درگیر ماجراهایی بودم.تابستون تموم شده و بازم مدرسه! امسال سال دومم و قصدم اینه ک حقیقتا خر بزنم!ولی هنوز هیچی نشده توی هفته اول اونقدر گریه کردم ک دل و چشمم ذوب شد!فروزان امسال دماغشو عمل کرده.سعیده و مهدیه و تینا نیستن. ولی شایلین هنوز هس!
فروزان کلاس ریاضیه و من تجریبیم.شایلین هم تجربیه.چهار روز اول رفتار فروزان خوب بود!!!از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم!همه چیز عالی پیش میرف.داشتم سعی میکردم باهاش عادی رفتار کنم. همش میترسیدم.خیلی زیاد میترسیدم از فروزان!عادتشه!اول گرم...تا عاشقت کنه...بعد یهویی سرد میشه و ضربه فنیت میکنه!الانم همینطوره!دقیقا بعد از گذشت چهار روز ب طرز عجیبی با من لج شده! زنگ تفریح با زینب و الهه و بارون و فروزان اب ریختیم روی هم!
فروزان ب مانتوم لگد زد و جا کفشش موند!!منم لگد زدم!یکی اون یکی من!تا اون روز مشکلی نداشت وقتی صورتشو بوس میکردم...ولی امروز بعد از اون اب بازیا وقتی سمتش دراز شدم تا لپشو ماچ کنم(قدش از من بلندتره!)صورتشو کشید عقب و یه نیشخند بهم زد و یه تای ابروشو داد بالا! راستش تا حالا این جنبه از فروزانو ندیده بودم!معمولا همیشه به فکرش بودم و مراقبش ولی اونروز مث دوستای خودم باهاش رفتار کردم و رفتار اون خیلی عجیب شد!
ولی چیزی ک از همش بدتره اینه ک فروزان خیلی دوست صمیمی من،بارون،رو دوس داره!این یعنی یه چیز دردناک!منم بارونو دوس دارم...ولی میترسم ازین ک حسادتی ک دارم بینمون فاصله بندازه. بازم دلم فشرده شد.ولی نامردی نکردم و جلوی دوستام بروی خودم نیاوردم و توی خونه گریه کردم.
دستشو میندازه دور گردنش و بغلش میکنه.سخته وقتی ارزو داری بت یه لبخند از ته دل بدور از ترحم و دلسوزی یا اجبار عذاب وجدان بزنه،دوستت اون لبخند قشنگ گیرش بیاد!سخته ک اولین و شاید ب احتمال زیاد اخرینت ازت خدافزی هم نکنه.من دیگ نمیدونم چیکار کنم.عشق فروزان نمیره ک نمیره ک نمیره!!!

منم به روز به … 1394/07/08 - 22:55
فروزان من 1394/07/09 - 09:33

من میخوام هر طوری ک هس دست از دوس داشتنش بردارم.حقیقتا نمیخوام دیگ دوسش داشته باشم.ولی مسعله اینه ک بازم کارشو بلده مطمعنم شنبه ک رفتم مدرسه بازم مهربونه!یعد ک خووووب منو دیوونه کرد دوباره سردی میکنه.ولی میخوام تمومش کنم و فقط ب تلاش فکر کنم...یک سال و نیم تمومه ک بخاطر این دختر دارم عذاب میکشم.تحمل و صبر منم حدی داره.بازی کردن با یه نفر هم حدی داره.امکانش هست ک بازم موفق نشم.همونطور ک یک ساله موفق نشدم...ولی مشکلی نیس. یاد گرفتم تلاش کنم.از خودم متنفر شدم.از بس ک تحقیرم کرده دیگه از خودم بدم میاد.میخوام تمومش کنم.دلم نمیخواد فروزان بخاطر اذیت من تاوان بده.تنها چیزی ک از خدا میخوام اینه ک فقط جامون عوض بشه.برای یکبار هم ک شده جامون عوض بشه.چون دیروز اینطوری دعا کردم و امروز ک از خواب پاشدم حس کردم نسبت ب فروزان سرد ترم فکر میکنم دعام داره براورده میشه.

فروزان من 1394/07/09 - 09:38

خطاب ب بعضیای عزیز.ما نه دیوونه ایم و نه بیمار و ن همجنسگرا!!!!!حداقل من ک اینطورم!یه دختر با من در گذشته دوست شده.بهش اعتماد کردم.بهش وابسته شدم.و بعد یه دفعه ای سرد شده! شما هم اگر جای من بودید همین بلا سرتون میومد.این وابستگیه.خوده شما مطمعنا کسی توی زندگیتون هس ک همجنستونه و ب شدت دوسش دارین!فک کنین ک یه دفعه ای ازتون جدا بشه.احتمالا داغون میشین!ربطی ب همجنسگرایی داره؟!ربطی ب دیوانگی یا بیماری داره؟!!!!فقط فرق من با شما اینه ک من ادمی ک میاد توی قلبم سخت میره بیرون.در حالی ک شما شاید براحتی فراموشش کنین و بگین به درک!در ضمن محض اطلاع!!!من نسبت ب پسرها حس دارم.منم تحریک میشم!مثل هر د ختر دیگه ای.تهمت همجنسگرایی زدن برام سنگینه.

فروزان من 1394/07/09 - 09:41

شک ندارم...شما هم اگر توی اوج تنهایی ای ک هیچکس درکتون نمیکنه و محبتی دریافت نمکینین، وقتی یه نفر بشه دوست صمیمیتون و بهتون ابراز علاقه کنه وابستش میشین.اینا همجنسگراییه؟؟؟! شماها ک مادرتون رو دوست دارین ...میشه گف ک با دید جنسی به مادرتون نگا میکنین؟! یا دخترایی ک پدرشونو دوس دارن؟!میشه گف میل جنسی ب باباشون دارن؟!یا داداش و خواهر!شماها اصلا میدونین معنی عشق چیه؟!عشق خالص بدون هوا و هوس همینه.من متنفرم ازینکه ب این حس پاک تهمت میزنین.

:'(:'(:'(؟؟؟!!! 1394/07/12 - 18:27

فروزان من!!!واقعا باهات موافقم و متنفرم از اونایی ک تهمت همجنسگرایی میزنن!!اصن نمیفهمن عششق چیه؟؟!!
تو میتونی!!ینی باید بتونی بهتر بشی!!!اون داره اذیتت میکنه!!بخدا میفهممت بخدا میفهمم ک خیییلی سخته حتی با اینک تحقیر میشی بازم با یه رفتار خوب و یه لبخند همه چی یادت میره!!میفهممت!!

:'(:'(:'(؟؟؟!!! 1394/07/13 - 16:01

فروزان من!!!واقعا باهات موافقم و متنفرم از اونایی ک تهمت همجنسگرایی میزنن!!اصن نمیفهمن عششق چیه؟؟!!
تو میتونی!!ینی باید بتونی بهتر بشی!!!اون داره اذیتت میکنه!!بخدا میفهممت بخدا میفهمم ک خیییلی سخته حتی با اینک تحقیر میشی بازم با یه رفتار خوب و یه لبخند همه چی یادت میره!!میفهممت!!

انیس 1394/07/17 - 09:16

من هم همین طور دوستم دختره و عاشقشم جونم به خاطرش از دست
میدم، بهش قول دادم که همه چیز بهش بگم و تا ابد باهاش بمونم، :(من دوستش دارم عاشقشم برایش اعتراف کردم ) ولی می میرم، اگر اونو با کسی دیگه دیدم من 14 ساله هستم دوستم هم 14ساله است.

صبا 1394/07/18 - 16:23

من هم عاشق یه دختربه اسم ریحانه شدم وبااون توکلاس تکواندوآشناشدم من بدون اون میمیرم،!!،!

ن........ن 1394/07/19 - 13:20

من هم عاشق یکی تو مدرسمون شدم نهم میخونه اسمش نازنیه دارم دیونه میشم

نازنینه من 1394/07/20 - 13:55

منم هم عاشق یکی از هم مدرسه ایم شدم خودش هم میدونه دیگه دارم دیونه میشم

نازنیه من 1394/07/20 - 13:56

صبا اون میدونه دوسش داری ؟

ساغر 1394/07/22 - 18:59

سلام من عاشق معلممون شدم،دارم دیوونه میشم ،نمیدونم این دیگه چ عشقیه کمک کنید لطفا!!

ساغر 1394/07/22 - 21:12

من تمام نظرات و راهنمایی های شما رو خواندم ولی خیلی ب دردم نخورد

sahar19 1394/07/24 - 23:25

پخخخخخخخخخخخخخخخخخ پاشو برو دکتر ددی جون حالت بده نه اصلا حالت وخیمه پاشووووووووووووووووووووووووووووووبروووووووووووووووووووووووووووووووو دکترررررررررررررررررررررررررر

ساغر 1394/08/03 - 01:24

خودمم ب همین نتیجه رسیدم ولی خب چیکار کنم.راستی من 15 سالمه تازه معلممون هم نیست ،یکی از معلم های توی مدرسمونه،،قبول دارم اوضاع من از همتون وخیم تره ولی یکم درکم کنید،هیچ راهی نیست ک ازش زده بشم اصلا ی مدت سعی میکردم نگاشم نکنم ولی واسه مدت کوتاهی جواب داد.بالاخره شما ها از من بزرگ ترید بهتر میفهمید ،اگه میشه یکم راهنماییم کنید.

ساغر 1394/08/03 - 01:28

خودمم دوس ندارم ک عاشق ی معلم بشم ،میدونم چقد کار اشتباهیه ،شما ها چون با عشقاتون هم سن هستید راحت ترید ،ولی من دیووونه عاشق معلممون شدم ولی دیگه دوست ندارم اینطوری باشم کمکم کنید

هانی 1394/08/05 - 10:49

فروزان من اگه بهش بی محلی کنی اولش بی محلی میکنه بعد مهربون میشه باید یه مدت قوی باشی و بی محلی کنی
اگه با بارونم باشه امکان داره بخاطر حسادت تو باشه شاید بخواد ته حسودی کنی
ولی من یچیز بهت بگم اونم دوست داره چون اگه نمیخواست یهو باهات مهربون نمیشد که احساساتت برگرده
اون از حست لذت میبره بهش حس خاص بودن میدی نمیخواد علاقتو ازدست بده و نمیخواد کاملا باهات باشه
تنها چارت بی محلیه این بی محلی حتی شاید باعث شه فروزان بیاد سمتت و بخواد دوباره تورو مال خودش کنه

هانی 1394/08/05 - 10:54

فروزان من سعی کن قوی باشی عزیزم
الکی بخند شاد باش حتی شده الکی جلو فروزان ناراحت نباش
بادوستات بخند
فروزانو بوس نکن بغلشم نکن یجوری رفتار کن انگار که دوسش نداری اگه حرصتو دراورد اصلا جلوش به روی خودت نیار
قوی باش من برات دعا میکنم که قوی باشی

هانی 1394/08/05 - 11:11

فروزان من زود زود بیا اینجا
دوس دارم ببینم در چه حالی!

فروزان من 1394/08/05 - 20:21

سلام بچه ها...از حرفت ممنونم هانی.اینکه میگی دوستم داره.یکی از بزرگترین ارزوهام اینه که حدست درست باشه.توی این مدت چنتا اتفاق خیلی عجیب افتاد! اول باید به چیزایی رو بگم.من یه دوست دارم که دوست صمیمیم نیست.در واقع باهاش دوستم ولی همیشه باهم نبودیم.اسمش کیمیاس.سال اول ک بودیم همکلاسم بود. یادمه ک یه بار خیلی ناراحت بود میگفت من تنهام و اینا.منم رفتم باهاش حرف زدم یکم و خندوندمش و تا تونستم کمکش کردم.اونموقع ها فروزان هم توی گروهمون بود.من قید نشستن کنار فروزان رو میزدم و کنار کیمیا مینشستم تا تنها نباشه.امسال رفته ریاضی و همکلاس فروزانه.درواقع فقط این دونفر هستن ک توی یه کلاس بودن و رفتن رشته ریاضی.الان همون کیمیا شده رفیق فروزان!!!!
من کیمیا رو خیلی دوست دارم.خیییلی شبیه خودمه.مث خودمه!کپی خودمه! خل و مسخره و کلا شاد.ولی احساساتی.توی این یه هفته ک من از فروزان دوری میکردم به خاطر اینکه اون هم همش پیش فروزان بود اونو هم نمیدیدم.ولی نامرد نمیومد یه حال احوالی بپرسه.از بی معرفتیش دلخور شدم.و اینکه به شدت بهش حسادت میکردم.فروزان خیلی نگام میکرد.همیشه همینطوریه ک وقتی ازش دور میشم نگام میکنه.همیشه هم خیال میکنه من نمیفهمم!من سنگینی آشنای نگاه فروزانو از هزار فرسخی تشخیص میدم!خندم میگیره.همیشه همینطوریه ک وقتی ک نگام میکنه خیال میکنه نمیدونم بعد تا نگاش میکنم فوری نگای یه جا دیگه میکنه. حتی فروزان هم با اونهمه مهارت گاهی وقتا مث من سوتی میده!
بهرحال...اون چن روز تا تونستم با رفیقام خندیدم!الهه و بارون و زینب...صبح زود قبل از شروع کلاس ها با هم میرفتیم چمرانو میگشتیم.میخندیدم.شوخی میکردم.در ظاهر شده بود همون فاطمه ی قبلنا...همونی ک فروزان عاشقش بود.همونی ک ب خاطر خوده فروزان دیگه نتونست از ته دلش بخنده!
ولی حتی وقتی ک ب شدت میخندیدم هم ناراحت بودم.انگار یه چی گم کردم یا یه کمبود دارم.یا اینکه دلم خالیه...انگار ک دلم مرده.انگار اصن زنده نیسم.هر چی بلند تر میخندم بیشتر بغضم میگیره.این چن روزه ادعا کردم از فروزان بدم میاد!به شدت مرگ ازش دوری کردم.بارون سرزنشم میکرد!میگفت ک حق ندارم از فروزان متنفر باشم.میگف همش تقصیر خودمه.میگف فروزان تقصیری نداره!توقع ندارم کسی درکم کنه ولی کسی هم حق نداره منو محکوم کنه!مگه تقصیر منه ک دوسش دارم؟!من باید چیکار میکردم؟!من با ید چیکار کنم بارون؟!ن واقعا!!!چرا هیشکی نمیفهمه من چی میکشم؟!

فروزان من 1394/08/05 - 20:46

اونروز به این نتیجه رسیدم ک ترجیح میدم همیشه و همیشه دیگه خفه بمونم و دردامو به کسی نگم.این ناعادلانس.من همیشه باید موقعیت همه رو درک کنم.ولی کسی چرا موقعیت های منو درک نمیکنه پ؟!ارزوم بود توی موقعیت سخت بارون بودم.ارزوم بود روزانه ننه بابام کتکم میزدن...محدود بودم...بارون توی زندگیش درداش زیاده.ولی ارزوم بود ک جاش باشم.میدونی چرا؟!چونکه حداقل اون میتونست یه ثانیه از ته دل بخنده و من همیشه باید یه بغض خنثی داشته باشم. کاشکی هیشوقت به این مدرسه لعنتی نیومده بودم.تقصیر خودم بود اگر اولویتم رو میزدم ال محمد الان توی مدرسه نمونه دولتی ال محمد قبول شده بودم ن مدرسه نمونه دولتی پژمان!!ازینجا بدم میاد.هرجاشو ک نگا میکنم یاد فروزان میوفتم!
چن روز بعد توی حیاط تنها نشسته بودم لب باغچه،بارون رفته بود دسشویی و الهه و زینب سر کلاس بودن.فروزان سه قدم اونور تز با یه اکیپ از بچه های کلاس پارسال دور هم جمع بودن.فروزان داشت عربی میخوند.کیمیا کنارم نشست.واسش پشت چشم نازک کردم ک نیشخند زد و گف:«اوووووه!واس ما هم ارهههه؟!»
بهش گفتم:«کیمیا اگ میخوای اینجا بشینی برو اول خودتو طاهر کن!» نمیدونم فروزان شنید؟!نشنید؟!بهرحال نگفتم ک اون بشنوه!میخواستم ب همه عالم و ادم بگم ازش بدم میاد...اونقدر بگم و تلقین کنم تا ازاد بشم ازین حس لعنتی!!!فروزان اومد کنار کیمیا نشست!اونورش...داشت ترجمه عربی میخوند.سوالای بی ربط از کیمیا میپرسید.روم اونور بود ولی گوشام تیز شده بود.چون بدجور دلتنگ صداش بودم.میخواس اذیتم کنه؟!قضیه چیه اخه؟مگه ترجمه ی مکتوب عربی هم جای سوال پرسیدن داره؟!ب محض دیدن بارون با همه ی وجودم لج کردم و از کنارشون بلند شدم ...یادمه با نیشخند یه چیز ب بارون گفتم...یادم نمیاد چی....همیشه همینه.وقتی ک سنگینی نگاه فروزان رو حس میکنم.یا توهم میرنم ک حواسش ب منه کلا توی هپروت مزه میپرونم و حرف میزنم!بعدش انگاری اون قسمت از زندگیم هیچوقت برام اتفاق نیوفتاده!یادم میره!چون حواسم ب شدت پرت میشه.نمی دونم قضیه چیه ک هیشوخت چرت و پرت تحویل دوسام نمیدم؟!روز بعدش کیمیا باهام حرف زد.بهم گف :«چرا ازم ناراحتی؟!چونکه با فروزان دوستم؟!ببین من و اون توی یه کلاسیم...خب طبیعیه.فقط همو میشناسیم.همو هم درک میکنیم خب.»
اخم گکردم و گفتم:«ب فروزان کاری ندارم.تو خودت خیلی بی معرفتی!الهه و زینب میگن تقصیر خودمه چونکه خیلی تحویلت میگیرم!»کیمیا خندید و منم نیشخند زدم و بعدش یه دفعه گذاشت دنبال الهه!الهه بدبخت از همه جا بیخبر اونور زمین داشت با زینب حرف میزد ک دید کیمیا دنبالشه!فروزان اومد سمتمون و از بارون ک کنارم بود پرسید:«اینا چشونه شبیه بچه ها شدن؟!»حرصم گرف آخه از کی تاحالا فروزان خودش بزرگ شده بود؟!همش تاثیر شایلینه.فروزان عاشق شایلینه.شایلین هم ازون ادماییه ک باهمه عین زیر دستاش رفتار میکنه.بقیه بچه ها کم مونده جلوش خم و راس بشن.هه!ولی ما چهار تا از بقیه سواییم.فروزان وقتی با شایلین دوس شد ،شد کپی برابر اصل اون!اگر فروزان قدیما بود محال بود اینقدر بدجنس باشه.
خلاصه...یه هفته ی ناجور گذشت.یه روز کیمیا منو کشوند و گفت ک چرا همچین با فروزان رفتار میکنم!!!!مگه بار همنام هسیم ک اینطوری از هم دور میشیم؟!! هیشوقت نفهمیدم چرا همه چیز اینقدر ناعادلانس.خدا باس خیلی فروزانو دوس داشته باشه.همه چیز ب نفع اونه...زندگیش عالی...یه ادم خل و ساده هم مث من عاشقشه ک واسش همه کاری میکنه...همه ی بدبختیا هم گردن منه.من دارم میسوزم و داغون میشم.اون همیشه بازی بازی میکنه و سرگرم میشه.بازم همه طرف اونن.خب...خیالی نی.مگه من بدم میاد ک وضعیت فروزان خوب باشه؟خداروشکر ک اینقدر همه چیز ب نفعشه.اگر دلم نشکسته بود حتما خیلی از خوشحالیش خوشحال میشدم.کیمیا بهم گف ک باهاش اشتی کنم.یکم ممانعت...ولی بعد قانعم کرد ک باید با فروزان درست رفتار کنم...بهر حال بهش گفتم:«ببین!بهش سلام میکنم!اگر پوز گرف،محااااله دیگ کسی ب اسم فروزان بشناسم!فهمیدی؟!»بعد با کیمیا رفتم و عادی سلام کردم....اونم دس از درس خوندن برداشت و سلام کرد.عین بوف کور داشتیم همدیگرو نگاه میکردیم ک کیمیا گف:«خب؟؟!همدیگرو بغل کنین دیگه!اشتی کنین!»یه جوری واکنش نشون دادم ک خودمم توش موندم:«ننننن.لازم نی!!!!»فروزان هم گفت:«ما ک باهم قهر نبودیم!!!» منم تایید کردم:«اره!با هم قهر نبودیم توهم زدی کیمیا!»بیچاره کیمیا!خیلی خندم گرفته بود.خدایی بود ک جلوی فروزان نزدم زیر خنده.قیافه کیمیا عجیب غریب خنده دار شده بود!

فروزان من 1394/08/05 - 21:19

ازون روز به بعد سه روز زندگیم دقیقا بهشت رو با چشمای خودم دیدم!
فردای اونروز داشتم با الهه و زینب و بارون میرفتیم کلاس ک متوجه شدم فروزان یکم جلوتر کنار کیمیاس.رومو برگردوندم و مشغول صحبت با بارون شدم و سرسختانه سرمو برگردونده بودم ک یه دفعه صاف چسبیدم ب یه نفر!!!!برگشتم دیدم فروزانه ک با نیشخند جلوم ایستاده ودسشو انداخته دور گردنم!دقیقا هم خودشو چسبونده بود بهم!زینب و الهه و بارون کاااملا روی حالت چهره من کیلیک کردن ک ببینن واکنش من چیه.من فقط نگاهمو برگردوندم و فرزوانو پس زدم.ولی ازین شوخی فروزان تا اخر روز کاااملا شارژ شدم.
فروزان معمولا خیلی از کارای من میخنده.مثلا اون یه هفته ای ک باهاش قهر بودم یبار کیمیا داشت میومد ک خواستم برم طرفش ولی دقتی دیدم فروزان کنارشه خیییلی تابلو راهمو کج کردم ک فروزان قهقهه زد!کل راهرو از صدای خندش پر شد.عین شخصیت جادوگرای فیلما میخندید!اونروزا کیمیا داعما بهم میگف:«ببین! من ک میدونم از فروزان متنفر نیستی!حالا هر چقدر میخوای قیافه بیا!ولی بت بگم اگ میخوای با این کارا ب چیزی برسی ،تلاش الکی نکن!چون فروزان دوستت داره!»
با اخم میگفتم:«تو از کوجا میدونی؟!»گفت:«تو چیکار داری؟!من باهاش در ارتباطم! میدونم دیگه!»..........................خلاصه...فردای اونروز با زینب و الهه رفتیم توی کلاس فروزان اینا و نشستیم ب حرف زدن.خیلی خندیدیم.سنگینی نگاه فروزان داشت دیوونم میکرد!خیال میکردم توهم زدم!ولی بعد ها زینب بهم گف ک فروزان داااعما نگاهش روی من بوده!میگف یه نگاه کوتاه ب ماها میکرد دوباره برمیگشت نگای تو میکرد!....جالبه!چون من هروقت نگاه فروزان میکردم نگاهش ی جای دیگه بود!انگار ماهر تر شده!فروزان مث همیشه باحال ترین ادم دنیاس!دماغشو عمل کرده بود و وقتی میخندید دوطرف صورتشو میگرفت،ازش پرسیدم چرا و گفت ک بخیه هاش باز میشه!نمیتونست سرمابخوره چونکه دماغش کج میشه!بعد هم مسخره کرد ک قبلنا دماغش مث دماغ جادوگر توی راپونزل بوده.توی دل خودم از شوخی ای ک با خودش کرده بود ناراحت شدم!!!درسته ک دماغ جدیدش بهش میومد،ولی ب نظرم همیشه قشنگه.جادوگر راپونزل هم عمشه!
روز سوم...اخرین روزی بود ک فهمیدم بهشت چیه.اونروز زنگ اخر از امادگی دفاعی جیم زدم و سر کلاس فروزان اینا ک هیچ معلمی نداشتن رفتم.کیمیا روی فروزان حساس شده بود!یه دختره هس اسمش ساراس توی کلاس فروزان!فروزان واس اینکه کیمیا رو اذیت کنه همش میگف:«سارا!!»کیمیا بهش با حرص سقلمه میزد. فروزان با نیشخند میگفت:«عشقم سارا!»کیمیا میزد توی پهلوش!فروزان با عشوه میگفت:«سارااااااا»من از خنده مرده بودم.. اولش فروزان نشست کنارم. ولی بعد کیمیا ب زور نشست بینمون.فروزان بم گف:«من عاشق توبام!»پرسیدم:«توبا کیه؟!»هر دفعه دلم فشرده میشد ولی فقط لبخند میزدم.خاصیت فروزان اینه ک وقتی کنارمه میخندم.گفت:«همون دختر بوره...ک سفیده.»فروزان عاشق بور ها و سفیداس.واس همین اغلب موقعا لپامو میکشه.من بور نیستم.ولی ب قول فروزان سفیدم و لپامم قرمزه وبانمکم.گفتم:«آره!خیلی بامزس!منم ازین بور ها خیلی دوس دارم.خیلی خوشکل و خوردنی...»کیمیا داشت بدجور نگام میکرد!عین ببر زخمی! گفتم:«خب...چیه...قشنگن اخه!!!»فروزان هم ک داشت با اشتیاق ب حرفام گوش میداد با حرص ب کیمیا گف:«خو چیه!لابد تو خوشکلی!!!»با هم خندیدیم.نیشخندی زدم و برای اذیت ب فروزان گفتم:«فروزان عشقم...»فروزان با تعجب نگام کرد ک با نیشخند ب کیمیا نگاه کردم.منطورمو فهمید....نمیدونم من توهم زدم یا واقعکی...ولی میتونم با نود درصد اطمینان بگم فروزان ی لحظه حرفمو جدی گرفت و سرخ شد!!!!فروزان هم پایه شد باهام:«جونم نفسم!!!»کیمیا هردوتامونو زد و ما از خنده مردیم.برای اولین بار با فروزان متحد بودم!
یه دفعه ای بین این شوخیا و این حرفا دیدم ک چشمای کیمیا قرمز شد و رف بیرون!با حیرت نگاش کردم.فروزان کنارم نشسته بود و حواسش پرت بود.داشت با سارا حرف میزد.سارا کاراته کار بود.فروزان هم کمربند مشکی داشت.هرچند تا اونروز نمی دونستم!اصن ب فروزان نمیاد بتونه همچین بزنتت ک جونت دراد!ولی اگر بخواد میتونه خشن باشه!فروزان حواسشو داد ب من و وقتی دید چشام گرد شده گف:«چی شده؟!»با تعجب گفتم:«کیمیا چش شد؟!گریه کرد رف بیرون!»چشماش گشاد شد.دستمو گرفت و باهم رفتیم بیرون دنبال کیمیا.با کیمیا حرف زدم.فروزان یکم اونور تر بود.وقتی ب چشماش نگاه کردم حس کردم دیگه حرفی نمونده!این چشما دقیقا چشمای اشنای خودم بود.نفس عمیقی کشیدم .کیمیا حق نداشت. ب اندازه کافی فروزان رو از من دزدیده بودن.این اصلا انصاف نیست.کیمیا اول راهی بود ک من اومده بودم و حالا داشتم توش جون میدادم.هیچی ازش نپرسیدم.فقط بهش گوشزد کردم:«کیمیا!اینکارو نکن!قانون داشتن فروزان اینه ک تا وقتی دوسش نداری دوستت داره!وابستش نشو.داغون میشی.از همین حالا دلتو کنترل کن.مث من بدبخت میشی.»کیمیا با گریه یه چیز بهم گف.اصلا نفهمیدم چی گف.داغون بودم.تنها بودم.همیشه پیش خودم میگفتم اگر ک فروزان دوسم نداره من تنها کسیم ک از ته دل دوسش دارم.حالا تنها حق من داشت ازم گرفته میشد.حس بدی داشتم.خیلی بد.نمی فهمم...چرا کیمیا؟چرا بارون؟چرا کسایی ک دوسشون دارم و برام مهمن باید ازارم بدن؟

ساغر 1394/08/05 - 23:41

ببخشید بچه ها لطفا منم راهنمایی کنید،میدونم چقد مسخره ام میکنید ولی خواهش میکنم ب منم کمک کنید،ب خدا اوضاع منم وخیمه

ساغر 1394/08/05 - 23:41

ببخشید بچه ها لطفا منم راهنمایی کنید،میدونم چقد مسخره ام میکنید ولی خواهش میکنم ب منم کمک کنید،ب خدا اوضاع منم وخیمه

سحر 1394/08/08 - 01:41

(فروزان من)حواست باشه ک دوباره مثل قبل باهاش رفتار نکنی،سعی کن آروم آروم باهاش گرم شی .چون فروزان همیشه سعی میکنه چیزای دست نیافتنی رو ب دست بیاره،باید بزاری واسه ب دست آوردنت تلاش کنه ،یادت رفته چقد گریه کردی؟چقد از لحاظ روحی ضربه خوردی!نزار سه روزه دلتو ب دست بیاره و دوباره بشی مثل قبل.سعی نکن بری کلاسشون.بزار اون بیاد کلاس شما!حتی اگه با بقیه شوخی میکنی یا کلا آدم شوخی هستی ،جلوی فروزان مغرور باش منم هم سنتم و بیش تر این اتفاقات واسم پیش اومده،ولی بازم فروزان تو از عشق من بهتره،درضمن هیچ وقت نزاراعتماد ب نفست پایین بیاد.داستان این عشقو دوست دارم!!!!میخوام بیشتر در جریان این قضیه باشم

هانی 1394/08/08 - 13:58

فروزان من
بهش شوخی شوخیم نگو عشقم سعی کن اول روابط دوستیتو باهاش محکم کنی من با سحر موافقم کم کم گرم بگیر
راحت اعتراف به دوس داشتنش نکن
این نگاه کردناش بهت ینی دوست داره حواستو جمع کن مث یه کتاب اسرار امیز باش بزار دلش بخواد که باهات باشه
اینکه کیمیا هم کلاسشه یذره سخته برات ولی خودتو نباز کیمیارم نصیحت نکن بیشتر میره سمتش فروزان که با تو همچین میکنه فک نکنم با کیمیا زود گرم بگیره
ناراحت نباش
تا وقتی نگاهاشو حس میکنی باید حالت خوب باشه
زود زود بیا اینجا

هانی 1394/08/08 - 14:04

ساغر من یه دوست داشتم عاشق معلم زبانمون شده بود وقتی از مدرسمون رفت دیگه به خودش میخنده که همچین عشقی داشته
یه دوستم داشتم عاشق معلم علومم شده بود اونم باز یادش رف عاشق بوده
زیاد نگران نباش
یه دوستم داشتم عاشق استاد ریاضیمون شده بود انقد دوسش داشت تموم نمرات ریاضیش 20 بود
تو سعی کن درس معلمتونو خوب خوب بخونی اینجوری میری تو چشش و اونم دوست خواهد داشت
این یه رابطه ی خیلی خوبه
دوستی داشتم که معلم زیستمو ئوس داشت الانم باهاش رابطه داره و دارو سازیم قبول شده درصد زیستشم 80 بود تو کنکور
خلاصه عشق به معلم خیلی خوبه باعث پیشرفت میشه سعی کن درسشو خوب بخونی تا رابطتون بهتر شه!

سحر 1394/08/08 - 18:46

(فروزان من)سعی کن اصلا تماس فیزیکی باهم نداشته باشید،چون خیلی روی آدم اثر میگذاره خود منم قبلا وقتی عشقم بقلم میکرد حس خیلی خوبی بهم دست میداد.ولی تو حواست باشه از لحاظ فیزیکی تورو وابسته ی خودش نکنه .بخاطر ای انقد روی این قصیه تذکر میدم چون خودت گفتی شوخی ک باهات کرد شارژت کردممکنه زمینه ی ی رابطه ی جنسی بشه ،البته من میدونم ک تو همچین آدمی نیستی.نزار خیالش راحت شه ک دوباره ب دستت آورده.ب نظر من تو اونروز نباید میرفتی کلاسشون چون ممکنه فک کنه واسه رفتن ب کلاسشون لحظه شماری میکردی.اون کسی ک ی زمانی منم عاشقش بودم دقیقا همین بلاهارو سرم آورد،ی سال دونبالش بودم.ولی دو روز ک بهش بیمحلی کردم همش دنبالم میومد تقریبا شخصیتش مثه شخصیت فروزان بود.الان دیگه هیچ علاقه ای بهش ندارم ،انگار عشقش خود ب خود از سرم در اومده.خیلی دوسش داشتم!خیلی!منی ک معدلم بیست بود ،اصلا دیگه ب درس فک نمیکردم ،عین این دیوونه ها بودم.البته دور از جون شماها!خلاصه خیلی اذیت شدم ،ولی الان دیگه حتی دوس ندارم نگاش کنم.البته ب ی مصیبت بزرگ تر مبتلا شدم ک بشنوید میخندید.بگذریم،الان توی این موقعیت حتی میتونی کنترلش کنی،چون واسه جلب کردن نظرت خیلی تلاش میکنه ولی هواست باشه ن عشقم صداش کنی ن بقلش کنی .بوس کردنشم ک کلا بزار کنار بهش فکر نکن .فروزان من زود تر بیا اینجا ببینم چیکار کردی.شاید باورت نشه ولی همش دارم ب تو و فروزان فکر میکنم ،ک ببینم آخرش چی میشه.

بی نام 1394/08/08 - 22:22

سلام منم همین دردو دارم 17 سالمه از 15 سالگی عاشق یکی از همکلاسی هام شدم هیچوقت نتونستم بهش بگم اما حالا اگرم بخوام نمیتونم بهش بگم چون خیلی دورم ازش موقع رفتن حتی نیومد واسه اخرین بار ببینمش اولش خیلی باهم صمیمی.بودیم ولی نامرد پارسال با یکی دیگه صمیمی شد انقد صمیمی که منو فراموش کرد جلوی من با اون بگو بخند میکرد و نمیدونست که تو دلم چه اشوبیه خلاصه دیگه نمیشه کاریش کرد تا اخر عمرم باید با فکرش زندگی کنم همه اونایی که مث من هستین درک تون میکنم خوشبحال اونایی که به عشقشون میرسن ولی ماها باید با پنهان کردن احساسمون زندگی کنیم

عاطی 1394/08/08 - 22:34

منم درکت میکنم.دیگه از عشقم خیلی دورم خیییلی زیاد خوش بحالت که پیششی و از همه مهم تر عشق تون دو طرفس ولی من چی....

عاطی 1394/08/08 - 23:08

منم یه بار عاشق معلمم شده بودم ولی از مدرسمون رفت خیلی جذاب بود عاشقش بودم همیشه خوابشو میدیدم

همایون (جوابی … 1394/08/09 - 01:18

امشب از سر بی‌خوابی سرچی زدم و نتیجش این شد که رسیدم به این بحث‌هایی که اینجا راه افتاده. به عنوان یه پسر وقتی کامنت‌هارو می‌خوندم، احساس بدی نداشتم، چون یادم می‌رفت که نویسنده‌ی این داستان‌ها همشون دخترن. البته بگم مخالفتی هم با این احساسات ندارم. دختر یا پسر، عاشق دخترید یا یه پسر، کاری ندارم. می‌خوام تجربه‌ای رو بگم که به خودم کمک کرد، با مشکلات خودم کنار بیام. من اولین باری که عاشق شدم، ۴ سال زجر کشیدم تا تونستم از اون کابوس آزاد بشم و الآن به قدری آزادم که اگه عزیزترین کس زندگیم رو برای همیشه از دست بدم، زندگی هیچ وقت برام تلخ نمیشه. این حرفای کلیشه‌ای رو بریزید دور، حرف از دل بزنید. بزارید ایطوری براتون بگم. عاشقی یعنی چه؟! اصلا وقتی عاشق یه نفر می‌شید، نسبت به اون شخص چه احساسی پیدا می‌کنید؟! خوابید، بیدارید، درس می‌خونید یا غذا می‌خورید.تمام فکرتون عشقتونه. فکر می‌کنید طرف رو دوست دارید. پس چی میشه که دو نفر عاشق کارشون به جایی میرسته که از هم طلاق می‌گیرن؟! آخه چرا؟! دو نفر که می‌گن حاضرن برای هم جونشونو بدن، عاشق ابدین، بعد می‌زنن به تیپ هم و بعد از کلی اختلاف و دعوا از هم جدا می‌شن.دلیل این اتفاق حس پذیرفته شدن از سمت مخاطب خاصه. شما قبل از هر چیز، این ذهنیت رو برای خودتون ایجاد می‌کنید که طرف شمارو دوست داره. ممکنه در واقیت هم طرف شمارو دوست داشته باشه ولی اگه واقعیت اینطور نباشه و طرف هیچ حسی نسبت به شما نداشته باشه، شما شروع می‌کنی به خیال بافی که وای اگه منو دوس داشت چی می‌شد. چقدر خوب می‌شد اگه اون منو دوست داشت. بقلش می‌کردم و میون دستاش به آرامش می‌رسیدم. ولی اونی که می‌دونه طرف نمی‌خوادش و باز همچنان سعی می‌کنه که خودشو گول بزنه که اگه دوسم داشت چی می‌شد واقعا با خودش چند چنده؟! چرا سعی می‌کنه خودشو گول بزنه. اگه به جای گول زدن خودتون، یه لحظه به این فکر کنید که با کسی طرف هستید که برای شما ذره‌ای ارزش قاعل نیست و اصلا هم شمارو دوست نداره، و اصلا خبری از اون آغوش‌های عاشقانه و بوسه‌های آتشین نیست، اون وقت واقعا می‌تونید باز هم شخص مقابل رو دوست داشته باشید. به یه نفر فکر کنید که از شما بدش میاد، آیا می‌تونید این شخصو دوست داشته باشید. امکان نداره. پس سهی کنید الکی عمر خودتون رو برای بی‌ارزش‌ترین آدم‌ها تلف نکنید و برید دنبال اونی که واقعا دوستتون داره. حتا اگه شما از اون دسته‌ای هستین که وارد یه رابطه‌ی دو طرفه شده، یعنی هم شما عاشقید و هم طرف مقابل، ولی به هر دلیلی نمی‌تونید این عشق رو به سرانجام برسونید و نتیجه‌ی این رابطه جز نابودی خودتون و طرف مقابلتون نیست، چرا نمی‌خواید از زندگی لذت ببرید؟! کی گفته توی این ۷ هشت میلیارد آدم روی کره‌ی زمین فقط همین یه نفر برای شما وجود داره؟! عشق قراره باعث لذت زندگی بشه، آخه عشق یک طرفه و یا عشق دو طرفه‌ی بی سرانجام که زندگی رو جهنم کنه به چه دردی می‌خوره؟! به دور و اطرافتون نگاه کنین، اولین آدمی رو که دیدین و حس کردین می‌تونه گزینه‌ای برای عاشق شدن باشه در نظر بگیرید و بعد سعی کنید همون احساس‌های قبلی رو با این شخص جدید داشته باشید. دوسش دارین، دوستون داره و در کنار هم خوشبختید. درک کنید که با کوچکترین اشاره شما، کسایی هستن که حاضرن عاشق شما بشن، براتون بمیرن، این حرفای مسخره‌ی من وفادارم و من خیانت نمی‌کنم رو بریزید دور. اگر از روی عقل توی یه رابطه موندیدن اون وقت این میشه وفاداری وگرنه اگه فقط به خاطر احساسات موندین، با کم شدن ذره‌ای از احساساتتون عهد و پیمان و وفاداری یادتون میره. پرنده‌ی توی قفس اگه لحظه‌ای مجال پیدا کنه، فرار می‌کنه. شاد باشین و از زندگی لذت ببرید، همین الآن که از خونه برید بیرون، دنیا می‌تونه براتون رنگ دیگه‌ای داشته باشه.

هانی 1394/08/09 - 11:12

همایون حرفات قشنگه ولی اگه به همین سادگی بود خوب بود مشکل اینه که عشق دست خود ادم نیست و واسه عاشق فرقی نمیکنه عشق یطرفس دوطرفس یا هرچی
ادم سخت میتونه دل بکنه یا شایدم نتونه
موفق باشی

هانی 1394/08/09 - 11:14

این بغل کردنا یا بوسیدنا خیلی سادس چه ادم خوشش بیاد چه نیاد ربطی به رابطه جنسی نداره بنظر من

سحر 1394/08/09 - 13:55

من دختری ۱۲ساله عاشقه دوستم شدم اسمش سکینه است.من عاشقشم اما اون بایکی دیگه میگرده.شمارو به علی اصغر شش ماهه قسمتون میدم برام دعا کنید.

سحر 1394/08/09 - 16:54

راستی هانی تو هم کسیو دوست داری؟

هانی 1394/08/09 - 17:45

فروزان من متولد چه ماهی هستی؟فروزان متولد چه ماهیه؟

همایون 1394/08/09 - 20:47

هانی عزیز منم نمی‌گم راحته چون برای خودم هم راحت نبوده. منم حتا بعد از اون مورد اول، موردهای دیگه‌ای رو داشتم که باز هم به سرانجام نرسید ولی هر دفه که می‌گذشت یاد می‌گرفتم که چطور باهاش کنار بیام. تا این که الآن بالاخره کسی رو پیدا کردم چند سالی هست که با همیم و خیلی هم از این اتفاق راضیم. قضیه این نیست که راحته، قضیه اینه که ماها مخصوصا وقتی داریم اولین ترجبه‌ها رو پشت سر می‌زاریم، خیلی احساسی برخورد می‌کنیم و طبیعیه که احساسی برخورد کنیم ولی باید سعی کنیم که این احساسات رو به سمت عقل ببریم. نمی‌خوام حرفای کلیشه‌ای بزنم که با عقلت تصمیم بگیر و خلاص، می‌خوام بگم یکم متفاوت به قضیه نگاه کن. یه بار به یکی از دوستای دانشگاهم گفتم فلانی، تو که عاشق این دختر شدی و فکر می‌کنی اگه این اوکی نده، هیچ کس دیگه‌ای نمی‌تونه خوشبختت کنه، میدونستی: اولا این که اینطوری نبوده که بگی من برای رسیدن به این دختر از جون مایه گذاشتم، تو تنها کاری که کردی یکم شانس آوردی تا باهاش هم دانشگاهی بشی، دوما فرض کن یه تست کنکور عقب و جلو می‌زدی، نتیجش این بود که یه دانشگاه دیگه قبول می‌شدی و احتمالا تو زندگیت هیچ وقت این دختر رو نمی‌دیدی. و واقعیت اینه که اگه دانشگاه دیگه‌ای بودی، عاشق یه دختر دیگه از اون دانشگاه می‌شدی. این فکر که به خودمون تلقین می‌کنیم اگر این نشه من بدبخت می‌شم، فقط ساخته‌ی ذهن خودمونه. من نمی‌گم به راحتی می‌شه از احساسات عاشقونه فرار کرد، ولی میشه این احساس رو جایی خرج کرد که خریدارش باشه. اتفاقا شاید با نفر بعدی که عاشقش می‌شی خیلی هم خوشبخت‌تر باشی. برای همین می‌گم عملا برین این حس رو برای خودتون ایجاد کنید. یه بعد از ظهر کسی که عاشقشید رو فراموش کنید، بزنید بیرون توی مناطقی از شهر که پره از دختر پسرای باحال. تکتکشونو نگاه کنید، ببینید واقعا امکان نداره بتونید عاشق یکی از این آدما بشید. یه بار که حسشو تجربه کنید اون وقت درک می‌کنید که اگه اولی نشد، نفر بعدی یا شاید نفر بعد اون اونی باشه که دنیای شما رو پر از هیجان می‌کنه.

هانی 1394/08/10 - 00:39

اره درسته همایون ولی میدونی که یه دختر مخصوصا باید خیلی رو خودش کار کنه تا بتونه احساساتشو سمت عقل ببره

هانی 1394/08/10 - 01:30

سحر جونم خوبی؟
من برات دعا کردم امیدوارم که سکینه باهات دوست بشه
مواظب خودت باش که اذیت نشی درستو فراموش نکن
بچه ها همتون خدایی درستونو بخونید که بعدا پشبمون نشید
من خیلی ماجرا داشتم طولانین به درسم خیلی صدمه زدم
خیلی دروغ شنیدم خیلی ناراحت شدم گریه کردم خیلی افسرده شدم خیلی سختی کشیدم ولی تونستم دل بکنم حالم الان بهتره من بیشترتونو درک میکنم اطرافم از این اتفاقام زیاد بوده
مثل ساغر عاشق معلم شدن دوستام یکی از دوستام عاشق خالش بود که دوسال از خودش بزرگتر بود
یکی از دوستام شرایطش از فروزان من هم بدتر بود انقد بد بود که تو بغل من گریه میکرد خود زنی میکرد بیهوش میشد ولی هیچوقت یذره محبت ندید.ینی خودشو نابود کرد دور از جون شماها هم به جسمش هم یه روحش هم به درسش لطمه زد
خلاصه بچه ها خودتونو فراموش نکنید.

ستاره 1394/08/10 - 02:22

من یک سال پیش با دختری دوست شدم اون همکلاسیم بود و ماواقعن عاشق هم بودیم..درحدی ک وقتی دست دوستشو میگرفت تا چندساعت نگاش نمکیردم و مثلن قهربودم...اصن داغون بودم..خداروشکر هیچ کاری نکردیم..خیلی سخت عاشقش بودم اما..یکم فکرکنید دخترا..یکم تحقیق کنید..واقعن ارزششو داره؟عاشق کسی شدن ک حتی قران هم در رابطه بااین موضوع و گناه بودنش نوشته شده...تاکی؟تاکجا؟؟خواهش میکنم از کسی کمک نخوایید تنها کسی ک باید فکرشو ب کار بندازه خودتونید..فقط خودتون..

مریم 1394/08/12 - 22:06

سلام به همه دوستان. خوش به حاتون که عاشق دوست همسن و سال خودتون میشید. من عاشق یکی از معلمام شدم خیلی خیــــــــــــــــــلی دوسش دارم. همیشه دلتنگشم و دارم براش گریه میکنم. عاشقشم . عاااااااااااااااااااشــــــــــــــق .دارم دق می کنم. دارم میمیرم. کمکم کنید.

ساغر 1394/08/13 - 18:56

مریم منم دقیقا همین مشکل رو دارم .عاشق یکی از معلم های مدرسمون شدم.یکی از معلمای دختر عموم !!دختر عموم هم سال آخره! دو سه بار رفتم سر کلاسشون بعد این خانوم رو دیدم ،میدونی با اینکه خیلی خوشگله من اول ازش خوشم نمیومد .واقعا خوشگل بود و همیشه لباس های رسمی و خوشگل میپوشید ولی من مسخره اش میکردم.نمیدونم چرا بدم ازش میومد،بعد نمیدونم چطوری شد ک عاشقش شدم .خودم هم موندم من چرا انقد دوستش دارم.همیشه ی کاری میکنم ک ببینمش ولی طوری ک نفهمه .من جلوی معلم هام خیلی مغرورم ،ولی پیش دوستام خیلی آدم شوخیم .همیشه سعی میکنم از دور نگاهش کنم چون از نزدیک ممکنه بفهمه .خیلی سعی کردم بهش بی توجه باشم ولی نمیتونم.حالا اگه معلمم هم بود میتونستم ببینمش ولی نیست.حالا هم موندم چیکار کنم سال پیش ،موقع ی امتحانات خرداد ،مراقب کلاس ما شد .دو بار اومد سرکلاسمون دوبارشم گند زدم ب امتحانم.خیلی دعا کردم تا عشقش از سرم بیرون بره،خیلی دعا کردم تا معلممون نشه،تازه دارم سعی میکنم دیدنشم برای خودم ممنوع کنم چون هر بار میبینمش دوباره .... . البته این اولین بارم هم نیست سال سوم دبیرستان هم ی همچین مشکلی واسم پیش اومده بودعاشق معلم 40 ساله ی ادبیاتم شدمک دخترشم ی سال ازم بزرگ تر بود.اصلا خجالت میکشم این چیزا رو بگم.من هیچ کمبود محبتی از پدر یا مادرم نداشتم ،هیچ مشکلی نداشتم ولی نمیدونم چرا اینطوری شدم.حالا اگه عاشق بچه های مدرسه میشدم ،آخرش بهش میگفتم.ولی معلمممممممممممم!!اهیچی دیگه الان فقط باید برم بمیرم.

فروزان من 1394/08/15 - 17:14

سلام بچه ها....هانی من متولد فروردینم و اون شهریور

فروزان من 1394/08/15 - 17:30

داستان ادامه داشت بچه ها... ولی نت خراب بود نتوتستم بقیشو بگم

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
بازگشت بالا