رفتن به محتوای اصلی

از 18 سالگی عاشق شدم !!

تاریخ انتشار:
دختر 20 ساله ای هستم که از هجده سالگی عاشق شدم! هرچند می‌دانستم که، عشق پوچ و بی هدفی است.
از 18 سالگی عاشق شدم !!

یک نت ـ دختر 20 ساله ای هستم که از هجده سالگی عاشق شدم! هرچند می‌دانستم که، عشق پوچ و بی هدفی است. چون به هم رسیدن ما غیر ممکن بود. او ترک سنی و غیر ایرانی بود و من از یک خانواده ی مقید شیعه! ولی در این دو سال هر روز بیشتر عاشق می‌شدم طوری که واقعیت ها را رها کردم و به خیال خودم با قدرت عشق نهایتا غیر ممکن را ممکن می‌کنیم. دو سال تک تک دقایق زندگی مان را با هم سپری کردیم. و از ریزترین خصوصیات اخلاقی هم با خبر بودیم و بدون هیچ مشکلی هر روز رابطه را محکم تر از قبل می‌کردیم، به این امید که بعد از اتمام درس، می‌توانیم برای ازدواج اقدام کنیم. این وسط فقط خانواده ها ممکن بود، مانع شوند که امیدوار بودیم بتوانیم قانعشان کنیم. تا این که 6 ماه پیش بخاطر یک سری مشکلات زندگی آن پسر خود  را کنار کشید، و رابطه از طرف او تمام شد. بماند که چه زجرهایی کشیدم. و چه روزهای جهنمی که سپری کردم.

می‌دانستم که این زجر برای او هم است. می‌دانستم که در اوج دوست داشتن بخاطر ترس رها کرد و رفت. بخاطر همین در این مدت نتوانستم با این قضیه کنار بیایم و همیشه امید داشتم به برگشتن او. اشتباه کردم ولی گاهی در زندگی او سرک می‌کشیدم و وقتی مطمئن می‌شدم که هنوز هم به من علاقه ی شدیدی دارد، از قبل مصمم تر می‌شدم با لجبازی بیشتر فکر فراموش کردن او را از سر خود بیرون می‌کردم. تا این که به اینجا رسیدم. من که تا پارسال خانه از دست شیطنت های من رنگ آرامش نمی‌دید، تبدیل شدم به یک آدم منفعل و گوشه گیر و شدیدا  افسرده. مادرم بارها ازم خواسته پیش مشاور برم. ولی قبول نمی‌کنم چون توان تعریف کردن همه ی تلخی ها را در خودم نمی‌بینم. نمی‌خواهم دوباره خاطرات را نبش قبر کنم. به هر حال. یک ماهی است که سعی دارم او را فراموش کنم. قبلا نمی‌خواستم به هیج وجه او را فراموش کنم. ولی الان مصمم هستم طوری که حتی اگر هم برگردد نمی‌خواهم یک لحظه هم به او مجال صحبت کردن بدهم. از اول این رابطه غلط و غیر منطقی بوده، و الان وقت واقع بین بودن است. خدا را شکر می‌کنم به خاطر ظاهر خوب و موقعیت خوبی که دارم. تا الان خواستگارهای زیادی داشتم، که هرکدام را به بهانه های بنی اسرائیلی جواب رد دادم.

ولی الان خواستگاری دارم که هیچ بهانه ی عقلانی برای رد کردن او وجود ندارد. از صد درصد می‌توانم بگویم هشتاد و پنج درصد معیارهای مورد نظر من را دارد و من به هیچ صورتی نمی‌توانم این یکی را جواب رد بدهم. چون در خانواده مورد سرزنش و فشار قرار می‌گیرم. اما من الان از ازدواج و وارد شدن به یک رابطه ی ابدی می‌ترسم. زیر نظر خانواده ها و برای آشنایی بیشتر با هم دیگر تلفتی صحبت می‌کنیم، و اس ام اس می‌دهیم. اما این برای من زجر آور است. از یک طرف مطمئن هستم، که این فرد بهترین مورد برای من است. و از طرفی بخاطر تجربه ی تلخی که پشت سر گذاشتم و فکر این که من تا چند هفته ی پیش از شدت عشق به حد مرگ رسیده بودم، از تماس ها و اس ام اس های خواستگارم احساس انزجار به من دست می‌دهد. فقط دعا می‌کردم او از من خوشش نیاید و این جریان از طرف او منتفی شود ولی متاسفانه یا خوشبختانه انگار در این چند وقت کاملا مطمئن شده من همون فردی هستم که دنبالش می‌گشته.

خیلی از شرایط این خواستگارم شبیه فردی است که، دو سال با او دوست بودم.. یعنی هر دوتا ایده آل های مد نظر من را دارند. ولی از نظر احساسی و عاطفی هم او را پس می‌زنم. اما با توکل به خدا و اعتماد به آن حدیث که می فرماید: بعد از عقد محبت ناخوداگاه به دل می‌افتد، و اعتماد به تجربه و حرف های بزرگترها و سنجیدن شرایط و معیار های عقلی، یک تصمیم کاملا عقلانی گرفتم و جواب مثبت دادم. ولی می‌گویم که این تصمیم کاملا عقلانی بوده، و از نظر احساسی خیلی نگرانی دارم. حرف از خرید و مراسم و همه ی این چیزها بجای اینکه دل من را شاد کند. مثل بقیه ی دخترها، بر عکس به گریه می‌افتم. مادرم از دست من عاجز شده! تنها دلگرمی من این است که منطقی ترین انتخاب را داشتم. و این که استخاره کردم جواب بسیار خوبی گرفتم. چکار کنم همه ی این احساسات منفی از من دور شوند؟ هنوز هم وقتی یاد شکستی که خوردم می‌افتم بغض می‌گیرم. چکار کنم این حسی که به عشق قدیم ام داشتم مانع علاقه مند شدن من به همسر آیندم نشود؟ چکار کنم همانطور که خواستگارم به من دارد علاقه مند می‌شود من هم متقابلا این حس علاقه را به او پیدا کنم؟ در حرف زدن ها سرد حرف می‌زنم طوری که بارها ترسیده و مادر او از مادرم بارها پرسیده که دخترتان راضی نیست؟ از چه می‌ترسد؟ چرا اینقدر طول کشید فکر کردن او و... خواهش می‌کنم، راهنمای ام کنید چطور احساسات منفی را دور بریزم و با علاقه و خوشحالی  شاهد روند ازدواجم باشم. به هرحال این مهم ترین اتفاق زندگی من است. نمی‌توانم بعدها وقتی به این روزها فکر می‌کنم فقط اشک و بغض و درد یاد من بیاید.

سلام

قبل از همه چیز عرض کنم. که ای کاش برای فراموش کردن آن پسر یک فرصت به خودتان می‌دادید، بعد به خواستگار جدید اجازه خواستگاری می‌دادید تا در این فرصت می‌توانستید آن پسر را کاملا فراموش کنید.

در هر صورت شما تمام تلاشتان براین باشد که بتوانید آن عشق قبلی را از یاد ببرید تنها در اینصورت است که به فرد جدید علاقه خواهی پیدا کرد. و در آینده زندگی هم زندگی خوبی  خواهید داشت. که برای این کار لازم است به نکاتی که در ادامه خواهد آمد توجه کنید.

1. لازم است برای فرار از شرایط پیش آمده، شرایط مناسبی برای خود مهیا کنید. مثلا یک سفر تفریحی به منطقه ای خوش آب و هوا یا شرکت در یک کلاس هنری که با استعداد شما همخوانی دارد و یا معاشرت بیشتر با دوستانی که از وضعیت روحی شما باخبرند، می تواند تاثیر بسزایی در روحیه شما بذارد.

2. خواستگار جدید خود را از هیچ لحاظ (شکل، قیافه، استعداد،... ) با همسر یا نامزد قبلی مقایسه نکنید.

و  به جای فکر کردن به خاطرات زیبایی که با هم داشتید و لحظات خوبی که با هم سپری کردید، به همه چیزهایی فکر کنید که در طی این مدت، شما را رنج می‌داده. در واقع به خصلت های بد آن پسر بیشتر توجه کنید تا در دلتان از او تنفر ایجاد شود.

3.چه قبل از ازدواج و چه بعد از آن سعی کـنـید. از رفتن به مکان هایی که با آن پسر رفتید اجتناب کنید. چون این خودش باعث می‌شود که  به یاد عشق قبلی بیافتید و این روند فراموشی را کند می‌کند.

4. به دوستان و خانواده تکیه کنید. دوستان و خانواده ی شما در هر شرایطی در دسترس شما هستند. از آنها استفاده کنید. وقتی احساس ناراحتی می‌کنید، با اعضای خانواده وقت بیشتری را بگذرانید یا با دوستانتان قرار بگذارید، بیرو بروید.

اما نکته مهم تر از همه این ها این است که به خود بقبولانید که آن پسر دیگر برای شما تمام شده به عدم تناسب ها فکر کنید. مثلا اون پسر سنی بوده. به این فکر کنیدکه اگه با اون ازدواج می کردید تکلیف بچه های شما چه می‌شد چون معمولا بچه ها از پدر تبعیت می‌کنند. آیا شما مس توانستید با این مساله کنار بیایید. که بچه های شما سنی بشوند وقتی به اینها فکر کنید، در واقع برای دل خود جواب دارید وقتی دلتان از شما پرسید چرا با اون پسر ازدواج نکردید جواب قانع کننده همین دلیل ها است. وقتی جواب شما قانع کننده باشد و همیشه با خود تکرار کنی به راحتی فراموش خواهید کرد.

توجه داشته باشید که زندگی پستی و بلندی دارد. پس اگر در رابطه با خواستگار جدید دچار مشکل شدید نگویید که من اگر بادآن پسر ازدواج می‌کردم فلان می‌شد. چون یک سری مشکلات و ناملایمات در همه زندگی ها وجود دارد. این ما هستیم که باید با صبر و حوصله پیش برویم.

نکته اخر اینکه ما مسلمان هستیم و دین اسلام برای ارتباط با نامحرم چهارچوب و قاعده دارد. و ارتباط با نامحرم را بجز در موارد ضروری جایز نمی‌داند. که ظاهرا شما در رابطه با این پسر از این چهار چوب خارج شدید. و در واقع مرتکب گناه شدید. که خوب است قبل از ازدواج با یک فرد جدید توبه کنید تا پاک شوید و با پاکی و سبک بالی وارد یک زندگی جدید شوید. و توجه داشته باشید که به هیچ وجه نباید از رابطه گذشته به همسر آینده خود چیزی بگویید و الا زندگی آرامی نخواهید داشت.

موفق باشید

موضوع

دیدگاه‌ها

یکی مثل شما 1393/12/19 - 13:01

سلام البته اگه قدری به دارو درمانی توجه کنید سریع ترمشکلتان حل میشه یکی از داروهای موثر دم نوش بادرنجبویه هستش خیلی کمک میکنه من امتحان کردم جواب گرفتم

انوشه 1393/12/19 - 22:51

درود،
دوست عزيزى، پيشنهاد دارو داده،به نظر من أصلا حتى بهش فكر نكن!
همه ى آدم ها يك جور نيستند.پس مقاييسه نكن! من هم دوستى داشتم چهار ساله ولى فهمدم اشتباهه پس تمام كردم،بدون اينكه بگم اون مقصره يا من يا.... . فقط يك انتخاب از روى خام و نيز يك غرور بچگانه.شايد چون خانواده ها استقبال نكردند ناخواسته توجهتان به هم بيشتر شد.مادخترها به ويژه در ايران تخيل إحساسى زيادى داريم. شايد من اگر به جاى تو بودم فعلا به ازدواج فكر نمى كردم و با خودم بيشتر خلوت مى كردن.مطالعه در زمينه هاى مرتبط هم كمكت مى كند.موفق باشيد

علي اصغر 1393/12/20 - 18:01

با سلام خدمت خواهر عزيزم به نظر من خدا به شما يك زندگي جديدي بخشيده با ازدواج كردن و دوري از تنهايي ميتوني گذشتتو كاملا فراموش كني جون منم زماني كه هم سن شما بودم عشق رو تجربه كردم ولي بعد از اون فقط به خدا توكل كردم و با خدا بيشتر خلوت مي كردم نه با خودم

افسرده ی درگذش… 1393/12/20 - 22:32

من يه پسر 25 ساله ام تو سن شما این عشق رو تجربه کردم ضربه سختی خوردم وهنوز که هنوزه بعد رابطه با چندین زن ودختر اون دختر از ذهنم بيرون نميره

جواد از مشهد 1393/12/29 - 13:34

با سلام
نظرات همه رو خوندم و همشون برام محترمن.
ولی بنظر من ازدواج کن و از فکر کسی که جرآت نداشت بیاد خواستگاریت بیا بیرون.
با خودت بگو اون لیاقت عشق پاک تو رو نداشته.
با خودت فکر کن که اگه با اون از روی عشق تنها ازدواج میکردی سرمسائل اعتقادی و دینی درآینده به مشکلات غیرقابل حلی میرسیدی.
همه تو سن کم عشق رو تجربه میکنن ولی دلیل نمیشه که همه عشقا به ازدواج منجر بشه؟
عشق شما هم کاملا غلط بوده چون نه مذهبش با شما یکی بوده، نه قومیتش.

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
بازگشت بالا