در وجود خدا شک کردم

یک نت ـ فرقی ندارد که او را به اسم الله جلّ جلاله بخوانی، یا رحمان، یا خدا، یا پروردگار، یا هستی‌بخش و ...، هر نام و نشانه‌ای که متعلق و معرف مخلوق و پدیده نباشد، گواه از هستی و کمال محض دارد و نام اوست.
در وجود خدا شک کردم

یک نت ـ مشکلی داشتم؛ اونم اینه که در وجود خدا شک پیدا کردم. همه براهین رو خوندم. حتی مطالب این سایت رو هم خوندم، ولی شک‌ام برطرف نشده. خیلی خیلی ناراحت این موضوعم. اصلا چرا این جهان و جهانیان نمیتونن خود به خود به وجود بیان؟

پاسخ: چرایی‌اش این است که هستی ندارند [که نبوده و بعداً به وجود می‌آیند]، پس باید هستی را از دیگری بگیرند. در ضمن توجه شود که دلایل عقلی هیچ گاه به پایان نمی‌رسد که کسی بتواند بگوید: "من همه دلایل عقلی را مطالعه کردم". برای ارسطو و ملاصدرا نیز به پایان نرسید.

ابتدا باید دل خود را از ناراحتی خلاص نمایید، چرا که گاهی این ناراحتی‌ها، خود حجابی برای درک مطلب می‌گردند - و سپس باید به ذهن خود به منظور تفکر (در هر موضوعی و نه فقط توحید)، با تفکیک موضوعات از یک دیگر و سپس تأمل و مطالعه در هر کدام جهت و سامان دهید.

به عنوان مثال: مباحث، دلایل و براهین در موضوع توحید و یا به تعبیری "اثبات وجود خدا" یک مقوله است – اما این که "چرا پدیده نمی‌تواند خود به خود بوجود آید"، یک مقوله‌ی دیگری است که حتی می‌تواند برای ذهن هر بی‌خدای متفکری که در فلسفه (معقولات) یا حتی فیزیک تحقیق می‌کند، مطرح شود. حال خواه در نتیجه تحقیق به وجود خدا پی‌ببرد و یا نبرد و در فرضیات و گمان‌ها و ظنّ‌ها، غوطه‌ور بماند.

ناراحتی از شک:

(به نقل از مرحوم آیت الله طالقانی رحمة الله علیه، در نماز جمعه تهران / مضمون): شخصی نزد حضرت امام صادق علیه السلام رفت و با نگرانی و ناراحتی بسیاری گفت: «آقا؛ هلاک شدم!» - ایشان پرسیدند: «از چه هلاک شدی، یا چرا هلاک شدی؟» او گفت: «شک کردم»، پرسیدند: «به چه چیز شک کردی؟»، عرض کرد: «به خودِ خدا – به وجود خدا شک کردم»؛ امام علیه السلام در پاسخ او فرمودند:

«اللهُ اکبر، هذا أوّلُ الیَقین» یعنی: الله اکبر، این تازه اول یقین است.»

بدیهی است که اگر انسان به مطلبی یا به امری علم و یقین داشته باشد، دیگر درباره آن سؤال ندارد؛ پس هر معلوماتی، پس از طرح شدن سؤال در ذهن به دست می‌آید. کسی که می‌داند الان ظهر است، دیگر سؤال ندارد که آیا ظهر است و از کجا معلوم که ظهر است؟

پس نه تنها از سؤالات ذهنی درست و سالم ناراحت نشوید، بلکه خوشحال هم باشید که ذهن شما فعال است، فکر می‌کند و برایش سؤال پیش می‌آید.

به قول مرحوم علامه جعفری رحمة الله علیه: «حیات معقول، یعنی انسان عاقل سؤال دارد، پس کسی که سؤال نداشته باشد، عقل ندارد» (حیات معقول)

جویایی پاسخ:

نکته مهم این است که هم سؤال باید منطقی باشد و هم جویایی پاسخ باید بر اساس اصول و منطق عقلی استوار باشد تا نتیجه دهد. به قول معروف، آن صورت مسئله‌ی ریاضی که آخرش به «پیدا کنید پرتقال فروش را» می‌انجامد، هیچ گاه حل نمی‌شود. چون سؤال منطقی نیست.

پس سؤال نیز چارچوبی منطقی دارد. هیچ گاه کسی نمی‌پرسد: «چند ضرب در چند، چند می‌شود؟» اما می‌پرسد: «این عدد معین، ضرب در این عدد معین، چند می‌شود؟». یعنی، انسان همیشه معلومات و مجهولاتی دارد و از طریق آن معلوم‌ات، به مجهولات پی‌ می‌برد.

شک در وجود خدا:

حالا وقتی کسی گمان می‌کند که در وجود خداوند سبحان شک و تردید دارد، باید اول مسائل ذهن خود را دسته‌بندی کند. مثلاً از خود بپرسد که اولاً: آیا من شک دارم، یا سؤال دارم؟ این دو با هم متفاوت است. مثلاً انسان در وجود خود شک ندارد، اما راجع به کمّ و کیف خود صدها هزار سؤال دارد – ثانیاً بداند راجع به چه امری سؤال یا شک دارد؟

به عنوان مثال: از خود بپرسد: «آیا قوه عاقله‌ی من، در مورد بدیهیاتی چون: علت و معلول، حادث و محدث، حرکت و محرک، فعل و فاعل و ...» شک و تردید و سؤال دارد؟ یا همه اینها را بر اساس بدیهیات اولیه عقلی قبول دارد و چنان مُدرکش شده که با هیچ شک و تردید و بهانه‌ای نیز قابل رد و تکذیب نمی‌باشد، اما غایت کار که به «خدا» می‌رسد، دوست دارد دچار شک و تردید گردد؟ و هر چه برای او دلیل عقلی بیاورند، باز بر خودش القا می‌کند که قانع نشدم و دلایل دیگری می‌خواهم؟!

پدیده و پدید آورنده:

از نخستین سؤالاتی که برای ذهن بشر پیش می‌آید، همین است که این عالم هستی، چگونه پدید آمده است؟ ممکن است هزاران پاسخ به خودش بدهد، اما "عقل" نپذیرد. پس برای روشن شدن و جهت‌گیری ذهن و فکرش، دسته بندی کرده و می‌گوید: از دو حال خارج نیست:

الف – خود به خود به وجود آمده است؟

ب – دیگری آن را به وجود آورده است؟

●●- در پاسخ عقلی به سؤال اول، می‌یابد که نه تصادفی در کار هست و نه پیدایش خود به خودی (چنان که حتی یک نمونه بیرونی هم ندارد و نمی‌تواند داشته باشد). چرا که قبل از پیدایش، عدم است و در عدم چیزی نیست که تصادفی در آن رخ دهد – و نیز – پیدایش خود به خودی، یعنی نیستی بتواند به خودش و دیگران هستی ببخشد. این فرضیه برای عقل، یک بافته‌ی تخیلی است و قبول نمی‌کند.

خب، تا اینجا که "عقل" در شناخت، با مشکلی مواجه نمی‌باشد.

●●- در پاسخ سؤال دوم نیز به خود می‌گوید: «اگر دیگری من و این عالم هستی را به وجود آورده»، این "دیگری" یا من هستم و یا دیگرانی مثل من. اما من به هر چه نگاه می‌کنم، خودش مثل من مخلوق است و از خلقت عاجز و ناتوان می‌باشد. حتی خلقت یک پشّه یا مگس.

«يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَن يَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِن يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئًا لَّا يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ» (الحجّ، 72)

ترجمه: اى مردم مثلى زده شد پس بدان گوش فرا دهيد كسانى را كه جز خدا مى‏خوانيد هرگز [حتى] مگسى نمى‏آفرينند هر چند براى [آفريدن] آن اجتماع كنند و اگر آن مگس چيزى از آنان بربايد نمى‏توانند آن را بازپس گيرند طالب و مطلوب هر دو ناتوانند.

خب، تا اینجا که "عقل" در شناخت، با مشکلی مواجه نمی‌باشد.

●●- حالا "عقل" می‌گوید: یک - وقتی عالَمِ هستی را می‌بینم که هست / دو - صفات و ویژگی‌های پدیده و مخلوق را نیز در همه چیز می‌بینم / سه - و می‌دانم که هیچ چیزی به خودی خود به وجود نیامده و نمی‌آید / چهار - و می‌فهمم که نه من و نه مثل من و نه هیچ کس دیگری نمی‌تواند به وجودآورنده باشد، چون خودش نیز مخلق است؛ پس چه اصرار و عنادی دارم که در وجود به وجودآورنده شک و تردید کنم؟!

از کجا معلوم که او خداست؟

در اینجا یک وسوسه‌ای به جان ذهن می‌افتد مبنی بر این که به عقل می‌گوید: «باشد، قبول که به وجود آورنده‌ای هست، اما از کجا معلوم که او خداست»؟!

عقل می‌گوید: اشکالی ندارد، فعلاً هیچ اسمی روی او نگذار، اما نمی‌توان انکار کرد که «اویی» هست. پس قبل از هر چیزی «هو = او» را می‌شناسی. می‌گوید: «هو = او»، یک اسم ضمیر است، خواه او را خوب، بهتر و کامل‌تر بشناسی یا نشناسی، ولی آن «اویی» که مثل تو و دیگران نمی‌باشد که قابل انکار نیست.

پس با عقل می‌گویی: «خالق من و تمام عالم هستی، هوست، اویی که اولاً هست « هُو الحَیّ»؛ ثانیاً به عالم هستی و حیات بخشیده است «هُوَ المُحی»؛ ثالثاً "او" خلق کرده است «هُوَ الخالِق»، رابعاً مثل و مانند ندارد، چون همه مخلوق شدند، جز "او"، پس «لَیسَ کَمِثلِه شَیء» و خامساً چون مثل و مانند ندارد، «واحِد و اَحد» است و ...، خب همین می‌شود "خداشناسی" و اذعان و اقرار به وجود خداوند سبحان.

●- همین طور است وقتی علم را می‌بیند و می‌یابد که این «هو = او» علیم است – زیبایی را می‌بیند و می‌یابد که "او" جمیل است – قوام و قدرت را می‌بیند و می‌یابد که او «قیّوم و قادر» است ... .

پس، "عقل" به خوبی او را می‌شناسد و راه هر گونه شک و تردیدی را بر عاقل می‌بندد. البته سؤال باقی است، چرا که سؤال برای کشف و افزایش علم است و چون "علیم" محدود نیست، علم نیز محدود نمی‌باشد. چنان که انسان تردیدی ندارد که خودش هست، یا پروانه هست، یا دریا و ماه و خورشید هستند، اما علمش کامل نیست، پس کنکاش علمی می‌کند تا از معلومات به دست آمده، به مجهولات پی‌ببرد.

اسم او؟

حال، فرقی ندارد که او را به اسم الله جلّ جلاله بخوانی، یا رحمان، یا خدا، یا پروردگار، یا هستی‌بخش و ...، هر نام و نشانه‌ای که متعلق و معرف مخلوق و پدیده نباشد، گواه از هستی و کمال محض دارد و نام اوست.

«قُلِ ادْعُواْ اللّهَ أَوِ ادْعُواْ الرَّحْمَنَ أَيًّا مَّا تَدْعُواْ فَلَهُ الأَسْمَاء الْحُسْنَى ...» (الإسراء، 110)

ترجمه: بگو: «خدا را بخوانيد يا رحمان را بخوانيد، (زیرا) هر كدام را بخوانيد، نام‌هاى نيكوتر، برای اوست.»

هر چه کمال هست را بشمارید، نام اوست. حال در ذهن خود کمالاتی که می‌شناسید را بشمارید: حی، قیوم، علیم، حکیم، قادر، متعال، سبحان، رئوف، رحمان، رحیم، جواد، غفار، ستار، رازق، مالک، جمیل، لطیف، اول، آخر، ظاهر، باطن و ... .

«سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»

آنچه در آسمان‌ها و زمين است، خدا را به پاكى مى‏ستايند (از نیستی، نقص و صفات مخلوق منزه می‌دانند)، و اوست ارجمند حكيم.

«لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»

ملكيت حقيقى و حاكميت تام آسمان‏ها و زمين از آن اوست (زيرا خلق و حفظ و تدبير و فانى كردن همه در تحت اراده اوست) مى‏ميراند و زنده مى‏كند، و او بر هر چيزى تواناست.

«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ» (الحدید، 1 تا 3)

اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.

امتیاز: 
هنوز رایی ثبت نشده

دیدگاه‌ها

به قلبت برگردد، تا محبت خالقت را حس کنی، و آنرا سرکوب نکن!