آنچه دیگران می خوانند:
یک نت ـ من ۲۷ ساله که دو سال مشغول به کار می باشم و برای ازدواج با یکی از اشناها که از طرف مادر معرفی شد وبا اصرار بقیه دایی و خاله که این مناسب شما هست و به خواستگاری رفتم و پس از مراسم خواستگاری و صحبت های که گفته شد و پس از یک هفته جواب داده شد
البته از قبل بخاطر آشنای و صحبت های که شده بود با دختر جواب مشخص بود و من بخاطر اینکه ازدواج به روش سنتی پیش بره وخوب هنوز خطبه عقد جاری نشده بود با دختر نه پیام می دادم نه صحبت می کردم تا چند روزی که گذشت به اصرار خانوده ها در حد روزی چند پیام می رفرستادم اینم برای کاری های که قرار بود انجام بدیم مثل آزمایش خون و اینکار ها بعد از یک هفته دختر ناراضی شده بود از ازدواج و یه صحبت های کرده بود که به این حرف ها به گوش خانواده رسید و فهمیدن .
به اصرار خانواده این دختره خوب نیست اشتباه کردیم پیشنهاد دادیم این درحالي بود که دختر از تصمیم که ناراضی بود پشیمان شده بود وقتی به خانواده گفتم قبول نکردن گفتن خوب نیست قبول کردم
خانوده ام فرهنگی هستن و خانواده مورد اعتمادی هستن دفعه اول نیست که خواسیگاری رفته باشند و از این کارها کرده باشند
خودشون موهاشون تو اینکار سفید کردند ولی با این اتفاقی که برای من افتاده دیگه از ازدواج سنتی خسته شدم و خودم می خوام هر روشی که بخوام ازدواج کنم
اگه قبلش با هرکی دوست باشم فکر می کنم بهتر باشه این جریان اعتماد منو از بین برده و به این نتیجه رسیدم که قبل از خواستگاری دوست باشیم
دیدگاه‌ها