آنچه دیگران می خوانند:
قبلن پست گذاشته بودم که چقد شوهرم بی احساس و بی عاطفه است .با اینکه از هم دوریم ولی اصلا توجه زیادی نداره ... حرفای شما درست بود .یا وقت نداشت.یا نمی تونست حرف بزنه .
یا چون با کسی در رابطه نیست دوستی نداره .با خواهر و برادر و .... کلن ارتباط نداره. ارتباط در حدی که اگه یه وقت رفتن خونشون یا اومدن خونشون یه احوال پرسی و چه خبر کار و کاسبی خوبه ؟ در حواب هی خداروشکر .... حتی اگه ماها بیکارم باشه ... بازم همین حرفو میگه.
مشکل من با شوهرم قبلن فکر میکردم میزان تحصیلاتشه .... اما چون اطرافیان خودم خیلاشون دیپلم بودند و من باهاشون راحت بودم .فکر و ایده های خوبی همیشه سر راهم میگذاشتن .مشکلی نداشتم
اما حالا شوهر من مشکلی خیلی برزگ داره .. اوم اینه که ما اصلا همکوف هم نیستیم ... قبلن فکر میکردم توی خونه ما اینجوریه و خجالت میکشه .... هر چندقبلش با هاش حرف زدم خیلی قاطعانه جواب میداد .انگار هیچ مشکلی نداره .
شوهرم قبل از ازدواج یه مدت دچار افسردگی بوده ... شاید قرین دو سال یا شاید بیشتر و میگن از همون مدت دیگه خیلی خیلی بچه اروم و ساکتی شده و با کسی رابطه نداره و گرنه قبلن کلی رفیق باز بوده و شر بوده
ولی همه این حرفا که با کسی رابطه نداره برای من مهم نیست .خودم میشم دوستش و بهترین رابطه اش ...
ولی دیگه ازش خسته شدم ................................................. نشد یه بار فقط یه بار من در مورد مشکلی از زندگیم .......... یا از زندگی اینده مون .......... یا رفتار با کسی .... یا احساسم با کسی ........ یا احساسم با خودش........... نشد یه بار حرفای بزنه که منم بگم بابا افرین تو هم میتونی منو ارومم کنی ... تو هم میتونی حرفای بزنی که من دوست دارم بشنوم تا قوت قلب بگیرم ........ تا رو تو به عنوان همسرم حساب کنم ... تکه کلماش فقط بگه بیخیال
از این کلمات که فقط میخاد یا بحث عوض کنه ......... یا ساکت ساکته انگار من اصلا حرف نمیزنم............ یا اگه اینجا نباشه و من با اسمس حرف بزنم .... یا جواب نمیده یا اگرم بده حرفو عوض میکنه ... یا خیلی کوتاه میگه بیخیال یا زندگی همینه یا ....
دیشب خیلی اعصابم ازش خرد شده بود ........... منم کلی اسمس دادم که تو بی عرضه ای .. تو سری خوری ..... درکت پایینه ........ بی تفاوتی .............. گفتم شاید به حرف بیاد اما نشد
و در تمام این همه اسمس من فقط گفت .... حالمون بد نکن .. تو راست میگی ... حالا بذار دارم درس میخونم .............. و هر چی زنگ زدم جواب نداد... یا اشغالی زد.
اینقد حرف و قول بهم داده که همشون الان زده زیرش .. اطرافیان اینقد ازش ایراد میگیرن که خودم افسردگی میگیرم
من که اینقد سر زنده و شاداب و خندون و جوک بگو ... بودم حالا دارم تبدیل به یه ادم بد اخلاق و بی اعصاب و ساکت و منزوی میشم
خانواده تعجب کردند میگن چرا اینقد گاهی ساکتی و گاهی اینقد بداخلاق شدی و عجیب که دیگه اینقد با بی احترامی حرف میزنی .. شوهرم بهش گفتم بیا بریم پیش مشاور تا شاید یه سری چیزا بهت بگه من یه ذره مشکلاتم حل بشه
میگه من با تو مشکلی ندارم .... اینکه نه دیگه به حرفاش اعتماد دارم ... نه به قدرت فکریش .. نه به جنم که تو بازار بگم داشته باشه ....
زندگیم باد فنا رفت ............................... ناگفته نمونه ایشون پسرعموم هستند..... ولی عجله کردم پسرعموی که اقعا شناخت روش نداشتم فقط تا حدودی خانواده شو میشناختم ....زندگیمو خراب کردم ..................ولی حرف طلاق خیلی سنگینه براشون ..... یه دفعه گفتم پشیمونم خانواده اش کلی ناراحت و عصبانی شدند ......
لطفا براي خواندن ادامه مطلب و پاسخ كارشناس اينجا كليك كنيد .
دیدگاهها